eitaa logo
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
4.5هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.8هزار ویدیو
141 فایل
بسم‌ ِاللّٰھ نزدیك‌ترین‌حال ِ‌بنده‌به‌خداوند‌،حالت ِ‌سجود‌ست 🤍. - — - رفیق؛ اگه نمازت رو محافظت نکنی، حتی میلیاردها قطره‌ اشك هم برای اهل‌بیت بریزی؛ درآخرت نجاتت نمیده . -[ اولویتت #خدا باشه . - — - - تبلیغات ِچنل: @tabsajed⤷ *کپی‌مجاز‌ه‌به‌جزمحفل‌ها.
مشاهده در ایتا
دانلود
بِسـم‌ِرَب‌ِّنآمَــت‌ْکھ‌اِعجٰآزمیکنَد•• یـٰااُمٰـاهْ🌼•• سلام‌روزتون‌معـطربه‌نآم‌‌ امام‌صـٰآحِبَ‌الزمٰان؏💛.•
هدایت شده از شیخ السکوت ؛
با ترور شخصیت‌های بزرگ ما ، اسلام ما تأیید می‌شود . [ خمینی‌کبیر ] . .
12.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خواب میدیدم بغلم کردی💔((: ‹› ‹› ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ 「➜• @sajad110j」›
داغ ابراهیم بر دل ماند و اسماعیل رفت یک‌خبر،تسکینِ‌این درد است:"اسرائیل رفت!" ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ 「➜• @sajad110j
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔵حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی: 🔵 رژیم صهیونیستی جنایتکار و تروریست با این اقدام زمینه‌ی مجازات سختی را برای خود فراهم ساخت و خونخواهی او را که در حریم جمهوری اسلامی ایران به شهادت رسید، وظیفه خود می‌دانیم. ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ 「➜• @sajad110j
دختر اسماعیل هنیه: کی میگه دلیلش ایرانه!! شما اعراب در کشورهای خود از او پذیرایی نمی کنید شما از ایران به ما نزدیکترید. اما ایران بهتر از شما پشتیبان ما بود و به همین دلیل حق ندارید در مورد ایران که از شما شرافتمندتر و به این معنا که پایتخت اسلام است صحبت کنید. و قتل پدرام را پای کشور ایران بگذارید.
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
هرچند ایرانم ولی قلبم عراق است ؛ من را نگاهم کن همین گوشه کنارم .. ‹
‌حجاب ، يعنی همين دقّت در برخورد که آلوده نشوى و آلوده نسازى ، كه اسير نشوى و اسير ننمايى . . ! _ استادحائری
🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨ پارت²⁷: ساعت ۲ نصف شب بود. بعد از عروس کشان و کلی دست زدن در خانه مامان و خود عروس و کمی ظرف شستن با خستگی راهی خانه شده بودیم. اینطور بودم که چشمم هر لحظه می‌پرید و سرم هر لحظه پایین می افتاد. جوری که هر بار خوابم می‌برد با افتادن دوباره سرم بیدار می‌شدم. شب‌های تابستان خنک بود. سرم را به شیشه تکه داده بودم که محمد از بس خواب توی سرش بود شیشه را پایین داد تا مثلاً هوای ماشین عوض شود؛ نمی‌دانست منِ بدبخت جوری از خواب می‌پرم که دیگر خوابم نبرد وسر درد تا صبح کلافه ام کند. خلاصه که وقتی به خانه رسیدیم نسکافه خوردم تا سردردم کمی آرام شود که تاثیری نداشت. رفتم روی تخت و پتو را روی سرم کشیدم و در افکار ای بچه‌گانه خودم غرق شدم؛ چیزی زیادی نگذشت که پلک‌هایم سنگین شد وبعد تاریکی... |چند ساعت بعد| فردای عروسی رسم داشتیم که برویم خانه عروس و برای او ناهار ببریم. خانه‌اش زیاد بزرگ نبود ولی خوش سلیقه آن را چیده بود. اکثر لوازم‌های آشپزخانه‌اش چوبی و مبل‌هایش را هم کِرِم رنگ خریده بود. دو خوابه بود و در یک اتاق کمدها و تخت بود و در دیگری کتابخانه و میز تحریر و میز اتو و دیگر خِرت و پرت ها؛ دوتا در داشت. یکی به حیاط میخورد و دیگری به طبقات بالاتر. رفتم پیش رها که درحال چای ریختن بود. سرم را به گوشش نزدیک کردم و گفتم:«معلومه سلیقت به من رفته!»... ادامه دارد...