هدایت شده از ˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
- بسمربِّصاحبالزمان"عج":)🌸 -
11.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه روزایی هست که همه ما خسته میشیم...❤️🩹
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان تواب💗
#پارت۱
﴿بســـــماللّھالرحمنالرحیـــــم﴾
الَّذِینَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَیَّنُوا فَأُولئِكَ
أَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِیمُ
مگر آنها كه توبه و بازگشت كردند و(اعمال بد خود را با اعمال نیک)اصلاح نمودند من توبه آنها را میپذیرم كه من توبه پذیر ومهربانم
(سوره بقره آیه۱۶۰)
چاقو تو دستم بود.
اینجا که نمیشه کنار ورودی حرم ...
لعنتی رفت داخل حرم...
چاقو رو تو جیبم گذاشتم.
با صدای دختر بچه ای به خودم اومدم
_آقابفرمایید.
_ این چیه؟
_مشکل گشاست!
_خوب چیکارش کنم؟
_نمیخام برو کناردخترجون!
اون مرد هم در حال دور شدن بود.
نمیتونستم اونجا بایستم پس برای همین دختر رو کنار زدم که به اون مرد برسم.
دختربچه تعادلش به هم خورد و نقش بر زمین شد و چیزهایی که تو دستش بود روی زمین ریخت.
اون مرد دیگه از جلوی چشمم ناپدید شده بود.
پس سریع به سمت دختربچه رفتم ؛ بلندش کردم و پشیمون گفتم:
_عمو جون ببخشید گفتم که نمیخوام.
سرم رو که بالا آوردم دیدم یه زن درحال دویدن به سمتمون هست.
نگران می گفت:
_فاطمه!فاطمه!
مادر چی شدی؟
دخترکوچولو که حالا فهمیدم اسمش فاطمه بود گفت :
_مامان پام لیز خورد افتادم.
_الهی قربونت برم چرا دستمو ول کردی؟
اگر بلایی سرت می اومد من چیکار میکردم؟
مامان جون میخواستم یکی از این مشکل گشاها رو به این آقا بدم.
مادرش که تازه متوجه من شد رو به من
گفت :
_سلام ممنون آقا که کمک کردید.
من که مسبب افتادن بچه اش بودم
تنها جواب سلامش رو سر دادم.
فاطمه یه دونه از مشکل گشاها رو به من داد و با معصومیتی که در چهره اش موج می زد رو به من گفت:
_ ان شا الله شما هم مثل مادرم به هر حاجتی که میخواهید برسید.
خداحافظ عمو...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان تواب💗
#پارت۲
من تمام مدت از رفتار این دختر کوچولو
متعجب بودم!
چرا نگفت من حولش دادم؟
به اون نخود و کشمش های تو پارچه توری سبز رنگ که تو دستم بود نگاه کردم.
حتما این چند دونه نخود و کشمش میخوان مرا از این کثافت بیرون بیارند؟
لبخند تلخی زدم ؛
بسته رو گذاشتم تو جیب ام.
اون مرد رو از فرودگاه تا اینجا دنبال کرده بودم.
کیفش رو تحویل داده پس حتما دوباره برای گرفتن کیفش برمیگرده!
سه ساعتی تا اذان مونده بود!
پس تصمیم گرفتم وارد حرم بشم.
یاد چاقوی تو جیبی یم ام افتادم!
حالا اینو چیکار کنم؟
آهان امانت حرم...
رفتم نزدیک امانت حرم...
_بیا ...
مرد کفشدار متعجب گفت:
_این چیه آقا؟
_نمی بینی چاقو رو؟
_این برای چی باهاته؟
_به تو چی ربطی داره؟
یادگاری دوستمه مشکلیه؟
پیرمردی که کنارش ایستاده بود گفت:
_محسن اصول دین میپرسی؟
تحویل بگیر!
_آخه حاجی قیافه اشو مشکوکه میزنه!
ولی چشم هرچی شما بگید.
چقدر از آدم مذهبیها بدم میاد فقط فکر میکنند خودشون خوب اند!
همینا باعث شدن که اینجور بشم!
باعث شدن حتی از خدا هم بدم بیاد
روز به روز از دین دور بشم!
وگرنه من آدم بدی نبودم...
May 11