eitaa logo
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
4.4هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
141 فایل
بسم‌ ِاللّٰھ نزدیك‌ترین‌حال ِ‌بنده‌به‌خداوند‌،حالت ِ‌سجود‌ست 🤍. - — - رفیق؛ اگه نمازت رو محافظت نکنی، حتی میلیاردها قطره‌ اشك هم برای اهل‌بیت بریزی؛ درآخرت نجاتت نمیده . -[ اولویتت #خدا باشه . - — - - تبلیغات ِچنل: @tabsajed⤷ *کپی‌مجاز‌ه‌به‌جزمحفل‌ها.
مشاهده در ایتا
دانلود
نزدیک غروب از خواب بیدار شدم. دلم خیلی گرفته و تنها بودن واسم خیلی سخت بود. وضو گرفتم و چادر مشکیمو برداشتم و هرچی دنبال مهر گشتم نبود. بدون مهر ایستادم رو به قبله. آرامشی که نماز بهم میداد هیچ کجا حس نکرده بودم. بعد از نماز بغضم شکست و شروع کردم با خدا درد و دل کردن. --خدایا خودت میدونی که من هیچکسو ندارم. نمیدونم نتیجه ی ازدواج با کامران چیه و قراره چه بلایی سرم بیاره! خدایا خودت کمکم کن.... چادرمو مرتب توی کمد گذاشتم و رفتم تو آشپزخونه. از غذایی که از ظهر مونده بود خوردم و ظرفارو شستم. فکرم رفت سمت کتابی که صبح داشتم میخوندم. رفتم تو اتاق و نشستم سرمیز. با ذوق شروع کردم کتاب خوندن..... کش و قوسی به بدنم دادم و به ساعت نگاه کردم. باورم نمیشد ساعت ۱۱شب بود. یدفعه صدای خیلی ترسناکی اومد و پشت بندش برق اتاق قطع شد. صدای باد خیلی وحشتناک بود و تاریکی اتاق ترسمو بیشتر میکرد. خواستم از اتاق برم بیرون ولی در قفل شده بود. از ترس نفسم بالا نمیاومد و برگشتم سرجام. بغضم شکست و شروع کردم گریه کردن. تو دلم آرزو میکردم کاش کامران زودتر بیاد. درد خفیفی توی قفسه ی سینم پیچیده بود و به سختی نفس میکشیدم. با صدای کامران که داشت صدام میزد از جام بلند شدم. ولی از ترس نمیتونستم حرف بزنم. بلند تر صدام زد ولی جواب ندادم. اومد دم در اتاق و محکم در زد چند لحظه بعد در با کلید باز شد و چراغو روشن کرد. عصبانی فریاد زد --لالی جوابمو بدی؟ خواستم جوابشو بدم ولی قلبم تیر کشید چهرم درهم شد. دستمو گرفتم به میز. پوزخند زد --خودتو واسه من به موش مردگی نزن! ناخودآگاه دستم از رو میز سر خورد و افتادم رو زمین. اومد سمتم --چته چرا همچین میکنی؟ با بغض به چشمام زل زدم و با صدای ضعیفی گفتم --قـ...قلبم! --باشه هیچی نگو دراز بکش. دراز کشیدم و شروع کرد قفسه ی سینمو ماساژ دادن. از این کارش تعجب کرده بودم و نمیدونستم بزارم پای انسان دوستیش یا ترحم. ماساژ باعث شد قلبم بهتر شه. نشستم و سرمو انداختم پایین. --ممنون بهتر شدم. سرمو با دستش آورد بالا و با اخم به چشمام زل زد --چرا گریه کردی؟ ترسیدم دلیلشو بگم مسخرم کنه. سرمو انداختم پایین و سکوت کردم. چونمو فشرد و غرید --وقتی ازت سوال میپرسم جوابمو بده! با بغض گفتم --آ..آخه برقا قطع شد. بعد میخواستم از اتاق برم بیرون در قفل شده بود تنها بودم خیلی ترسیدم. من از تنهایی خیلی میترسم. متأسف سرشو تکون داد و از اتاق رفت بیرون.... داشت قهوه درست میکرد. خیره نگاهم کرد --قهوه میخوری؟ --بله. دوتا فنجون قهوه ریخت وگذاشت رو میز. --بیا بخور. رفتم نشستم سر میز و فنجون قهومو برداشتم. به بخاری که ازش خارج میشد خیره شدم. --کتاب دوس داری؟ --بله. تلخند زد --هرکدومشو بیشتر از دو بار خوندم. ته قهوشو خورد و بدون اینکه منتظر جواب از جانب من باشه از سرمیز بلند شد. تغییر رفتارش به وضوح دیده میشد و نمیدونستم دلیلش چیه. فنجونارو شستم و مردد پشت در اتاق ایستادم از لای در توی اتاقو نگاه کردم خداروشکر رفته بود حمام. دراز کشیدم رو تخت و پتو رو کشیدم رو سرم. با صدای بسته شدن شیر آب تپش قلبم بالا رفت. نمیدونستم عکس العملش وقتی میبینه تو اتاقم چیه. از حمام اومد و خیلی سریع لباس پوشید. لامپو خاموش کرد و بهتره بگم ولو شد رو تخت..... با صدای زنگ موبایل از خواب بیدار شدم و گیج به اطرافم نگاه کردم. آروم صداش زدم --کامران! بلند تر صداش زدم جواب نداد. دستمو گذاشتم رو شونش و تکونش دادم همین که چشماشو باز کرد خودمو زدم به خواب. بعد از اینکه تماسش تموم شد خندید --دخترای خنگ فکر میکنن همه مثه خودش خنگن! گفت و خوابید. تو دلم اداشو درآوردم و کلی بد و بیراه نثارش کردم. از خواب بیدار شدم ولی کامران هنوز خواب بود. سفیدی پوست صورتش غیر طبیعی بود. شروع کردم اسمشو صدا زدن ولی جپابمو صداش زدم ولی جوابمو نداد. با ترس دستمو بردم سمت دستش ولی دمای بدنش خیلی سرد بود. ناامید سرمو گذاشتم رو سینش ولی تپش قلبشو حس نمیکردم. با گریه جیغ میزدم و اسمشو صدا میزدم. درست بود ازش بدم میاومد ولی راضی به مرگش نبودم. با جیغ اسمشو صدا میزدم و به خدا التماس میکردم نمرده باشه... 🍁حلما🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مبارک ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ما با آرزوی اینکه...:))))
- گـٰام‌برداشتݩ‌درجـٰاده‌؎ِعشق هزینہ‌میخواهد؛هزینہ‌هایۍڪه انساݩ‌راعـٰاشق‌وبعدشهیدمیڪند ! - شهیدمهدی‌باڪری♥️🕊 - ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌-
بسم الله الرحمن الرحیم🌿
سلام سلام ب رفقای همیشگیمون و رفقایی ک تازه پیوستند خیلیییییی خیلی خوش اومدین😊
شبتون بخیر باشه ان شاءالله و امیدوارم حالتون خوب باشه و سلامت باشید🤲😌
خب خب بگین ببینم چ خبرا چ کردین با امتحانا😂 چ کارا میکنید خوش میگذره؟؟
دختر خانوما ی گلمون ک در جشنی ک معرفی کرده بودم تشریف اورده بودن ب ایدی بنده ی"لبیک"بدن و نظرشون رو هم حتماً بگن چون خیلی برامون مهمه😍🌿 HossinZade_13
خب رفقا ما دیگه بریم دیر وقت شبه😴
حلال کنید وقتتون رو گرفتم😔
رفقا میدونید ک همه امتحان داریم و نیاز ب دعای خیر همدیگه... دعا کنید ان شاءالله همه امتحاناشونو ب خوبی و خوشیو سلامتی بدن... ان شاءالله همه قبول بشیم،بشید،و خواهند شد😌 دعا کنیم برا همدیگه🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ب رسم ادب الهی ب رقیه الهی ب رقیه الهی ب رقیه التماس دعای شهادت💔🤲 یا زهرا مادر✋
بسم رب النور✨
تراکنش موفق!
{🍓🍄} • • داعشی ها محاصره اش کردن💔 تا تیر داشت با تیر جنگید؛ تیرش تموم شد... داعشی ها نیت کرده بودن زنده بگیرنش(: همون موقع! حاج قاسم هم توی منطقه بود. خلاصه اینقدری این بچه رو زدن تا دیگه بدنش هم کم آورد و اسیر شد🙂💔 ولی یک لحظه هم سرشو از ترس پایین نیاورد...× تشنه بود آب جلوش می ریختن رو‌ی زمین... فهمیدن حاج قاسم توی منطقه اس برای خراب کردن روحیه حاج قاسم بیسیم رضا اسماعیلی رو گرفتن جلو دهن رضا و چاقو رو گذاشتن زیر گردنش کم کم برا این که زجر کشش کنن آروم آروم شروع کردن به بریدن سرش و بهش می گفتن به حضرت زینب فحش بده پشت بیسیم.... اینقدر یواش یواش بریدن که ۴۵ دقیقه طول کشید...😭 ولی از اولش تا لحظه ای که صدای خر خر گلو آمد💔 این پسر فقط چند تا کلمه گفت: اصلا من آمدم جون بدم برای دختر مظلوم علی...😭 اصلا من آمدم فدا بشم برای حضرت زینب...😭❤️ اصلا من آمدم سرم رو بدم... یا علی یا زهرا...(: میگن حاج قاسم عین این ۴۵ دقیقه رو گریه می کرد... بعدم سر رضا رو گذاشتن جعبه و فرستادن ‌برای حاج قاسم... امنیت ما اتفاقی نیست عزیزان چقدر سرها و خون ها دادیم تا توانستیم به این آرامش برسیم... 💔 شهید رضااسماعیلی 🥀- شادی روح مطهر شهدا صلوات🍃 ‹.🍨🌸.›. .‘ ‹.🍨🌸.›. .‘ ‹.🍨🌸.›. .‘
نظرسنجی در مورد رمان
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
https://daigo.ir/poll/41177357
رای ندین معلوم نمیشه که چه سبک رمانی باید بزارم
میگفت ؛ شهادت‌هدف‌نیـســت . . . هدف‌اینه‌کـه‌عَلَمِ‌اسلام‌رو‌بــه اسم‌امـٰام‌زمان‌«عج»‌بالا‌ببریــد حالـا‌اگـه‌وسط‌این‌راهٔ‌ شهـیدشـدیدفدای‌ِسرِاسلــام!(:♥️🌱 !
ماجرای حل شدن مشکل توسط شهید ابراهیم هادی التماس دعا ...
⚠️ میگن‌آدم‌ها خیلـی‌شبیه‌ڪتاب‌هایی‌ڪه📚‌ میخونند؛میشـن... رفیق . . . ! نزار‌خاڪ‌بخوره روۍتاقچه اگر‌میخواۍ‌بنده‌واقعی‌‌باشی، قرآن‌بخون وعمل‌ڪن بعد‌شبیه‌اونۍ‌میشی‌ڪه‌خدا‌میخواد... یکم‌بشیم‌شبیه‌شهدا♥