*اگه سر سفره افطار به کسی که کنارمان نشسته بگوئیم : روزه ات قبول باشه ، اون چی جواب میده ؟*
*حتما میگه: ازشمام قبول باشه و ممنونم و کلی بهمون محبت میکنه .*
*حالا اگه سر افطار سرمون رو بالا بگیریم و به امام زمان (عج) عرض کنیم : آقاجون روزه تون قبول ،* *مطمئن باشید آقا هر جوابی بدهند ، دعاشون در حقمون مستجابه.*
*من سر سفره افطار میگم: آقاجون روزتون قبول باشه و امید دارم به اینکه آقا بفرمایند: از شمام قبول باشه ، عاقبت بخیر بشی .*
*این پیام رو اینقدر منتشر کنین که همه سر افطار با امام زمان (عج) حرف بزنن و به یاد حضرت مهدی(عج) باشن و برای ظهورش دعا کنن.*
@sajadeh
6.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عشق یعنی مثل پروانه سوختن روایت شهادت «علی عرب»:
کولهپشتیاش را محکم بسته بود. کوله سنگین بود.
پر بود از خرج و موشک آر.پی.جی.
داشتیم پشت سر هم به ستون از داخل معبر رد میشدیم.
سنگرهای دشمن در 200 متریمان قرار داشتند.
آرامآرام و بی هیچ صدایی جلو میرفتیم. اطرافمان میدان مین بود. کوچکترین صدایی فاجعه به بار میآورد…
ناگهان کولهپشتی علی گلوله خورد. و خرجهای آر پی چی آتش گرفتند… و علی شعلهور شد.کولهپشتی علی محکم بسته شده بود و خرجها هم خیلی سریع آتش گرفته بودند.
امکان اینکه کولهپشتی علی را باز کنیم نبود.
همه بهتزده داشتند علی را نگاه میکردند. شعلههای آتش لحظه به لحظه بیشتر علی را در کام خودشان میکشیدند و همه هر لحظه منتظر بودند که علی «فریاد بزند» و دشمن شروع به تیراندازی کند.
علی همانطور که داشت میسوخت، نارنجکهایش را از خودش جدا کرد و یک کار دیگر هم کرد. دستش را گرفت «جلوی دهانش»و مظلومانه روی زمین افتاد. فقط میشد نگاه کرد. شعلهها ذره ذره علی را میسوختند و علی جلوی چشمهای ما داشت جان میداد. علی «داشت جان میداد» ولی «جلوی دهانش را محکم گرفته بود». آتش کم کم داشت سرد میشد.
فرمانده رسید کنارش. دستش را روی شکمش گذاشت دستش فرو رفت. به صورتش دست زد، سوخته بود. پرسید : علی تویی؟ در حین سوختن گفت: حاجی تو برو. فقط یک چفیه در دهان من بگذار تا صدایم در نیاید وگرنه عملیات لو می رود.
علی چفیه را با دست گرفت و به دهانش فشار داد و دیگر هیچ حرفی نزد و در همان حالت به لقا الله پیوست.
@sajadeh
شقایقی که تبدیل را آموخت
در گلدان مدرسه
در باغهای داغ کمیته
در حصارهای سرد لویزان
در دشت دامن فرعون سبز شد.
بر بام قدرت فرعون سر کشید.
حتی کوچکها هم میتوانند
کارهای بزرگی بیاورند.
جرثومههای مزاحم، آنجا ما را به خاک مینشانند
که در خون ما، خانه بسازند.
شقایقی که تبدیل را آموخت
حقارتش را با دستهای قدرت فرعون پاک کرد.
در دشت دامن فرعون پا گذاشت
بر بام قدرت فرعون سر کشید...
@sajadeh