گاهی وقتها...
حتی اگه بدترین گناه رو کرده باشی
ساده اما زیبا بشین با معشوقت حرف بزن♥️
صداش کن
خدا جانم...
خدای خوبم
حس تعلق داشته باش ب خدا ...
اسمت رو بگو...
بگو خدای من
امتحان کن..
ببین داشتن همچین کسی
صدا کردنش...
چ لذتی داره♥️
بعد با خودت میگی :
«گشــته ام در جــهان و آخِــر کـار
دلــبری برگزیده ام کــ مـَـپرس»
#امتحانشبیضرر
خودنویس
🌸بسم رب الابراهیم🌸
ماه اردیبهشت سرسبز است...
و چ خالی است جای ابراهیم...
کاش همیشه بگذارم ...
پای خود جای پای ابراهیــم...
ای حَقیقَتِ عاشِــقانِهـ🍁
#شهیدابراهیمهادی
۱۳۳۶/۰۲/۱
۱۴۰۱/۰۲/۰۱
💙بسم الله حیدر💙
دست های حیی بن اخطب را ب گردن بسته بودند.
چند جای حله قرمز فاخرش را پاره کردند تا بعد از مرگ کسی آن را از تنش در نیاورد.
نگاهش ب پیامبر (ص) خیره ماند:
_من از دشمنی با تو هیچ پشیمان نیستم.خودم را هم سرزنش نمیکنم ، من دنبال عزت بودم و به هر دری زدم. معتقدم هر کس دست از یاری خدا بردارد ، خوار میشود سرنوشت ما هم این بود.
ب سمت بقیه یهودی ها رو کرد :
_ناراحت نباشید!
ذلت و خواری سرنوشت تمام فرزندان اسرائیل است.
نشست تا گردنش زده شود:
_ #مندرنهایتشرافتازایندنیامیرومچون:
«ب دست #علیبنابیطالب کشته میشوم»
«کتاب زیبای #حیدر _ زندگی نامه حضرت امیر علیه السلام از زبان خودش»
__________________
مولای من شهریار راست میگفت ب راستی تو ک هستی:
ن خدا توانمش گفت....
ن بشر توانمش خواند...
متحیرم چ نامم شه ملک لا فتی را ؟
تو ک هستی مولایم؟
شیعه ک سهل است دشمن هم عاشقت شد؟
🖤🏴🖤🏴🖤🏴🖤
«فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَه...
به پروردگار کعبه سوگند، رستگار شدم.»
سخن حضرت علی علیه السلام هنگام ضربت خوردن 💔
🍁🍁🍁🍁🍁
هدایت شده از دین بین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حیدر حیدر اول و آخر حیدر
#محمود کریمی
┏━━━🍃═♥️━━━┓
@golenarjjes
┗━━━♥️═🍃━━━┛
بنام خدا...
ب رسم هر جمعه ..
یگانه منجی عالمم..
دلم ب مستحبی خوش است ک جوابش واجب است:
"السلام علیک یا صاحب زمانه ام "
🦋🦋🦋🦋🦋
💔🖤💔🖤💔🖤💔
از دانایی پرسیدم
نظر شما در مورد مولا علی ( ع) چیه؟
ایشان پرسید: بهترین مکان کجاست؟
گفتم: مسجد
پرسید: بهترین جای مسجد کجاست؟
گفتم: محراب
پرسید: بهترین عمل چیه؟
گفتم: نماز
پرسید: بهترین نماز؟
گفتم: نماز صبح
پرسید: بهترین قسمت نماز؟
گفتم: سجده
پرسید: بهترین قسمت بدن؟
گفتم: سر
پرسید: بهترین قسمت سر؟
گفتم: پیشانی
پرسید: بهترین ماه؟
گفتم: رمضان
پرسید: بهترین شب؟
گفتم: شب قدر
پرسید: بهترین نحوه مردن؟
گفتم: شهادت
آن وقت به من گفت:
مولا علی در ماه رمضان در شب قدر در
مسجد در محراب مسجد،
در حال نماز،
نماز صبح در سجده ی نماز فرق مبارکش
شکافت!
💔🖤💔🖤💔🖤💔
حاجمیثم مطیعی - روضۀ امام علی.mp3
4.58M
🖤 آخرین کلام امیرالمومنین در مورد اجرای عدالت بود، حتی در حق قاتل خویش... 🕊️
📌 در رمضان، یک ساعت مانده به افطار، هیئتی مجازی و مختصر را فراهم کردیم تا در حالیکه تشنگی و گرسنگی بر ما غلبه کرده، یادی کنیم از آقایی که او را گرسنه و تشنه شهید کردند و روی زمین کربلا رهایش کردند😔
🗓 روز بیستم #رمضان
وعدهٔ ما هرروز قبل از افطار در خیمهٔ مجازی اهلبیت مدیا👇
☑️ کانال مداحی اهلبیت مدیا
@AhleBeytMedia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معشوق دل مایی و ما یار شماییم♥️
اللهم احفظ قائدنا سید علی ب حق حضرت علی علیه السلام ♥️
هی نگو من گناهکارم
منو قبول نمیکنه
روم نمیشه با خدا حرف بزنم
به قول استاد دولابی
مال بد بیخ ریش صاحب شه!!
تو مخلوق خدایی
برو سمتش😉❤
هدایت شده از دین بین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حیدر حیدر اول و آخر حیدر
#محمود کریمی
┏━━━🍃═♥️━━━┓
@golenarjjes
┗━━━♥️═🍃━━━┛
⸤🌷⸣ #امام_زمان'عج
- پرسیدند :
ڪیست؟ جانشین شما و امام هدایت بعدۍ؟
فـرمـــود : فرزندم هادۍ✨
پرسیدند : و بعـــد از او؟
فـرمـــود : فرزندش حسن (؏)🌱
سوال شد : و بعد از حسن (؏)؟
- جواد الائمه (؏) به شدت گریست💔!
فرمود : بعد از حسن (؏)، نوبت فرزند اوست؛ همان قائم بر حق و منتَظَر ...
گفتند : چرا قائمش مےخوانند؟
فرمود: چون قیام مےڪند، بعد از آنڪه مردھ باشد یادش، در دلھـاۍ مردمان 🥀💔!
و مرتد شوند، بیشتر آن ها ڪه مومن بودند، روزگاری به امامت او !💔(:
پرسیدند : و چرا منتَظَرش مےنامند؟
فرمود : زیرا ڪه بسیار طولانے شود، غیبتش؛ آنقدر ڪه چشم به راهش بمانند، مخلصان؛ و انڪارش ڪنند، تردید ڪنندگان؛ و به سخرھ گیرند یادش را، منڪران ...💔!
📜| ڪمالالدین، جلد۲، صفحہ۳۷۸.
معراجعاشقانه🇵🇸
#نیمهیپنهانعشق💔 #پارت۴۶🍃 نویسنده: #سییـنبـاقــرے ☺️ هرچی به شب عید نزدیک تر میشدیم حال و هوای خ
#نیمهیپنهانعشق💔
#پارت۴۷🍃
نویسنده: #سییـنبـاقــرے ☺️
سحر گفت استاد تصادف کرده..
حالش بد بوده..
دعوا کرده رودن با همسرش..
نشسته پشت فرمون...
سرعت بالا..
تصادف..
بیمارستان..
وای خدا...
از همون لحظه اشک میریختم..
نمیدونستم دلیلش چیه اما اشک میریختم..
دلم میسوخت هم برای اون و احوالاتش هم برای خودم و سرنوشتم..
سبحان پرسید..
مامان پرسید..
چیشده..
مگه کیه..
فقط گفتم دوستم تصادف کرده ناراحتم..
سبحان مارو رسوند خونه و خودش رفت..
قبل از اینکه بابا بیاد خودش رفت..
رفتم تو اتاقم..
باید تمرکز میکردم..
استاد دیگه هیچ ربطی به من نداشت اما چرا ناراحت بودم ..
ای خدا..
اونقدری گریه کردم که دوباره اون سر دردای لعنتی اوند سراغم..
قرص خوردم و قبل از اینکه بابا اینا برسن خونه خوابیدم..
خوابم نمیبرد اما چشمامو باشالم بستم و دراز کشیدم..
نیمه های شب بود که سحر پیام داد حال استاد خوبه..
میخواست صبت کنه درباره ی گذشته که این اجازه رو بهش ندادم..
حالم خوب نبود..
نیاز داشتم به آرامش..
که بتونم تو تنهاییام فکر کنم و یا خودم کنار بیام...
روز عید زودتر از چیزی که فکرشو میکردم رسید..
سعی کردم به چیزایی که احساس بد بهم میده فکر نکنم و آروم باشم..
بعد از اینکه مامان صدام کرد، بلند شدم و دست و صورتمو شستم..
پیرهن شلوار زرشکی و سعیدم رو پوشیدم و موهامو مرتب کردم..
رفتم پایین..
مامان و پروانه سفره رو چیده بودن..
ماهی رو کی گرفته بودن..
+خوچکلو... الان وقته اومدنه دو دقیقه دیگه سال تحویله..
-خبالا پروانه ی حسود..
رفتم نشستم کنار دایی و "خودشیرین" گفتن علی رو به جون خریدم..
چشمامونو بستیم و منتظر توپی بودیم که هر چی زودتر به صدا در بیاد و تموم کنه این سال منحوسی که دامن گیر دل بی پناه سهای آفتاب مهتاب ندیده ی این روزهای سرنوشت که نه بد نوشت روزگار شده بود
(به سبک شهرزاد خونده بشه)
و اینطور هم شد..
و بعد سیل تبریکات و روبوسی های جمعیت کوچیک فامیل ما...
دینگ دینگ گوشیم منو به سمت خودش کشوند و
"سال نوت مبارک بی ادبِ دایی"
که بویی از پررو بازیِ عجیب سبحان داشت..
٭٭٭٭٭--💌 #ادامه_دارد 💌 --٭٭٭٭٭