eitaa logo
معراج‌عاشقانه🇵🇸
152 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1هزار ویدیو
40 فایل
«بسم ربی» نفسم میگیرد... در هوایی که نفس های تو نیست! #یافارس‌الحجاز_ادرکنی🥀 ___________ کپی بجز مطالبی با عنوان #کپی‌آزاد؛ ممنوع می‌باشد!
مشاهده در ایتا
دانلود
11.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگه سلامتی تون براتون مهمه حتماً تماشا کنید👌👌👌👌👌
پیکی بفرستید و بگویید امسال نزد علی روضه عباس نخوانند 😭😭😭😭😭🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 @sajadeh
بسم رب الحسین 🌱🏴
امشب روضه جوون حسین(ع) رو میخوام بگم
میگن هیچی سخت تر از داغ جوون نیست😞
مقتل میگوید: با قدوم آهسته و سنگین به سمت پدر رفت، آرام پدر را صدا کرد، اجازه رخصت خواست، بی درنگ حسین مُهر رفتنش را زد. رسم حسین این بود. هنوز ۷۲ ملتش را اجازه‌ی میدان نداده بود. میخواست دلبری را از خودش آغاز کند. دقایقی به عاشقی گذشت و بوسه... -کمی در مقابلم راه برو. مقابل چشم پدر چند قدم به راست رفت و برگشت.
حسین ع سرش را به آسمان گرفت:《اللهم اشهدعلی هولاءالقوم فقدبرزعلیهم غلام اشبه الناس خلقاوخلقاومنطقابرسولک》 خدایا شاهد باش بر این قوم پسری که شبیه ترین فرد از نظر ظاهر واخلاق وگفتار به پیامبر(ص) است، به سویشان ظاهر میشود.
موعد وداع رسید، زینب س دست در گردن علی اکبر ع انداخت و سخت گریست، در آغوش علی از هوش رفت، ام کلثوم عبای برادر را گرفته بود و بر چشم میمالید، زنان شیون سر میدادند...
اما رقیه فقط پای برادر را چون تنه‌ی درخت سروی در آغوش، به سینه‌اش میفشرد. خم شد خواهر را به نیم حرکتی به آسمان چشمانش نزدیک کرد، وداع جان گداز تر میشود.
سوار بر اسب میشود، سنگینی نگاه پدر حتی اسب را از حرکت وا میدارد، پیاده میشود. به سمت پدر بازمیگردد، حیا اجازه نمیدهد به پدر که در آغوش گیرد نهالش را، علی عطش را در چشمان پدر میابد، قدمی به جلو برمیدارد جسم در جسم می‌اندازد، یکی میشود، روح حالا یک نفر است، جسم هم همینطور... قلب‌ها پشت قفسه‌ی تن چنان ملتهب میکوبند تا بهم برسند. پسر با نگاهی مملو از حیا از پدر تن میکَنَد. به میدان روانه میشود
دستار از چهره برمیدارد صدای همهمه لشکر دشمن بلند میشود: یاللعجب، پیغمبر رجعت کرده به پیکار ما آمده.. دیگری چشمانش را ریز میکند و دست به محاسن سپیدش میکشد: آری رسول خداست، خوب بخاطر دارم در جنگ صفین همین لباس را بر تن داشت.
علی به زمزمه‌ها امان نداد: (اَنا عَلِیُّ بنُ الحُسینُ بنُ عَلِیٍّ نَحنُ و بیتُ اللهِ اَولی بالنَّبِیِّ مِن شَبَثٍ و شَمَرٍ ذاکَ الدَّنِیّ اَضرِبُکُم بِالسَّیفِ حَتّی یَنثَنی ضَربُ غُلامٍ هاشِمیٍّ عَلَوِیٍّ...) خواند و خواند و اسب از اشتیاق و هیجان بر روی سم لُکه می انداخت. اسبش از شوق رجزخوانی صاحب به تکاپو افتاده بود. درگیری آغاز شد.