eitaa logo
معراج‌عاشقانه🇵🇸
151 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1هزار ویدیو
40 فایل
«بسم ربی» نفسم میگیرد... در هوایی که نفس های تو نیست! #یافارس‌الحجاز_ادرکنی🥀 ___________ کپی بجز مطالبی با عنوان #کپی‌آزاد؛ ممنوع می‌باشد!
مشاهده در ایتا
دانلود
یکی بود یکی نبود یه روز یه خانواده مسیحی بودند که داشتند چرخ زندگیشون رو به سختی میچرخوندن اما نون بازشون رو میخوردن و دستشون جلو کسی دراز نبود💪🏻 اما... یه روز چاه منطقشون خشک شد... آب نباشه که دیگه زندگی نیست!!💧😰 خلاصه مادر این خانواده پسرش رو میفرسته تا دنبال اب بگرده عروسش هم همراهش میره بعد از رفتن اونا یه کاروانی اون نزدیکی توقف میکنه یعنی این کاروان چی کسی بود؟🤔
بله درست حدس زدی دوست خوب من🌹 این کاروان امام حسین بود که اونجا منزل کرده بودند امام عزیزمون میان واز اون خانوم که اسمشون «امّ وهب» بود،میپرسن چه مشکلی پیش اومده؟از من کمکی بر میاد؟ ام وهب جواب میده که اقا جان این چاه ما خشک شده... تا اینو میگه یهو یه چشمه ای اونجا فوران میکنه!!!💦 ام وهب بسیار شادمان می‌شود و اشک شوق از چشمانش سرازیر می‌شود. 🥰 امام رو به آن مادر می‌فرماید:« ما نیاز به یار و یاور داریم. وقتی پسرت برگشت به او بگو که به ما بپیوندد و ما را در دفاع از حق یاری کند.»✨
امام میروند و ام وهب میماند و معجزه ای که دربرابر چشمانش اتفاق افتاده!!! این مرد چه کسی بود که مثل مسیح معجزه میکند؟💧 وقتی پسرش وهب و عروسش هانیه برمیگردند ماجرا رو براشون تعریف میکنه وهب تا پیام حضرت میشنوند و معجزشون رو میبینن،بی درنگ به سمت کاروان اباعبدالله حرکت میکنه البته که مادر و همسرش هم همراه او میان...
اشهدان لااله الاالله و اشهدان محمد رسول الله وهب و خانوادش به دست فرزند پیامبر آخرالزمان شیعه میشن و به شمت کربلا راه میفتن و راه خون و شهادت رو در پیش میگیرن...💔
روز عاشورا شده یاران اباعبدالله دارن یکی پس از دیگری به شهادت میرسن ام وهب میاد پیش پسرش و میگه: حالا نوبت توعه که به یاری فرزند رسول خدا بری وهب با اجازه امام به میدان جنگ میره چندنفر از لشکر دشمن رو به درک میرسونه🗡 اما یک دفعه بر میگرده... رو به مادرش میگه از من راضی هستی؟ مادرش میگه نه!😳 آخه چرا مادرش از او راضی نیست؟😰 ام وهب ادامه میده:هرگز از تو راضی نمیشم مگر اینکه به یاری فرزند رسول خدا بری و تا اخرین قطره خونت از او دفاع کنی☝🏻☝🏻
معراج‌عاشقانه🇵🇸
روز عاشورا شده یاران اباعبدالله دارن یکی پس از دیگری به شهادت میرسن ام وهب میاد پیش پسرش و میگه: حال
عجب شیر زنیِ این ام وهب!!!☝🏻 مادری که اینطور پسرش رو راهی میدان جنگ میکنه و او رو به دفاع از پسر پیامبر تشویق میکنه💚
اما «هانیه» بی قراری میکنه😞 اخه تازه 17 روزه که عروسی کردن🥀 نمی‌تواند دل از او بگیرد و برآشفته می‌گوید:« تو وقتی کشته شوی به بهشت می‌روی و همنشین حورالعین خواهی بود. آنگاه هانیه را فراموش می‌کنی.مرا نزد امام ببر و در محضر او به من قول بده که در بهشت هانیه را فراموشی نخواهی کرد.»✋🏻 هردو برای قوت قلب‌هایشان نزد امام می‌روند. هانیه دو حاجت دارد که آمده است آن را به امام بگوید: « من دو حاجت دارم. وقتی وهب شهید شد. من بی سرپرست می‌شوم. مرا به اهل بیت خودتان ملحق کنید. دوم اینکه وهب که شهید شود با حورالعین محشور می‌شود. شما گواه باشید که مرا فراموش نکند.»💔 امام وقتی عشق هانیه به همسرش را می‌بیند. منقلب می‌شود. او را آرام می‌کند و به هانیه قول می‌دهد که خواسته‌های او اجابت می‌شود. حالا وهب می‌ماند و میدان جنگ…🥀
حالا وهب تو میدان داره یکه تازی میکنه چنان رشادتی از خودش نشون میده که همه لشکر عمرسعد از او میترسند و عقب میکشن😰 اما در نبری نا برابر دودست وهب قطع میشه😞 هانیه با عمودی وارد میدان میشه و دونفر رو به هلاکت میرسونه!☝🏻 عجب بانویی...😳 اما امام میفرمایند: خداوند جهاد رو از زنان برداشته...برگرد و به فرمان امام به خیمه بر میگرده
حالا وهب اسیر گرگ ها میشه او را نزد عمر میبرن عمر که حس حقارت رو در کنار این تازه مسلمانِ عاشق اهل بیت داشته بهش میگه:پس کجا رفت شجاعت و رشادتت؟؟😏 سر وهب رو از تن جدا میکنند و... خدای من...این چیه که از سمت لشکر دشمن داره به طرف خیمه ها پرتاب میشه؟؟؟😳 این...این...سر وهب بود😢😭😭 ام وهب میدوه و سر پسرش رو در اغوش میگیره و میگه:افرین پسرم افرین که از پسر پیغمبر دفاع کردی☺️ مگه میشه؟؟؟اخه مگه میشه؟ام وهب تنها گریه نمیکنه..بلکه خوشحاله و به پسرش افتخار هم میکنه😳
ناگهان در جلوی چشم های متحیر لشکر کفر،سر جگرگوشش رو به طرفشون پرتاب میکنه😳 و مقتدرانه فریاد می‌کشد: « ما متاهی را که در راه خدا داده ایم. پس نمی‌گیریم.»☝🏻 من که دیگه دربرابر این مادرشهید کم آوردم😥 این ایمان قوی رو این بانوی تازه مسلمان از کجا اورده؟😓
اما هانیه طاقت نمیاره بالای سر بی سر و دست همسرش نشسته است و سخت اشک می‌ریزد. 😢😭 این صحنه داره لشکریان یزید رو منقلب میکنه😰 شمر وقتی این صحنه را می‌بیند به غلام خود دستور می‌دهد او را بکشد. بعد از آن غلام عمودش را بر سر هانیه فرو می آورد تا هانیه که چندی قبل دل نگران دوری از وهب بود حتی ساعتی را به او سپری نکند،خیلی زود به همسر شهیدش میپیونده❤️😞
رفقا شرمنده که سرتون رو درد اوردم حلالمون کنید🌹 اما خود شخص من خیلی تحت تاثیر این زوج شهید تازه مسلمان قرار گرفتم دلم نیومد براتون نگم😞 خلاصش که ازمون دلخور نشید☺️ التماس دعا یاعلی✋🏻