یه نفس عمیق کشید ودوباره با بغض گفت:
+میگن من باید برای زن و بچه اش خبر ببرم...
_چه خبری؟زن و بچه ی کی؟
+میثم...
_خب؟؟
+میثم شهید شد
با چیزی که گفت تمام بندم یهو لرزید.
_میثم؟
+اره همون که روز عروسیمون همش میومد جلو ماشینمون نمیذاشت بریم.
همونکه دوتا دختر کوچیک داره!
فهمیدم کدوم دوستش رو میگه. با فکر کردن به زن وبچه هاش سرم گیج رفت
سرش رو به شونه ام تکیه دادو گفت:
+من به دختراش چی بگم؟دلم نمیخوادمن برم و خبر شهادتش رو برسونم.فاطمه باورمنمیشه باید سه ساعته دیگه..
با اینکه خودم گریه امگرفته بود تلاش میکردم که محمدرو ارومکنم
_خودت گفتی،آقا میثم چندین بار رفت عملیات و مجروح برگشت. از وقتی هم ازدواج کرد تو سپاه بود و ماموریت میرفت،یعنی بیشتر از ده سال. هر چقدر هم همسرش بهش وابسته باشه به اندازه ی عشقی که من به تو دارم نیست که
آدمی مثل من که حتی نمیتونه چند ساعت نبودت رو طاقت بیاره داره رو خودش کار میکنه....
با اینکه خیلی دردناکه گاهی بهش فکر میکنم. مطمئنم خانوم آقا میثم از قبل خودش و برای شنیدن این خبر آماده کرده میدونم خیلی سخته ولی با چیز هایی که از تو راجع به صبرشون شنیدم ازش بعید نیست.
وقتی چیزی نگفت گفتم:
_محمد پس من چیکار کنم؟اگه یه روزی یکی خبر شهادت تو رو.
خودم از ادامه دادن به جمله ام ترسیدم
ولی انگار همین جمله کافی بودکه محمد دوباره خودش رو پیدا کنه.
همه ی هدفم از زدن حرفام همین بود
ادامه دادم:
_مگه خودت نمیگفتی شهادت مرگ نیست؟مگه نمیگفتی شهید هیچ وقت نمیمیره،هست ولی بقیه نمیبیننش؟مگه نگفتی شهادت اتفاق مبارکیه؟ پس چرا رسوندن این خبر مبارک انقدر برات سخته؟حرفات رو قبول نداری؟
صداش رو صاف کرد،از جاش بلند شد و گفت:
+چرا،دارم. فقط امیدوارم حق با تو باشه و خانومش واسه این خبر آماده شده باشه
لباسش رو عوض کرد و رفت تواتاق کوچیکمون.#قسمت_صدو_هشتادو_یک
هیچی نمیگفت. انگار صدام به گوشش نمیرسید. خیلی ترسیده بودم. این رفتار محمد بی سابقه بود.داشت میرفت بیرون که بازوش رو گرفتم و با عصبانیت گفتم:
_اه سکته ام دادی محمد میگم چی شده؟ کسی طوریش شده؟
اولین باری بود که صدام روش بلند شد.
چند ثانیه به چشم هام زل زد.نگاهش پر از ترس بود.
با صدای لرزونی گفت:
+برمیگردم میگم، نگران نباش
بدون اینکه صبر کنه از خونه خارج شد.
با تعجب به در بسته نگاه کردم. کلی سوال تو ذهنم ساخته شد. اعصابمخورد شده بود
نشستم رو مبل و زانوهام روتو بغلم گرفتم. دلماز محمد پر بود.
نگاهم رو به ساعت دوختم.انگار عقربه های ساعت هم بامن لج کرده بودن.
سعی کردم خودم رو به کاری مشغول کنم تا کمتر نگران شم ولی نه کیک پختن تونست حواسم رو از محمد پرت کنه،نه خیاطی...
ساعت دو شده بود و دیگه داشت گریه ام میگرفت.موبایلش رو همبا خودش نبرده بود و نمیدونستم باید به کی زنگ بزنم.
از نگرانی هی تو خونه راه میرفتم.
بیست بار در یخچال رو همینطور الکی باز کردم. خواستم کتاب بخونم ولی هیچی ازش نفهمیدم. حوصله فیلم دیدن هم نداشتم. از اونجایی که نمیتونستم کاری کنم و به شدت نگران بودم نشستم روی مبل و زدم زیر گریه.
میخواستم به مامانم زنگ بزنم ولی دیر وقت بود.
ساعت سه و بیست و پنج دقیقه بود که صدای باز و بسته شدن در اومد. با اینکه به شدت از محمد ناراحت بودم منتظر بودم بیاد و ببینم که حالش خوبه.
محمد اومد ،ولی یه لحظه شک کردم آدمی که دارم میبینم محمده.
با صدای بی جونی سلام کرد.
به سرعت از جام بلند شدم و رفتم جلو تر. لامپ آشپزخونه یخورده خونه رو روشن کرده بود.
با ترس صداش زدم:
_محمد
جوابی بهم نداد. دوباره به سمتش قدم برداشتم و تو فاصله ی کمی باهاش ایستادم. از وقتی محمد رو شناخته بودم هیچ وقت اینجوری ندیدمش. با دیدن چهره اش تمام حرف هایی که آماده کرده بودم از یادم رفت .
چشم های تَرِش کاسه خون شده بود.
از نگاهش فهمیدم چقدر حالش بده.
وقتی بهت من رو دید از کنارم گذشت و روی زمین نشست.سرش رو به دیوار پشت سرش تکیه داد.
خیلی داغون بود. یادم افتاد جواب سلامش رو ندادم.
نشستم کنارش ولی میترسم چیزی ازش بپرسم. در شرایطی نبود که بخواد به سوال های من جواب بده.الان تنها چیزی که میخواستم این بود که حرف بزنه و سکوت نکنه که حالش بدتر شه.
یخورده گذشت،با اینکه قلبم داشت از جاش در میومد از جام بلند شدم. حس کردم تنهایی براش بهتره. ولی دو قدم که برداشتم صداش رو شنیدم
+بمون
دوباره رفتم و کنارش نشستم و به دیوار تکیه دادم. نور لامپ نیم رخ راست صورتش رویخورده روشن کرد بود.
دستش که روی بازوش بود و محکم تو دستم گرفتم.
باورم نمیشد کسی که کنارم نشسته و اینطور اشک میریزه محمده. محمدی که همیشه محکم بودنش رو تحسین میکردم کسی که حتی زمان فوت پدرش هم اشک هاش رو ندیده بودم.
حس کردم دیگه نمیتونم طاقت بیارم و وقتشه که حرف بزنم باهاش.
دلمنمیخواست اشکاش رو ببینم. به دستش زل زدم و گفتم :
_خیلی نگران شدم.
میگفت:
سر نماز مثل حرم امام رضاست، کفشاتو میدی به کفشداری تا بری زیارت،
بدونِ فکرِ کفش، بری دیدار!
[فَاخلَع نَعلَیک]
سر نماز کفشاتو یعنی؛ غصههایِ دنیاتو از ذهنت دربیار بده به خدا، فقط دیدار!
بعد از نماز میبینی خدا کفشاتو واکس زده بهت تحویل داده!
#استاد_پناهیان🍃
#منوامامع✨
@sajadeh🌱✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 قرار دل ها 🎧 😍
با نوای: علیرضا بیرانوند 🎵🎶
#پیشنهاد_دانلود🌱
عاشقان رهبر ببینند😌✌️
#رهبر #دلبر
@sajadeh |🍃
کاش میشد زندگی را
هدیه میدادم به او
زندگی را دوست دارم؛
#رهبـــرم را بیشتر....
#جانم_فدای_آقام_سیدعلی_خامنه_ای
#پروفایل
@sajadeh |🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو رو به جانِ جوادت؛
زندگيِ مارو به زندگيِ شهدا گره بزن...
یه وقت نشه به خودمون بیایم و ببینیم،
درگیرِ زندگي شدیم...!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ولادتت مبارك آقـا جان❤️🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-
یا امام رضـا(ع)...♥️
آقا اجازه هسٺ یه چیز بگم؟!😭
آقاجانم سعے مۍ ڪنیم شـــاد باشیــم
اما
دورے از حرمٺ دلمون
رو آشوبـــ ڪردهــ💔
مگه شما مڪہ ے ما فقرا نیستیــد؟!
به والله ڪه دورے عاشق از معشوق سختہ...
سختہ ڪه ندونیم دوبارهــ ڪے گنبد طلاتو مے بینیم...
سخٺه ڪه نمیدونیم ڪے میشہ دوباره بیایم بشینیم تو صحنٺ و فقط اشڪ بریزیم😔
چه جورے بگم ڪه تو ولادٺٺ دلشڪسته ترین حالٺ ممڪنم💔
•[ السلام علیڪ دلتنگمـــ
اے بمیرمــ ڪه مایهـ ننگمــ]•
@sajadeh |🍃
MohammadAli KarimKhani - Amadam Ey Shah Panaham Bede (UpMusic) (1).mp3
10.73M
آمدمایشاھ،پناهمبدھ :)
#امام_رضا
کبوتر میگفت:
عاشق آسمان است!
اما همیشه
روی صحن تو مینشست...
آسمانیتر از شما مگر پیدا میشود؟
سلام آسمان هشتم
امام رضا جان..❤️
#یاامام_رئوف🌱
@sajadeh |🍃
.💛☀️
در میزنیم و
هیچ کسی وا نمیکند
پس زودتر
امام رضا را خبر کنید
#امام_رضاجان 💛
@sajadeh |🍃
#story | #استوری
بھنامخاڪحریمت
ڪھقبلھجاناست
دلمبھشوقشمـــــا
زائرخراساناست♡
•
•
@sajadeh |🍃
[●.•🎉❤️✨
نقارههازِاوجمنـــــارهوزیدهاند
مردمصداےآمدنتراشنیدهاند
زیباترازهمیشهشدهآستانتــــ♡
آقاچقدرریسهبرایتڪشیدهاند
[ولادتحضرتشمسالشموس
سلطـــــانطــــوسبرتمامی
شیعیانمبارڪباد😍🧡👏🏻]
•
•
@sajadeh |🍃
تمـام بهشت را
در کنار تمام جهنم دیدم!
سندش؟
قبر حضرت رضا(ع)
کنار قبر هارون ...
#امام_رضا_جانم
@sajadeh |🍃