eitaa logo
سجده بر خاک
281 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
260 ویدیو
2 فایل
﷽ بیاد معلم شهید جواد مغفرتی با هدف نشر سیره شهدا و معارف اسلامی شادی ارواح مطهر شهدای عزیزمان صلوات ارتباط با مدیر : @ya_roghayeh63 💢 اینستاگرام 💢 https://www.instagram.com/seyed.morteza.bameshki63
مشاهده در ایتا
دانلود
🚩 هر کجا گره به کارت افتاد با خلوص نیت بگو: "الهـــی به حـــــق رقـــیه(س)"💔 💠 @sajdeh63
🚩 پیامبر اکرم(ص): خانه‌ای که در آن دختر باشد، هر روز برکت و رحمت خدا بر آن نازل می‌شود، و محل دیدار فرشتگان است.📙جامع الاخبار: ۲۸۵ 💠 @sajdeh63
🚩 خبر رسیده بود که در منطقه، مقداری استخوان پیدا شده است. رمز حرکت ما آن روز نام مبارک حضرت رقیه سلام الله علیها، دختر سه ساله ی امام حسین علیه السلام بود. به محل گزارش شده رسیدیم. کنار یک ساختمان خرابه پیکر دو شهید پیدا شد. نشستیم یک روضه ی خرابه ی شام خواندیم. گفتم:«حتماً یک شهید دیگر هم هست، باید بگردیم.» بچه ها تعجب کردند. گشتیم. اما چیزی پیدا نکردیم... خبر رسید دو تا پیکر هم از یک منطقه دیگر تحویل قرارگاه تیپ شده است. در راه به دلم افتاد یکی از پیکرها باید مشکلی داشته باشد. وقتی پیکرها را دیدیم، یکی از آنها عراقی بود! رمز حرکت: یا رقیه سلام الله علیها. محل کشف شهدا: کنار خرابه تعداد شهدا: سه شهید، به نام دختر سه ساله 📚آسمان مال آنهاست[کتاب تفحص]،ص۲۰ 💠 @sajdeh63
📢 هر روز بخوانیم 🔹 امروز؛ صفحه نود و پنج قرآن کریم سوره مبارکه النساء 💠 @sajdeh63
🚩 برای اعزام به سوریه اقدام کرده بودم. مدتی مشغول دوره‌های آموزشی بودیم تا برای اعزام آماده بشیم. بعد از اتمامِ دوره و آموزش‌های صعب و سنگین، انگار بالاخره وقتش رسیده بود. چند باری برای اعزام اعلام آمادگی کردیم اما نشد...؛ تو جمع بچه های هیئتی قدیمی بودیم. از اینکه چرا علیرغم چند بار اعلام آمادگی هر دفعه پرواز کنسل میشه، شاکی بودم. یک ریز غر غر میکردم که دستی اومد روی دوشم و گفت: صبر کن، زمانش میرسه...؛ از سمت دیگه، محمد آقا دست گذاشت روی شونه ی راستم و گفت: منم مثل توام، ولی میدونم دستهای کوچیک میتونه گره های بزرگ رو باز کنه. متوسل شو به خانم رقیه سلام الله علیها... شهید آژند به خانم رقیه سلام الله علیها متوسل شد و پرید... ✍ راوی : همرزم شهید 💠 @sajdeh63
روز سوم محرم به نام حضرت رقیه(س) دُردانه سه ساله امام حسین(ع) نامگذاری شده برای کودکان غزه دعا کنیم🖤 💠 @sajdeh63
🚩 هم مداح بود هم شاعر اهل بیت. میگفت: من شرم می کنم در پیشگاه اربابم امام حسین سر در بدن داشته باشم. بعد شهادت وصیت نامه اش رو آوردند. نوشته بود قبرم را توی کتاب خونه مسجد المهدی کندم. سراغ قبر که رفتند دیدند که برای هیکلش کوچیکه. وقتی جنازه ش اومد قبر اندازه اش بود، اندازه تن بی سرش... 💠 @sajdeh63
🏴 مدح حضرت زینب سلام الله علیها شیعه دارد آبرو، زیرا دلش با زینب است آبرودار حقیقی در دو دنیا زینب است راه ما راه حسین و مقصد ما کربلاست افتخار و اعتبار مکتب ما، زینب است با وقار و با صلابت کن صدایت را بلند چون که رمز اقتدار ما دم یا زینب‌ است چشم او غیر حسین ابن علی چیزی ندید روشنی "ما رأیت الاّ جمیلا” زینب است هاله‌‌ای از نور دورش را همیشه می‌گرفت آری آن مستوره‌ی دور از تماشا زینب است آنکه از حجب و حیا و پاکی و شرم و عفاف چشم همسایه ندیده سایه‌اش را زینب است خم به ابرویش نیاورده‌است در طوفان غم آنکه صبر از دست او افتاد از پا زینب‌ است آنکه با آن خطبه‌ی غرّای خود یکباره کرد مردمان کوفه را گریان و رسوا، زینب است حجت خلق خدا را با وجودش حفظ کرد آنکه با احیاگری‌اش کرده غوغا، زینب است ✍ 💠 @sajdeh63
هدایت شده از سجده بر خاک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من آرامش دارم کنج صحن گوهرشاد تو از پنجره ی فولاد تو کربلامو گرفتم... ❤️ 💠 @sajdeh63
🚩 انگار از آسمان آتش می‌بارید. به شهید غلامی گفتم: «گروه را مرخص کنیم تا اوایل پاییز که هوا خنک تر میشود، برگردیم.» گفت: « بگو عاشق نیستیم.» گفتم: «علی آقا! هوا خیلی گرم است نمیشود تکان خورد.» گفت: «وقتی هوا گرم است و تو میسوزی، مادر شهیدی که در این بیابان افتاده است، دلش میشکند و میگوید: خدایا بچه‌ام در این گرما کجا افتاده است؟ همین دلشکستگی به تو کمک میکند تا به شهیـد برسی» نتوانستم حرف دیگری بزنم... گوشی را گذاشتم، برگشتم و گفتم: « بچه‌ها، اگر از گرما بی‌جان هم شدیم، باید جستجو را ادامه دهیم. » پس از نماز صبح کار را شروع کردیم... تا ساعت ۹ صبح هر چه آب داشتیم، تمام شد. بالای ارتفاعات ۱۷۵ شرهـانی، چشم‌هایمان از گرما دیگر جایی را نمی‌دید به التماس نالیدیم: «خدایا تو را به دلِ شکسته‌ی مادران شهید..» در کف شیار چیزی برق زد، پلاک بود. 📚 آسمان‌ مال آنهاست(کتاب‌ تفحص)، ص ۸ 💠 @sajdeh63
📢 هر روز بخوانیم 🔹 امروز؛ صفحه نود و شش قرآن کریم سوره مبارکه النساء 💠 @sajdeh63
🚩 گفتم «دکتر جان، جلسه رو می ذاریم همین جا، فقط هواش خیلی گرمه. این پنکه هم جواب نمی ده. ما صد، صد و پنجاه تا کولر اطراف ستاد داریم، اگه یکیش را بذاریم این اتاق...».گفت « ببین اگه می شه برای همه ی سنگرا کولر بذارید، بسم ا... آخریش هم اتاق من.» 💠 @sajdeh63
پیج‌ اینستاگرام‌ مون‌ رو حتما فالو کنید↓💛 https://www.instagram.com/seyed.morteza.bameshki63
🚩 خدايا! اگر ميدانستم با مرگ من یک دختر در دامان حجاب میرود، حاضر بودم هزاران بار بميـرم تا هزاران دختر در دامان حجاب بروند. 💠 @sajdeh63
📢 هر روز بخوانیم 🔹 امروز؛ صفحه نود و هفت قرآن کریم سوره مبارکه النساء 💠 @sajdeh63
🚩 هر روز صـــــدقه دهید ولو به وجه مخــــتصر برای توفــیق و گشایش در کار، هر صـــبح از تلاوت قـــرآن مجید مخصوصاً یـــس غفلت نکن! 💠 @sajdeh63
🚩 ▫️ماجرای با حجاب شدن ۱۵۰۰ پرستار جنگ و دیدارشان با امام 🔹یادم هست یک روز خانم هاشمی رفسنجانی، خانم شهید رجایی و خانم دستغیب (نماینده مجلس) در اهواز مهمان ما بودند. مادرم به آن‌ها گفت برویم از بیمارستان منطقه دیدن کنیم. آن زمان زیرزمین یک ساختمان با بنای محکم را در نزدیکی منزل ما به بیمارستان تبدیل کرده بودند. در بازدیدشان از بیمارستان متوجه شدند که پرستاران آنجا حجاب ندارند. با مانتوی کوتاه، آستین کوتاه، بدون شلوار و با کلاه پرستاری در حال کار کردن بودند. 🔹خانم شهید رجایی به آن‌ها می‌گوید: «این‌ها رزمندگانی هستند که جوان بوده و زخمی شدند چرا با این وضعیت در مقابل آن‌ها حاضر می‌شوید؟» پرستاران در پاسخ به او گفته بودند: «ما آنقدر گرفتاری داریم که وقت رسیدگی به این چیز‌ها نمی‌رسد اگر گرفتاری ما برایتان مهم بود، می‌گفتید خود آقای رجایی به اینجا بیاید.» همین موضوع باعث شد مادرم با پروین دایی‌پور (همسر شهید حسن باقری) که البته آن موقع هنوز ازدواج نکرده بود و مسئول بسیج بود در این زمینه صحبت کند و قرار شد هفته‌ای یکبار به بیمارستان‌های شهر سرزده و از مشکلات پرسنل بیمارستان پرس‌ و جو کنند. 🔹 چندین بار سراغ چند بیمارستان مختلف رفتند و با پرسنل صحبت کردند. طی این جلسات رابطه این افراد با خانم‌های بیمارستان خوب شده بود که خودجوش در برنامه بازدید شرکت می‌کردند و طی صحبت‌ها قبول کرده بودند که باحجاب شوند. همان موقع مادرم به تهران زنگ زد و از خانم محمودی که مادر جبهه‌ها بود خواست تا ۱۵۰۰ مقنعه سفید تترون و خوش‌دوخت که لبش توردوزی قشنگی شده باشد، برای پرستاران بفرستد. این سفارش فوری تحویل داده و برای بیمارستان‌های شهر ارسال شد. همین باعث شد همه پرستار‌ها محجبه شوند. مادرم گفت حالا که این‌ها حجاب را پذیرفتند، آن‌ها را یک دیدار خدمت حضرت امام ببریم. تقریبا ۲۰۰ نفر از آن‌ها در یک قطار به دیدار امام رفتند و بعد هم با همسر امام دیدار کردند. ▪️راوی: خواهر شهید علم الهدی 💠 @sajdeh63
🚩 "حسین فاطمه؛ به یاد لب عطشان تو آب نمی نوشم" این جمله روی قمقمه ی یک شهید نوشته شده بود. وقتی تکانش دادم؛ پر پر بود. 💠 @sajdeh63
🚩 حضرت امام صادق علیه السلام: در روز جمعه عملى برتر از صلوات بر محمّد و خاندان او (ع) نيست.📗 الخصال، ص ۳۹۴ 💠 @sajdeh63
🚩 تک تیر اندازمان را صدا کردم، با دست سنگری را نشان دادم و گفتم :" اوناهاش ، اونجاست " اسلحه اش را برداشت، از دوربین اسلحه اش نگاه کرد، نفسش را حبس کرد، انگشت اشاره را گذاشت روی ماشه یک دفعه انگشتش را برداشت و اسلحه را پایین آورد!!! چند لحظه بعد دوباره نشانه رفت و شلیک کرد. گفتم:" چرا دفعه اول نزدی؟" گفت :" داشت آب میخورد..." 💠 @sajdeh63
🚩 مرحوم سید علی اکبر کوثری تعریف میکرد: روز عاشورا از خانه خارج شدم به قصد رفتن به مراسمات و روضه خوانی، در راه کودکانی اصرار کردند در موکب کوچکشان برایشان در حد چند بیت روضه بخوانم. اول صرف نظر کردم و پس از اصرارشان رفتم و چند بیت روی منبرِ آجری شان خواندم. تمام که شد برای پذیرایی چای سردی برایم آوردند که در خانه یا جای دیگری چنین چایی هرگز نمیخوردم، برای اینکه کودکان دلخور نشوند، یواشکی چای را گوشه‌ای ریختم و تشکر کردم و رفتم به مراسمات که داشتم برسم. شب که آمدم خانه از خستگی به خواب رفتم. در خواب مادر سادات را دیدم. فرمود: سید علی اکبر، تنها روضه ای که از تو قبول شد همان چند بیتی بود که برای آن کودکان خواندی، و اینکه آن چای را که ریختی در کناری، من آن چای را با دستِ خودم برایت ریخته بودم. 💠 @sajdeh63
و ما دلمان خوش است به اشكِ چشم ها پایِ روضه ی اباعبداللّٰه علیه‌السلام💔 💠 @sajdeh63
🚩 تیر ماه بود که عملیات رمضان شروع شد. درست توی ماه مبارک رمضان گرمای بالای ۵۰ درجه آدم رو کلافه می کرد. حالا حساب کنین روزه باشی و تو این گرما بخوای بجنگی اونقدر آفتاب داغ می شد که اسلحه ها دستامون رو می سوزوند. تازه سختی زمانی شروع شد که عملیات لو رفت و بچه ها محاصره شدند. خیلی ها مظلومانه به شهادت رسیدند. بعد از عملیات یه عده رفتند تا مجروح های شب قبل رو بیاورند. وقتی برگشتند، با گریه گفتند: همه ی بچه ها شهید شدند. بهشون گفتم: تیر خلاص زدند بهشون گفتند: نه! از تشنگی جان دادند 💠 @sajdeh63