eitaa logo
سجده بر خاک
289 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
347 ویدیو
2 فایل
﷽ بیاد معلم شهید جواد مغفرتی با هدف نشر سیره شهدا و معارف اسلامی شادی ارواح مطهر شهدای عزیزمان صلوات ارتباط با مدیر : @ya_roghayeh63 💢 اینستاگرام 💢 https://www.instagram.com/seyed.morteza.bameshki63
مشاهده در ایتا
دانلود
🚩 کلام شهید... این جمله را بارها ازش شنیده بودم: «معنی ندارد کسی بگوید من گرفتارم تا وقتی امام رضا علیه السلام هست» 💠 @sajdeh63
🚩 سنگر خاطره... ◾یه نوجوانـ ۱۶ سال بود از محله‌هاے پایینــ شهر تهرانــ چونــ بابا نداشٺــ خیلـے بد تربیٺــ شده بود. خودش مـے‌گفت: گناهـے نشد ڪ منــ انجامــ ندمــ تا اینکہ یہ نوار روضه زیر و رویش ڪرد و بلند شد اومد جبهه... ◾یه روز به فرمانده‌ گفت: من از بچگـے حرم امام رضا علیه‌السلام نرفتم، مـے ‌ترسمــ شهید بشمــ و حرمــ آقا رو نبینم. ۴۸ ساعت به من مرخصـے بدینــ برمــ حرمــ امامــ رضا علیه‌السلام زیارت کنم و برگردمــ... اجازه گرفت و رفت مشهد... دو ساعٺـــ توے حرم زیارت ڪرد و برگشت جبهه توے وصیت نامه‌اش نوشته بود: در راه برگشتــ از حرم امام رضا علیه‌السلام، توے ماشین خوابـــ حضرٺــ رو دیدمــ آقا بهم فرمود: حمید! اگر همینــ ‌طور ادامه بدهے خودمــ میامــ مـے‌برمتـ… یه قبرے براے خودش اطراف پادگانــ ڪنده بود... نیمه شب‌ها تا سحر مـے ‌خوابید داخل قبر، گریه مـے‌ڪرد و مـے‌گفت: یا امام رضا(ع) منتظر وعده‌امـ آقا جانــ چشمــ به راهمــ نذار... توی وصیٺــ نامه‌اش ساعتــ و روز و مڪانـــ شهادتش رو نوشته بود مـےگفت امام رضا {ع} بهمــ گفته ڪـے و کجا شهید میشمــ حتی مڪانـے همــ ڪ امامــ رضا{ع} فرموده بود شهید مـے ‌شـے تا حالا ندیده بود. ◾روز موعود خبر رسید ضد انقلاب توے یہ منطقه است و باید بریم سراغشونــ... فرمانده گفت: چند تا نیرو بیشتر نمـے ‌خواهیمــ همه‌ے بچه‌ها شروع ڪردند التماس ڪردن که آقا ما رو ببرید. دیدند حمید یه گوشه نشسته و نگاه مےڪنه. ازش سوال کردند: مگه تو دوسٺــ ندارے برے به این عملیات؟ حمید خندید و گفت: شما برا اومدنــ التماس‌هاتونــ رو بڪنید، اونـے ڪ باید منو ببره خودش مـے ‌بره. خود فرمانده اومد و گفت: حمید تو هم بلند شو بریمــ... بچه‌ها میگنــ وقتـے وارد روستایـے ڪ ضد انقلابـــ بودند شدیمــ، حمید دستاش رو به سمتــ ما بلند ڪرد و گفتـــ: خداحافظ🥀 ◾ڪسـے اونــ لحظه نفهمید حمید چـے میگه اما وقتی شهید شد و وصیت‌ نامه‌اش رو باز ڪردیمــ دیدیمــ دقیقا توے همون‌روز، ساعت و مڪانـے شهید شده ڪ تو وصیت‌نامه‌اش نوشته بود... ⚀راوی: حاج مهدی سلحشور 💠 @sajdeh63
💢 در اینستاگرام با ما همراه باشید ! 💢 https://www.instagram.com/seyed.morteza.bameshki
بسم الله الرحمن الرحیم اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِ‏ وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ صَلاَةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ‏. دعــایم‌ کن‌ همــیشه‌ در‌ پناه‌ این‌ حــرم‌ باشم که‌ عمری‌ غیر از اینجا‌ هر‌ کجا‌ رفتم‌ پشیمانم 💠 @sajdeh63
🚩 سنگر خاطره... در آشپز خانه غرق حال و هوای خودم مشغول کار بودم که محمد رضا با صدای بلند گفت: مادر نگاه کردم و دیدم دم در ورودی ایستاده. آمد توی آشپزخانه و شروع کرد به چرخیدن دور من و میگفت مادر حلالم کن مادر حلالم کن. گفتم: آخه چیکار کردی که حلالت کنم؟! گفت: وقتی آمدم صداتون کردم متوجه نشدید، بعد با صدای بلند صداتون کردم. حلالم کنید اگه صدایم را روی شما بلند کردم... 📚منبع: کتاب همسفر تا بهشت ۱ص۹۴ 💠 @sajdeh63
🚩 کلام رهبری... آن عزتی، اعتماد به نفسی، احساس اقتداری که از ناحیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی معنویت رزمندگان ما و جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی اسلامی ما احساس شد و توانست آن حادثه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی عجیب و شگفت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌انگیز یعنی پیروزی در دفاع مقدس و شکست نخوردن در مقابل تهاجم این همه دشمن را رقم بزند. 💠 @sajdeh63
🚩 تلنگر... از بهلول پرسیدند. در قبرستان چه میکنی؟ او در جواب گفت: با جمعی نشسته ام که به من آزار نمیرسانند. حسادت نمی کنند؛ تهمت نمیزنند دروغ نمی گویند؛ طعنه نمیزنند خیانت نمی کنند؛ قضاوت نمی کنند چاپلوسی نمی کنند و بالاتر از همه ی اینها اگر از پیششان بروم، پشت سرم بدگویی نمی کنند 💠 @sajdeh63
🚩 زیارتنامه شهدا... اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم 🕊 💠 @sajdeh63
🚩 کلام شهید... خانواده های شهدا ستارگان درخشان شهرهای ما هستند و اگر چه خود را با سادگی و تواضع در میان ما گم کرده اند؛ اما خدا آن روز را نیاورد که ما از شان حقیقی و هویت تاریخی ایشان غافل شویم. خانواده های شهدا چشم و چراغ ما هستند و بی چشم و چراغ چگونه می توان دید؟ 💠 @sajdeh63
🚩 سنگر خاطره... ✨حسّاسیّت ویژه به بیت‌المال ▫️یکی از شاخص‌های اخلاقی آقاقدرت، حفظ حقوق بیت‌المال حتی به اندازه‌ی یک مداد بود. یکی از روزها پسرم جامدادی‌اش را در منزل جا گذاشته بود. من قصد داشتم به پسرم دیکته بگویم. دیدم مداد و خودکاری نیست که بنویسد. ناچار مجبور شدم از کیف قدرت مدادی را بردارم. دیکته را گفتم و او نوشت. ▫️وقتی که قدرت به خانه آمد و متوجّه برداشتنِ آن مداد شد، عصبانی شد. این درحالی بود که بیشتر اوقات او را شوخ طبع دیده بودیم. برافروخته و ناراحت گفت که آن مداد را سر جایش بگذار. تعجب کردم. چون به هیچ چیزی اینطور حساس نبود. با ناراحتی و دلخوری گفتم: فقط یک مداد بود!!! گفت: مال من نبود. مال من بود که فدای سرت. مال بیت‌المال بود. شما نباید برمی‌داشتی. همان وقت فهمیدم که چه اشتباهی کرده‌ام. همسرم به حق‌النّاس حسّاس بود. ✍راوی:همسر شهید 💠 @sajdeh63
ویرانه‌ایم، بی‌ تو و بی‌ روضه‌هایِ‌ تو آبادِ مُطلقیم‌ به‌ لطفِ‌ و عطایِ‌ تو غوغایِ‌ محشر است "شبِ‌جمعه" در حرم با گریه‌هایِ‌ "فاطمه"‌ در "کربلایِ" تو 💠 @sajdeh63
🚩 سنگر خاطره... ▫️آدم ساكتی بود و شنیدم داوطلب به جبهه اومده. اصلاً با جمع، كاری نداشت؛ فقط برای رزم شب و صبحگاه با بچه‌ها يكجا می‌ديدمش. البته مراسم زیارت عاشورا هم شرکت می کرد. توی گردان شايعه شده بود كه نماز نمی‌خونه، اصلاً انگار نه انگار كه خدايی هست، پيغمبری هست، قیامتی هست... حتی بچه‌ها بهش شک کرده و عده ای می گفتند ستون پنجمه... وقتی هم زنگ می‌زدند به مسئول حفاظت و جریان رو اطلاع می دادند، ایشون فقط می گفت: "اشتباه می کنید، کیارش آدم سالم و خوبیه"... ولی علت نماز نخواندنش رو نمیگفت. ▫️تا اینکه قرار شد کیارش به درخواستِ خودش همراه با جواد بره برای کمین. جواد وارد سنگر شد و رفت سمت کیارش باهاش دست داد و گفت: "مخلص بچه های بالا هم هستيم، داداش يه ده تومنی میدم، ما رو تحويل بگير" کیارش با محبت دستان جواد رو فشرد و در حالیکه از خجالت سرخ شده بود، گفت: «اختيار داريد آقا جواد! ما خاك پای شماييم.» ▫️فردای اون روز جواد با کیارش رفتند برا کمین جواد هم مث بقیه شنیده بود که کیارش نماز نمی خونه، برا همین دنبال فرصتی میگشت که علتش رو ازش بپرسه. ساعتها بی صحبت با همدیگه توی سنگر کمین بودند، تا اینکه بعد از تاریکی هوا جواد بالاخره دلش رو به دريا زد و از کیارش پرسید: «تو كه واسه خدا می‌جنگی، حيف نيس نماز نمی‌خونی؟!» تا جواد این رو گفت، اشك توی چشمان کیارش جمع شد، ولی با لبخند گفت: «می‌تونی نماز خوندن رو يادم بدی؟ تا حالا نخوندم و بلد نیستم... کیارش طوری اين حرف رو رُك و صريح زد كه جواد خجالت كشيد ازش بپرسه: برای چی تا الان نماز نخواندی؟ خلاصه همان وقت داخل سنگر كمين، زير آتش خمپاره ی دشمن، نماز خواندن رو بهش ياد داد ▫️صبح که شد کیارش اولین نماز عمرش رو خواند. بعد قرار شد سوار قایق بشوند و برگردند عقب. هنوز مسافت زیادی نرفته بودند كه خمپاره ای توی آب خورد و پارو از دست کیارش افتاد. تركش به قفسه سينه و زير گردنش خورده بود، جواد سرش رو توی بغل گرفت و دید کیارش با هر نفسی که می کشه خون از زخم سینه اش بیرون میاد. کاری از دست جواد بر نمی یومد و فقط نام حضرت زهرا رو صدا می زد. چشم های زاغ کیارش شده بود کاسه ی خون، اما لبخند کمرنگی روی لبانش نقش بسته بود. جواد آرام کیارش رو خواباند کف قایق تا پارو بزنه و با سرعت برگرده عقب. ناگهان دید کیارش به سختی انگشتش رو حرکت داد و روی سینه‌اش نماد صلیبی کشید و شهید شد. و جواد تازه علت نماز نخواندنِ این جوان مودب و بااخلاق رو فهمید... 📚منبع: ماهنامه امتداد 💠 @sajdeh63