eitaa logo
شاید این جمعه بیاید
83 دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
5.3هزار ویدیو
154 فایل
ادمین کانال: fars130@
مشاهده در ایتا
دانلود
عج۷ در تمام تاریخ ؛ شیعیان، در جهان درونشان به ولایتِ اهل بیت علیهم‌السلام پایبند بودند ولی؛ در اجتماع‌شان به ولایت عیّاشان و طواغیت رضایت داشتند. 💥 تا اینکه برای اولین بار در تاریخ اسلامی اتفاق افتاد و این تابو را شکست. ✖️ فرق انقلاب با بقیه‌ی حاکمیت‌ها چیست؟ اُبهت طاغوت‌ها چگونه شکست‌..... _خط امام خمینی رحمة الله علیه چگونه بود؟ @salahshouran313
عج ۹ 💫 *انقلاب ما محدود به ایران نیست،* بلکه شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام، به پرچمداری حضرت حجت ارواحنا فداه است / امام خمینی (ره) ♦️امام خمینی(ره) چه نکات مهم و فرمول‌های طلایی علیه استکبار بیان می‌کنند. 💥برائت به چه معناست؟ @salahshouran313
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ ❤ اسم کوچک تو آرزوی بزرگ ماست! شهید جهاد، چهارمین از خانواده ی می باشد. او تحصیلات عالیه را در رشته ی در دانشگاه آمریکایی ، شروع کرد. تنها یک درس باقی مانده بود تا مدرکش را بگیرد که به مقام والای نائل شد. او در طول سال های جنگ سوریه، همراه با ، راهی این کشور شد و از سوی توانست زیر ساخت های «جولان» را به دست گیرد و پایگاه مهمی در آنجا دایرکند. مسئول اول این پایگاه بود. او مسئول نیروهای حزب الله لبنان بود که در سال 2015 در بازدید میدانی از شهرک الامل در قنطریه ی سوریه مورد حمله تروریستی قرار گرفت و به همراه سردار الله دادی شهید شد. تاریخ زمینی شدن: 1370/02/12 محل تولد: لبنان تاریخ آسمانی شدن: 1393/10/28 محل اوج گرفتن: بلندی‌های ، استان قنیطره، 🕊🌹 ✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات الّلهُمَّ_صَلِّ_عَلَی_مُحَمَّدٍ_وَآلِ_مُحَمَّدٍ _متبرک_ب_نگاه_شهدا 🦋🦋🦋
40.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حمله نا موفق به یک مرکز در اصفهان با 3 ریز پرنده / 2 میلیون دلار به عامل حمله پرداخت شده بود شب گذشته حمله ای با سه ریز پرنده به یک مرکز مربوط به وزارت دفاع صورت گرفته است. حمله ای که همزمان با آن رخدادهایی در تهران و تلاویو رخ داده و جزئیاتی داشته است. ماجرا دقیقا از چه قرار بوده و چه رخ داده است؟ چه کسانی پشت ماجرا بوده اند؟ هدف خرابکاری بوده یا عملیات روانی ؟ 🔘 کانال خاکریز انقلاب👇(ایتا) ╭┅┈┈┈┈ >>𑁍<<┈┈┈╼┅╮ 𑁍@salahshouran313‏𑁍 ╰┅╾┈┈┈ >>𑁍<<┈┈┈┈┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌پروژه مخوف پرتو آبی ( )چیست!؟؟ پروژه آخرالزمانی ... ⁉️پروژه پرتو ابی یک سلاح برای ایجاد تصاویر مجازی صداهای مختلف و بلند و تشکیل فرکانس زلزله مصنوعی و موارد مشابه است که از سوی سازمان ناسا تحت مدیریت صهیونیست ها در حال انجام است که اساس ان بر این است که امواج لیزر قوی را که حدود ۱۰۰ کلیومتر بالاتر از سطح زمین است را دریافت میکند . در این پروژه تمام سعی بر ان است که بعدچهارم را به تصاویر اضافه کنند که کار ان ایجاد تصاویر هلوگرامی است . انچیزی که اصرار بر بعد چهارم دارد تحریک باور مردم برای ایجاد تصاویری است که در زمان دلخواه برای عموم عرضه بشود ..‌ مانند مسیح دروغین مانند دجال و ... ⚠️در این پروژه میتوان صداهای بلند و وحشتناک را طوری طراحی کرد که بیشتر بُرد مسافتی را دارد ... که این خود میتواند سلاحی قابل تامل باشد ⚠️و این پروژه دقیقا در مقابله با اتفاقات اخرالزمان و با نگاه مقابله با منجی گرایی اسلامی و مهدویت طراحی شده! 🔘 کانال خاکریز انقلاب👇(ایتا) ╭@salahshouran313┅┈┈┈┈ >>𑁍<<┈┈┈╼┅╮𑁍 ╰┅╾┈┈┈ >>𑁍<<┈┈┈┈┅╯
12.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر کی این قسمت کتاب راهنما رو نبینه ضرر کرده 😡 چرااااا؟ چون یک نکته مهم قرآنی توش هست که خیلی ها نمیدونن یا دقت نمی کنن😊 شنیدی میگه من فقط قرآن رو قبول دارم اگر بود، بود والا قبول ندارم .... ⭕️قسمت ۵۲ ویژه برنامه @salahshouran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بنام خدای شهیدان ریشه در خاک وطن اصالت از نام میهن و صلابت به گستره ی تاریخ همه به اتکای اعتقاد و ایمان چیره بود. نهم بهمن ماه ١٣۶٠ سالروز شهادت نابغه دفاع مقدس سردار سرافراز سپاه اسلام شهید حسن باقری (غلامحسین افشردی) گرامی باد
🍃🌹🍃 ⭕️تفاوت کجا تا کجا وزیر کشور ساعت 3 صبح رفته منطقه زلزله زده و همه رو به خط کرده برا کمک رسانی! شما یادتون نمیاد زلزله سرپل ذهاب، وزیر روحانی سه هفته بعد تازه یادش افتاد زلزله اومده و خونه مردم خراب شده رفت برا بازدید :/ 💬 🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط
وقتی از اتاق مامانم اومدم بیرون، هنوز وسایل پذیرایی مهمونی عصر روی میز پذیراییمون بود... رفتم یه سیب بردارم که یه چیزی دیدم که بیشتر از سر و وضع مامانم منو بهت زده کرد... دیدم دو تا بشقاب بیشتر نیست... این ینی یا دو نفر مهمون بودند یا با مامان دو نفر بودند... اما... وسط پوست میوه های یکی از بشقابا یه ته مانده سیگار هم بود!! داشتم دیوونه میشدم... مامانم با اون سر و وضع... با اون خواب عمیقش... ته سیگار وسط بشقاب میوه ها... اصلا نمیدونستم چیکار کنم... حتی نمیتونستم پلک بزنم... عصر خونه ما چه خبر بوده؟! مامانم بیدار شد... داشتم تلوزیون نگاه میکردم... اما مدام تو فکر عصر بودم... خودمو زدم به حواس پرتی که ینی مثلا متوجه بیدار شدن مامانم نشدم... اما فهمیدم که مامانم تا بیدار شد، لباسشو عوض کرد و لباس همیشگیش را پوشید و اومد توی حال... گفت: سلام افشین! کی اومدی؟ خیلی معمولی گفتم: سلام. خیلی وقت نیست. دو تا نون هم خریدم گذاشتم توی نایلون رو سر یخچال. مامانم رفت توی آشپزخونه... دیگه رو تمام حرکات و کارای مامان حساس شده بودم... یواشکی حواسم حتی به آب خوردنش هم بود... رفت سراغ تلفن خونه... داشت شماره میگرفت که منم رفتم نشستم پیش تلفن توی حال... آروم گوشیو برداشتم... جوری که متوجه نشه... وقتی بوق خورد، دیدم افسانه گوشیو برداشت... بعد از سلام و احوالپرسی، مامانم با دلخوری گفت: افسانه ور پریده چرا نگفتی صاب کارت مرد هست؟! افسانه هم بلند خندید و گفت: ای بابا! از وقتی برگشته مزون، همینجوری داره پیش همه ازت تعریف میکنه! مثل اینکه پیش مامان گلم بهش خوش گذشته بوده! من داشتم روانی میشدم... خیلی اعصابم خورد بود... اما مامان جوابی داد که منو آتیش زد... به افسانه گفت: جدا؟! بهش خوش گذشته بود؟!!! افسانه گفت: آره مامانی! پس چی؟ مامان به این نازی! راستی بهم گفته که قراره بیایی مزون پیش خودمون کار کنی!! مامان گفت: حالا گفتم درباره اش فکر میکنم... خیلی خودمو مشتاق نشون ندادم... ببینم چی میشه حالا... کی میایی ور پریده؟ افسانه گفت: امشب کار خاصی ندارم... زودتر میام... افشین خونه است؟ مامان گفت: آره... پس من تا یه چیزی درست میکنم بیا! افسانه گفت: چشم مامان... راستی لباس جدید مبارک! کوروش خان (اسم صاب کار کثافت مزون) گفته لباس ایمپایر تاپ مشکی را هدیه بده به مامانت! نمیخواد برگردونی مزون! مامان با خنده و ذوق زده گفت: اینجوری که بده آخه! حالا بعدا باهاش حساب میکنیم. من دیگه داشتم میپکیدم... حرفهای سنگینی شنیده بودم... حرفهای افسانه و مامانو که پای چیزایی که دیده بودم میذاشتم، دیگه چیزی برای گفتن و قضاوت نکردن نمیذاشت... یکی دو ساعت بعد، افسانه هم اومد خونه... شام خوردیم... تلوزیون دیدیم... خبری از درس و بحث دانشگاه افسانه هم کلا تو خونه نبود... اصلا انگار نه انگار که خواهر ما مثلا دانشجو هست و واسه شهریه کوفتی دانشگاه آزادش داره کار میکنه! تا اینکه افسانه و کرد به من و گفت: «راستی افشین جون! یه خبر خوب! صاب کار من، عصر اومده پیش مامان... مامان واسش مدل شده... اونم خوشش اومده و گفته مامان بیاد پیش خودمون و از فردا توی مزون با خودمون کار کنه!» مثلا تعجب کردم و گفتم: صاب کارت! صاب کارت کیه دیگه؟! گفت: نمیشناسیش! آدم خوبیه! یه نگاه به مامان انداختم... چیزی که میخواستم بپرسم خیلی سنگین بود... با احتیاط به چشمای افسانه نگاه کردم و گفتم: خانمه؟! افسانه خیلی عادی و معمولی نگاهش را برگردوند به طرف لب تاپش و گفت: نه بابا! مگه زن ها عرضه گردوندن مزون به اون با کلاسی دارن؟! آدم با جذبه و مدیری هست. هر کسی باهاش کار کرده پیشرفت کرده. من که زبونم بند اومده بود... حدسم داشت درست درمیومد متاسفانه... اما قادر نبودم چیزی بگم... چون بالاخره میخواستم یه فکری به حال زندگیمون بکنیم و از این وضعیت اسفبار دربیایم. به همین راحتی... اون شب مامان هیچی نمیگفت... اما بعدش، جوری که مثلا خیلی راضی بودن و ناراضی بودنش مشخص نبود اما مشخص بود که بدش هم نیومده، گفت: «خودمم از کار سبزی و میوه خسته شدم. خدا خیرش بده کوروش خان که اینقدر دست به خیره و خودش پیشنهاد کار داده! کجا برم و سر چه کاری برم که بدونم ارزشش داره؟ اینجوری پیش دخترم هستم.» ادامه دارد... نویسند:محمدرضا حدادپور جهرمی