﴿ ســلاݦ ۱۴۰۴ ﴾
🌷
داستان🌙
بابا تنها نیست
مرضیه چشمهایش را مالید و سر جایش نشست. دستش را بین موهایش کشید. گفت: «چرا من را زود بیدار کردید؟ من خوابم میآید.»
مادر سریع رختخواب خودش را جمع کرد. بدون حرف سفرهی صبحانه را پهن کرد. نان و پنیر را توی سفره گذاشت. با بغض گفت: «بلند شو عزیزم، باید برویم بیرون.»
مرضیه از پنجرهی اتاق به بیرون نگاه کرد. گفت: «هوا تاریک است. محمد کجاست؟»
محمد حوله را روی در انداخت. سر سفره نشست و لقمه گرفت. مرضیه به او سلام کرد. محمد لقمه را جوید و آهسته سلام کرد. مادر پتوی مرضیه را برداشت. مرضیه زیر لب غر زد. گفت: «من خوابم میآید...»
محمد بدون اینکه به مادر نگاه کند، گفت: «آنجا، جای بچه نیست، بگذارید خانه بماند.»
مادر به سمت محمد برگشت. گفت: «شما چهارده سالت است، نمیشود دختر شش ساله را خانه بگذارم.»
محمد شانههایش را بالا انداخت و لقمه گرفت.
مادر به مرضیه نگاه کرد. اشک از گوشهی چشمش روی صورتش سرازیر شد. کنار مرضیه نشست. دستش را روی سر مرضیه کشید. گفت: «محمد راست میگوید، حتما خیلی شلوغ میشود. خانه بمان و به چیزی دست نزن. باشد؟»
مرضیه آب دهانش را قورت داد. گفت: «چی شده؟ مادربزرگ چیزی شدن؟»
مادر بلند شد. گره روسری مشکی را محکمتر کرد. گفت: «نه عزیزم.»
مرضیه چشمش را مالید. به مادر و محمد نگاه کرد. گفت: «چرا مشکی پوشیدین؟»
محمد از جایش بلند شد. گفت: «میآوریدش یا برویم؟»
مادر از کنار قاب عکس پدر روی تاقچه، کیف پولش را برداشت. دستش را به قاب عکس کشید. با گریه گفت: «احمد آقا حواست به مرضیه باشد.»
چادر را روی سرش انداخت. مرضیه را بوسید. گفت: «ما زود برمیگردیم. بیرون نرو، به چیزی هم دست نزن.»
مادر و محمد از خانه بیرون رفتند. نور خورشید روی پردهی اتاق افتاد. صدای قرآن از داخل محوطهی ساختمان پخش شد. مرضیه از جایش بلند شد. به عکس پدر خیره شد. گفت: «یعنی پسر کبری خانم را پیدا کردند؟ کبری خانم هم مادر شهید شد. لطفا مراقب کبری خانم هم باش، بابا جان.»
مرضیه موهایش را صاف کرد. تلویزیون کوچک روی میز را روشن کرد. همه در حال سینه زنی بودند. شبکه را عوض کرد. آنجا هم سینه زنی و گریه بود. جلوی تلویزیون ایستاد. به صفحهی آن خیره شد. مجری تلویزیون با بغض، ارتحال روح ملکوتی امام خمینی را به امت شهید پرور تسلیت گفت. مرضیه سر جایش نشست. گفت: «ارحتال روح یعنی چه؟»
شبکه را عوض کرد. عکس بزرگ امام خمینی با یک نوار مشکی کنار صفحه بود. مردم در حال گریه و زاری بودند. یاد عکس پدر و نوار مشکی کنارش افتاد. اشک توی چشمش جمع شد. گفت: «امام خمینی پیش بابا رفت. دیگر بابا تنها نیست.»
#خالقی
「 ⇨@salam1404🕯」
هدایت شده از S Armin
🔸آخرین ذکر امام روحالله به روایت رهبر انقلاب
🔹ایشان تا آخرین لحظات حیاتشان، ذکر و نماز و دعا را از دست ندادند. حاج احمد آقا فرزند عزیز حضرت امام میگفتند: پیش از ظهر روز آخر حیات امام(رحمهالله)، ایشان روی تخت دایماً نماز میخواندند. مدتی گذشت، بعد پرسیدند: ظهر شده است؟ گفتم: بلی. آن وقت خواندنِ نماز ظهر و عصر با نوافلش را شروع کردند. بعد از اتمام نماز، مشغول ذکر گفتن شدند و تا لحظاتی که در حالت اغما بسر میبردند، مرتب پشت سر هم میگفتند: «سبحانالله و الحمدلله و لاالهالّاالله واللهاکبر، سبحانالله و الحمدلله ولاالهالّاالله واللهاکبر». این کار برای ما درس است. ما که رهبرمان را دوست داریم، باید به کارها و روحیات او توجه کنیم و از آن درس بگیریم.
🔸بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی، حضرت آیتالله خامنهای در مراسم بیعت فرماندهان و اعضای کمیتههای انقلاب اسلامی
امام خمینی(ره)
امام امت، امت امام
#رهروخمینی
#ایمان
#امید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘
#پیام_امام_به_ما...
قطرهها!
خودتان را به دریا برسانید...
「 ⇨@salam1404🕯」
🌷
#باشهدا
خداوندا! تو را شکرگزارم که پس از عبد صالحت خمینی عزیز، مرا در مسیر عبد صالح دیگری که مظلومیتش اعظم است بر صالحیتش، مردی که حکیم امروز اسلام و تشیّع و ایران و جهان سیاسی اسلام است، خامنهای عزیز، که جانم فدای جان او باد، قرار دادی...
#شهیدحاجقاسمسلیمانی
『 @salam1404 』🌱
♡•°
وصیت #امام_امت و #بت_شکن در هنر؛
هنری زیبا و پاک است که کوبندهی سرمایهداران مدرن و نابود کننده اسلام رفاه و تجمل، اسلام التقاط، اسلام سازش و فرومایگی، اسلام مرفهین بیدرد و در یک کلام، اسلام امریکایی باشد.
°🌱-
『 @salam1404 』