eitaa logo
سلام آینده
128 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
19 فایل
از دیار غواصان دریا دل... ما زنده از آنیم که آرام نگیریم... همراه با دل نوشته های یک طلبه یک مطالبه‌گرم زینالی ✍️ ارتباط با ادمین: @mzeinaly
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پدری که فرزندش را بر کارهای نیک یاری می کند مورد رحمت خداوند قرار می گیرد. . بحارالانوار، ج 74، ص 77 🆔@salamayande
25.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👨‍🎓دانشجوی ۲۷ ساله‌ چرا اعدام شد؟ 👌عقیل کشاورز خودش توضیح می دهد
1.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷دیشب دود عجیبی سرتاسر خرم آباد را فرا گرفته بود ...تازه مشخص شد علت این دود تو شب چله چی بود... 🆔 @salamayande
🔷 پیک دانایی در ایستگاه رضوان ۲۱ مهرماه آخرین باری بود که کتابخانه سیار پیک دانایی را در مجتمع رضوان دیدیم. پس از گذشت دو ماه گذرش دوباره به مجتمع رضوان افتاده، ساعت یک بعد از ظهر بچه‌ها گفتند خیلی وقته اتوبوس اینجاست و در گرمای دلنشین آفتاب اولین روز زمستان، بچه‌ها با بازی‌های فکری مشغول بودند. در هفته کتابخوانی نامه‌ای به مدیر کتابخانه‌های عمومی استان زنجان، آقای رضاخانی نوشتم و در برنامه‌ی رونمایی از دو کتاب ادبیات پایداری؛ دلتنگ حاج عمران و عبور از تنگه چذابه، خدمتشان تقدیم نموده و خواستار احداث یک باب کتابخانه داخل مجتمع الماس پونک در قطعات بلااستفاده‌ی محوطه شدم. در کنار مسجد امام حسن رضوان، پایگاه و کانون هستند، اما در بخش الماس پونک این مجتمع هیچ‌ مجموعه‌ی فرهنگی وجود ندارد. با تحولاتی که در کتابخانه‌ها صورت گرفته تبدیل به مراکز فرهنگی شدند و جای خالی آن در این بخش از شهر دیده می‌شود. امیدواریم با همکاری مسئولین و همراهی مردم به ابَر مجتمع‌ها رسیدگی بیشتری شود. منیره زینالی 🆔@salamayande
🇮🇷🇵🇸 در این گوشه‌ی امن دنیا، مرهمی برای مردم غزه باشیم، ایران همدل همچنان ادامه دارد: https://farsi.khamenei.ir/irane-hamdel 🆔 @salamayande
🔷 همیشه حق با مشتری نیست امروز ساعت یک هنوز از راه نرسیده رفتم مغازه‌ای تا چند برگ سلفون خریداری کنم. به خانم فروشنده گفتم: سه برگ از این سلفون‌ها می‌خواهم. بسته را برداشت و برد پشت پیشخوان. در این بین من هم گشتی در مغازه زدم و کنار پیشخوان رفتم. به دلیل نیاز به سلفون، قیمت هم نگرفتم. خانم فروشنده گفت: ۴ برگ، صد و شصت هزار تومان. بدون اینکه صحبتی کنم با حالت تعجب کارت را دادم و سلفون‌ها را با اکراه گرفتم و از مغازه خارج شدم. پس از ناهار به بسته‌بندی مشغول شدم. سلفون‌ها ۳ برگ بود. چند مرتبه شمردم تا اشتباه نکرده باشم. یک برگ کمتر داده بود. ناخن کاشته آن هم در شمارش به کمکش نیامده بود. ساعت هشت شب رفتم مغازه. گفتم: این سه برگ سلفون را به قیمت صد و شصت تومان به بنده دادید. گفت: ۴ برگ دادم. پرسید: ساعت چند خرید کردید؟ گفتم: طبق این پیام بانکی، ساعت ۱۳:۰۲ دقیقه. سراغ مونیتور مغازه رفت. جلوی من تصاویر ساعت یک بعد از ظهر را شروع به بررسی کرد. آن لحظه خانم فروشنده از بسته‌ی سلفون‌ها شروع به برداشتن سلفون کرد. برگ اول را برداشت و روی شیشه‌‌ی پیشخوان گذاشت. لحظات خوبی نبود، فروشنده به لحاظ منطقی حق داشت تا صحت حرف‌های من را بسنجد. برگ دوم را هم کنار گذاشت، داشت کم‌کم به من بر می‌خورد. من یک خانم چادری بودم و او‌ نمی‌دانست یک عمر مطالبه‌گرم و با برخی از مردم اینجا متفاوتم. برگ سوم را هم برداشت، ضربان قلبم داشت تندتر می‌زد. سه برگ بیشتر کنار نگذاشته بود و پول چهار برگ را گرفته بود. گفت: سه برگ بوده، خوب الان یک برگ دیگه می‌برید؟ گفتم: یک‌ کش‌سر بر می‌دارم. چهل و پنج تومان بود، پنج تومان هم پرداخت کردم و از مغازه پیروزمندانه خارج شدم. این فروشنده حتی به خودش زحمت نداد یک رفتار بهتری به خرج دهد یا معذرت خواهی کند. سلفون‌ها آن‌قدر نمی‌ارزیدند. نتونستم در این اوضاع اقتصادی از چهل هزار تومان چشم‌پوشی کنم، نتونستم بی‌تفاوت باشم، معمولا از این دست مشکلات در اداره‌ها و اطرافم پیش میاد. فروشنده‌ها هم فروشنده‌های قدیم. اینجا حق با مشتری بودن را دریافت نکردم. منیره زینالی 🆔 @salamayande
🔷 این سلفون‌ها 🆔 @ salamayande