eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
کاخ همه شاهان جهان را که بگردی دربار کسی پنجره فولاد ندارد...
کانال کمیل
🍃اگرچه فیض وصلت را بجویم 😔نمی دانم تو را دیدم چه گویم 🍃جفا کردم وفا بسیار کردی 😔خطا کردم تو دادی آبر
لکنتِ شعر و پریشانی و جنجالِ دلم چه بگویم که کمی خوب شود حالِ دلم...؟ این‌ صاحبنا بیا و حال‌ دلم‌ را خوب‌ کن جمعه‌های‌ بی‌ تو سخت‌ تر از سخت‌ شده
دست خودمان نیست..! ولی "چگـــونه" رفتن دست خودمان است... درست زندگی کنیم ، زندگی کنیم ، شاید رزق شهادت نصیب ما جامونده هاشد...😔 ▪️ @SALAMbarEbrahimm ▪️
.... 🌷با دو نفر از بچه های تخریب لشکر المهدی(عج) به مواضع دشمن نفوذ کردیم تا منطقه را کاملاً شناسایی کنیم. ناگهان یک افسر عراقی از سنگر خود بیرون آمد. با اینکه در فاصله ی پنج متری ما بود، ما را ندید. فوری به دلیل تاریکی شب از او فاصله گرفتیم روی زمین دراز کشیده و منتظر ماندیم تا شرش را کم کند. 🌷او به ما نزدیک و نزدیکتر می شد تا اینکه دیدم یک پایش را محکم روی بازویم گذاشت. آن قدر سنگین بود که احساس کردم دستم دارد قطع می شود. به هر صورت خودم را کنترل کردم که فریاد نزنم. هنوز به درستی نمی دانستم که او چه منظوری دارد. سرم را هم که نمی توانستم بالا کنم. 🌷پس از سپری شدن لحظاتی احساس کردم بر سر و بدن من ادرار کرد. خیلی عصبانی شدم. در این حال بود که زمزمه کردم خدایا ما این همه رنج و زحمت را که تحمل می کنیم، برای رضای توست. خودت از ما بپذیر! لحظاتی بعد، افسر عراقی به سنگر خود بازگشت و ما به کار شناسایی خود ادامه دادیم.
کانال کمیل
⬇️ #پول_خودمه! ⬇️ @salambarebrahimm 💠کمک به بقیه برای خیلی‌ها لذت بخشه. اما یه عده هستن که اصلاً
⬇️ ⬇️ @salambarebrahimm اگه نیمه پر لیوانو نگاه کنیم می‌بینیم اطرافمون آدم خوب کم نیست. بعضی‌ها واقعا مثل ماهن! همین که پیداشون می‌شه یه موج قوی از احساس خوب باهاشون میاد. خیلی مهربونن، خیلی هوای دیگرونو دارن، خیلی کمک می‌کنن. هاله صورتشون همیشه اونارو خوشگل و قشنگ می‌کنه. واقعا اینا آدم نیستن، فرشته اند. 🔻ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاَّ مَلَکٌ کَریمٌ 🔻این بشر نیست، این یک فرشته بزرگوار است 📔بخشی از آیه ۳۱ یوسف
🌷شهید سید حمید میرافضلی🌷
کانال کمیل
🌷شهید سید حمید میرافضلی🌷
سید حميد میرافضلی در روز هفدهم سال ۱۳۳۵ شمسی، در شهرستان رفسنجان در محله قطب‌آباد دیده به جهان گشود. پدر و مادر او هر دو از سادات خوش‌نام و آبرومند این شهر بوده و هستند، که اصالتاً از خانواده‌های یزدی بوده و سال‌هاست که ساکن رفسنجان می‌باشند. سید حمید پنجمین فرزند پسر این خانواده بود؛ وی درکودکی چنان‌که مرسوم خانواده‌های مذهبی بود، به مکتب سپرده شده و اصول و فرایض و عبادات دینی را نزد مادر مؤمنه خود فرا گرفت و سپس وارد دبستان حکمت شد، که یکی از قدیمی‌ترین مدارس شهر می‌باشد و اکنون به نام شهید "سید محمدرضا میرافضلی"، یکی دیگر از فرزندان این خانواده مزین است. سید حمید پس از گذراندن دوره ابتدایی، که مطابق نظام آموزشی آن زمان شش کلاس بود، وارد دبیرستان اقبال سابق و دکتر شریعتی فعلی گردید و در رشته فرهنگ و ادب به تحصیل پرداخت و چندی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی دیپلم خود را در این رشته دریافت کرد. در این سال‌ها، جوانان این مملکت که در سایه خودفروختگی فرهنگی و اقتصادی رژیم پهلوی، هویت اسلامی و انسانی خود را از دست‌رفته می‌دیدند، در پرتو سخنرانی‌ها و رهنمودهای روشنگرانه حضرت امام خمینی(قدس‌الله سره الشریف)، رهبر فقید انقلاب، به درک و شعوری تازه از مفهوم دین و مذهب و وارستگی از قیودات مادی و نفسانی نایل آمدند، و کوچه‌ها و خیابان‌های شهر شهر این کشور را با فریادهای معترضانه خود آکندند.  یکی از این جوانان روشن‌بین، "سید محمدرضا میرافضلی"، برادر بزرگتر سید حمید بود که با تمام وجود خود ژرفای کلام امام را دریافته بود و دردشناسانه و از سر آگاهی به فعالیت‌های ضد رژیم می‌پرداخت. روشنگری‌های انقلابی او، مزدوران خودفروخته و سرسپردگان رژیم را چنان برآشفته کرده بود که سر از عجز و ناتوانی، قلب تپنده و بی‌قرار او را در اولین روز از آذر ماه ۱۳۵۷ با گلوله‌ای سربی هدف قرار دادند تا بلکه فریادهای حق‌طلبانه او را خاموش کنند؛ اما غافل از این‌که خون گلگلون و منور او روشنی‌بخش راه دیگر جوانان خواهد شد. شهادت سید محمدرضا میرافضلی در آن روزهای تاریک و ظلمانی یکی از بزرگ‌ترین، روشن‌ترین و سرنوشت‌سازترین وقایع زندگی سید حمید بود تا او را از خواب برآشوبد و به خود آورد و چشمان او را به سمت فردایی سبز و شکوه‌منده بگشاید، و سکوت او را به فریادی انقلابی بدل سازد و در جرگه دیگر جوانان پرشور شهر به خیابان‌ها بکشاند. اوج این حرکت‌ها، به زیرآوردن مجسمه بی‌وقار شاه منحوس از سکوی میدان شهر بود که ابهت پوشالی این مهره بی‌اراده و سرسپرده غرب را فرو ریخت و با پیروزی شکوه‌مند انقلاب اسلامی در روز ۲۲ بهمن سال ۱۳۵۷ به نظام سلطنتی او در کشور پایان داد.
بهش گفتن چشات خیلی قشنگه گفت اگر خرید قشنگه:)💔😍
فرازی از 🔸رهبری در این زمان بسیار مظلوم هستند و خیلی از کسانی که روزگاری در کنار امام راحل بودند (البته به ظاهر)، الان رهبری را تنها گذاشته‌اند و نظرات گستاخانه خودشان را در مقابل نظرات صریح رهبری بیان می‌کنند. این‌ها سعی می‌کنند نور خدا را با دهانشان خاموش کنند، زهی خیال باطل؛ 🍁خداوند بهتر می‌داند که رسالتش را کجا قرار دهد؛ لذا عاجزانه از همه‌ی خانواده‌ام به‌طور خاص و همه‌ی دوستان و همه‌ی کسانی که صدای من به گوششان می‌رسد این است که در خط و مسیر ولایت مطلقه‌ی فقیه باشید تا این انقلاب آسیبی نبیند.
⚜اکثـر رزمنـده‌هـا در نمـاز جماعت ظهرو عصـرو مغرب وعشاء شرکت میکنند . ولی تعـداد شرکت کنندگان در نـمـاز جمـاعت صبح کم است ⚜شهید‌صیـاد به من گفت: به همـه اعلام کن فردا قـبل اذان صبح در حسینیه حـاضر بـاشنـد . صبح همه درحسینیـه حـاضر شدند شهیدصیـاد بلنـد شد وگفت: برادران، شما به دستور من که یک سرباز کوچک جبهه اسلام هستم قبل اذان صبح? درحسینیه حاضرشدید.ولی به امر خـدا که هرروز صبح با صدای اذان شمارا به نمـازجماعت میخواند، توجه نمیکنید 🌷 🌹یادش با ذکر ▪️ @SALAMbarEbrahimm ▪️
🔴دریا ساخته‌ای با قطره‌های خونت...
تو قلبی که جای نیست اون قلب نیست، قبره...
رفقا..! اگه شهید بشیم بعد گمنام بمونیم رو قبرمون مینویسن فرزند .. شبتون شهدایی
🕊 ❣همیشه منتظر بود به خلق خدا یاری دهد . هیچ کاری نزد او اینقدر ارزش نداشت و برایش وقت نمیذاشت! ❣همه ی کارها، رفتارها، حرف زدنها و حتی ورزش کردنش برای خدا بود...در همه چیز را میدید . ❣دست یاری تنها سمت خدا دراز میکرد . از رازها و دردهای دلش تنها خدا باخبر بود... چه حرفها که نداشت و چه غم ها که بر دلش تلنبار شده بود اما... فقط خدا از حال دل او آگاه بود... ❣تا او بود، همه چیز خوب بود...همه راضی بودند،خوشحال و شکرگزار بودند... اصلا ابراهیم که بود انگار خدا در آن حوالی قدم میزد... ❣ابراهیم دست خدا بود، دستی که برای کمک به مردم دراز شده بود و چه دلها که شاد میکرد این دست خدا... ❣برای خدا کار کردن و شاد کردن دل بندگان خدا انقدرا هم سخت نیست، مثل ابراهیم باشیم?❤️ 🕊شهید_ابراهیم_هادی 🌷 🌸یادش با ذکر ▪️ @SALAMbarEbrahimm ▪️
hamidalimi-@yaa_hossein.mp3
5.84M
💔چشمم به راه تا کی چشم انتظار باشد...😔 🎤حمید ▪️ @SALAMbarEbrahimm ▪️
... 🌷 حِکایت عاشِقانه آنانی ست که دانِستَند دُنیا جای ماندَن نیست؛ بایَد پَرواز کرد...!🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷یاصاحب الزمان (عج) خواستم نزدیک تر باشم به آقایم نشد تا بگیرم دامن لطف تو مولایم نشد خواستم از معصیت دوری کنم، آدم شوم بند ها را وا کنم از دست و پاهایم نشد ندبه های جمعه را هی خواب می مانم ببخش سر به زیرم که میان روضه پیدایم نشد ظاهراً ذکر تو را می گویم اما باطناً در میان عاشقانت باز هم جایم نشد راه دیدار تو اینبار از حرم شد باز، حیف خواستم تا محضر تو با سرم آیم نشد گفتمت یک بار در خوابم بیا، جانِ حسن سر به خاک مقدمت ای یار می سایم، نشد دائماً می چرخم آقا جان به دور معصیت از دو چشم خیس تو هربار، پروایم نشد کربلایم دیر شد، دارم خجالت می کشم آه آقا جان بگو که وقت امضایم نشد؟😔
📝 ✨بسم رب الشهدا و الصدیقین✨ ✅قسمتی از وصیت نامه سردار شهید حسین خرازی💚🌷 🌹... از مردم می‌خواهم كه پشتیبان ولایت فقیه باشند، راه شهدای ما راه حق است، اول می‌خواهم كه آنها مرا بخشیده و شفاعت مرا در روز جزا كنند و از خدا می‌خواهم كه ادامه‌دهنده راه آنها باشم. آنهایی كه با بودنشان و زندگی‌شان به ما درس ایثار دادند. با جهادشان درس مقاومت و با رفتنشان درس عشق به ما آموختند. از مسئولین عزیز و مردم حزب‌الهی می‌خواهم كه در مقابل آن افرادی كه نتوانستند از طریق عقیده، مردم را از انقلاب دور و منحرف كنند و الان در كشور دست به مبارزه دیگری از طریق اشاعه فساد و فحشا و بی‌حجابی زده‌اند در مقابل آنها ایستادگی كنید و با جدیت هر چه تمامتر جلو این فسادها را بگیرید. 🌷یادش با ذکر ▪️ @SALAMbarEbrahimm ▪️
کانال کمیل
#کلام_شهید📝 ✨بسم رب الشهدا و الصدیقین✨ ✅قسمتی از وصیت نامه سردار شهید حسین خرازی💚🌷 🌹... از مردم
🔸رفتم بیرون، برگشتم. هنوز حرف می‌زدن. پیرمرد می‌گفت: "جوون دستت چی شده تو این طوری شدی یا مادر زادیه؟" 🔹حاج حسین خندید اون یکی دستش رو آورد بالاگفت: "این جای اون یکی رو هم پر می‌کنه! یه بار تو با همین یه دست ده دوازده کیلو میوه خریدم برای مادرم. 🔸پیرمرد ساکت بود. پرسیدم: "پدر جان! تازه اومدی ؟" حواسش نبود! گفت: "این چه جوون بود. ازش خوشم اومد. دیدی چه طور حرفو عوض کرد؟! اسمش چیه این؟" گفتم: ! راست نشست. گفت: حسین خرازی فرمانده لشکر😳 💕درس اخلاق