eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
3هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
اگه آقا رو برا اجابت حاجتامون میخوایم باشه ایرادی نداره چون آقا امامه و قبله‌ی حاجات... اما یادمون باشه تو ، عهد بستیم که ما هم واسه برآورده‌ شدن حاجاتِ آقا از همدیگه بگیریم؛ «وَ المُسَارِعِینَ الَیهِ فِی قَضَاء حَوَائِجِهِ»
خاطرات همسر شهید آیت الله دکتر بهشتی : روزهای جمعه را کاملاً به خانواده اختصاص داده بود. عقیده داشت بچه‌ ها نباید به تماشای تلویزیون عادت کنند و به جای آن باید با طبیعت مانوس شوند، به همین دلیل وقتی می‌دید بچه‌ ها پای تلویزیون نشسته‌ اند، با مهربانی می‌گفت: حیف نیست در هوای به این خوبی گل و سبزه و باغچه را بگذارید و پای تلویزیون بنشینید؟ و آن‌ها را تشویق می‌کرد در باغبانی و چیدن علف‌ های هرز باغچه کمکش کنند.
🍃داستان شهیدی که شش زبان دنیا رو بلد بود عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زنده‌ی دنیا تسلط داشت😳 تک فرزند خانواده هم بود😍 زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه😇 مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟ عباسعلی گفت: امام گفته. مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم...😊 عباس اومد جبهه. خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته☺️ اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب😇 فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست. گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه...😱 بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند. یه روز شهیدخرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن😰 پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود... پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود😇 قبل از رفتن حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: " به هیچوجه با عراقیها درگیر نمیشید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقیها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره...😳 تخریبچی ها رفتند... یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته...😔 اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد...😓 زمزمه لغو عملیات مطرح شد.😲 گفتند ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده🤔 پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید...😊 عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت😭 پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه...😔 اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته... اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند...😭 جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند. گفتند به مادرش نگید سر نداره😓 وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین! گفتن مادر بیخیال. نمیشه... مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین😔 یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟😔 گفتند: مادر! عراقی‌ها سر عباست رو بریدند. مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم...😳 مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد( یاد گودی قتلگاه و مادر سادات) و خم شد رگهای عباس رو بوسید. و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد...😭😭 💔شادی روح شهدا 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
Part04_خدای خوب ابراهیم.mp3
11.93M
📚کتاب صوتی 🍃 ✨"۱۷۸ خاطره درباره ویژگی های قرآنی شهید ابراهیم هادی" 🍃قسمت 4⃣ 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
"شهادت" هنر میخواهد هنری که بتوان با آن نفس اماره رامهارکرد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
 خدایا! پاکم‌ کن ، خاکم‌ کن :) -شهیدطیب‌رضایی
|دوست‌شہید| |یکی از خط قرمز هاے بابڪ «غیبت» بود. یعنۍکافے بود یڪے از بچه ها کنارش غیبت بڪنہ میگفت:"آقا غیبت میکنیدادرست نیستا" میگفت:"‌نگید تا بعدا حلالیت نگیرید."| •♥️• 🌷 یادش با ذکر
💠لباسهای خونی‌ اش‌ را گذاشته‌ بودند داخل یک کیسه‌ ی پلاستیکی... روز سوم‌ که‌ خانه‌ خلوت‌ تر شد رفتم‌ کیسه‌ را آوردم... خون‌ هم‌ اگر بماند بوی مردار میگیرد! با احتیاط‌ گره‌اش‌ را باز کردم‌و لباسها را آوردم‌ بیرون... بوی عطر پیچید توی خانه.. عطر گل محمدی! عطری‌ که‌ حسن‌ میزد به‌ روایت‌ همسر شهید 🌷
🦋 هنوز بعضی از همکاراش توی بیمارستان بی حجاب بودن، همین طور بعضی از زن های فامیل؛ ولی مهین همیشه حجابش رو حفظ می کرد. واسه همین بعضی ها بهش توهین می کردن و می گفتن از تو بعیده این همه ساده باشی!! و تحت تاثیر جو انقلاب قرار بگیری؛ آخه این چیه سرت کردی❗️❗️ مهین هم میگفت : من به بقیه کار ندارم و برای حجابم هدف دارم. چون مسئله ی حجاب رو از ته دل درک کردم و اصلا از روی سادگی و نادونی باحجاب نشدم. به خونوادش هم که به خاطر توهین ها ناراحت می شدن میگفت : مطمئنم همین هایی که به حجاب اهمیت نمی دن  بیشتر از من بهش مقید میشن 🌹 : ۱۳۵۹ علت شهادت🕊: بمباران آبادان 📚 عروس خاک
🍃 شهید مدافع حرم سید میلاد مصطفوی 🍃 حسین‌ گونه‌ زندگی‌ ڪنید که تمام عاقبت بخیری‌ها در همین‌ راه‌ است... 🌷 یادش با ذکر 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 قاسم سلیمانی می رود قاسم سلیمانی دیگری می‌آید، اصل نظام اسلامیست نه اشخاص و جناح‌ها... 💔 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آفتاب غمم غروب نداشت😔 عمر من لحظه‌های خوب نداشت💔 🎤 سعیدقانع 🔺 زبان حال امام باقر علیه السلام❤️ از مصیبت‌های کربلا😭 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
مداحی آنلاین - من آخرین یادگار کرب و بلام - وحید شکری.mp3
5.18M
💔من آخرین یادگار کرببلام یه عمره که بارونیه صحن چشمام😔 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
انَّ الانسَانَ لَفِی خُسرٍ ای بشر! همراه من نباشی باختیا!
این روز ها دلم را نه نوشتن آرام میکند نه گریه و نه هیچ چیز دیگر من فقط آغوش تو را میخواهم ... بغلم کن ! دلتنگ گوشه دنجی از صحن انقلابت...
شده دلتنگ شوی چاره نیابی جز اشک .. من به این چاره ی بی چاره دچارم امشب ...
رفقا.. ببخشید امشب کمی گرد غم پاشیده شده روی روح و روانم...
‌از جمله آرزوهام ... مثل شهید طهرانی مقدم شدنه همینقدر مطیع! وظیفه شناس و بدرد بخور ...
بچه رو دیدی؟! سه چهار سالش مثلا! دستاشو که باز میکنه ... زل که میزنه به چشمات و بغل میخواد بغلش که نگیری ... اول لب و لوچه اش کج و ماوج میشه... یچی میدوعه تو گلوش ... زور زورکی قورتش میده ... کف دستاشو باز و بسته میکنه ... خودشو رو پنجه پاش میکشه... اگه پشتتو کنی ... یه نمه پلکاش خیس میشه ... سماجت میکنه ... اشکش صاف میاد لب مژه اش... که به یه پلک زدنش بنده! یحتمل دیدی دیگه ؟! خودشو میکشه جلو... گوشه شلوارتو میگیره ...نگاه مبهوت و شفاشو میشونه تو چشمات! انگاری باور نمیکنه نمیخوای بغلش کنی ... اگه فقط یه قدم ازش فاصله بگیری ... اون گوشه لباست از مشتش بیرون بیاد... یه چند لحظه گنگ نگاهت میکنه... پُقی میزنه زیر گریه ... اولین چیزیم که بین هق هقش میپرسه اینه : دوسم نداری؟! یه همچین حالی... انگاری تازه باورمون شده... واقعیِ واقعی نمیخوان بغلمون کنن ... آقا ... دوسمون نداری ؟!
وَ هُوَ بِكُلِّ شَی ءِِ عَلِيم ... یعنی تو از حال دلم خبر داری ؟
بعد شهادت عبدالحسین برای‌ زیارت ‌رفته‌ بودیم ‌سوریه‌ موقع برگشت‌ دیدم‌ دخترم ‌داره‌ پشت‌ شیشه هواپیما دست‌ تکون ‌میده گفتم: چیشده؟ گفت: مگه ‌بابا رو نمیبینی؟ داره‌ بهمون ‌نگاه‌ میکنه... به‌ روایت‌ همسر شهید
شعر در دست ندارم ولی از روی ادب السلام ای همه ی دار و ندار زینب (س)