eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
1_9251953.mp3
3.78M
رسیدم آقا به آخر ، چرا نمیکنی باور😔 تویی تو همه کسم نفسم ، آقا... چی بودم آقا جز بار اضافی... نگات برای من ، همینه کافی الهی من فدات که بدی هامو با خوبیات کردی تلافی... @SALAMbarEbrahimm
❤️ 🌸شهید ابراهیم هادی🌸 نزدیک ارتفاعات بودیم. با رضا گودینی و جواد افراسیابی و بقیه به سرعت می دویدم. یکدفعه یک جیپ عراقی از پشت تپه خارج شد و به سمت ما آمد! فرصت تصمیم گیری نداشتیم. به سمت جیپ شلیک کردیم. لحظاتی بعد بالای سر جنازه های عراقی رفتیم. دو افسر عراقی کشته شده بودند. یکی از آنها هم تیر خورده بود. اما هنوز زنده بود. خواستم با شلیک گلوله ای او را بزنم. اما ابراهیم هادی مانع شد. با تعجب گفت: «چه می کنی؟!» بعد ادامه داد او الان اسیر است. ما حق کشتن او را نداریم. بعد هم کار عجیبی کرد! شنیده بودم ابراهیم قهرمان کشتی بوده و بدنش خیلی قوی است اما نمی دانستم تا این حد! سرباز عراقی را روی دوش خود قرار داد. بعد به همراه هم از کوهستان عبور کردیم. در راه زخمهای او را بست. اسیر عراقی موقع نماز صبح با ما نماز جماعت خواند. بعد شروع به صحبت کرد: «من ابوجعفر بی سیم چی قرارگاه لشگر چهارم عراق، شیعه و ساکن کربلا هستم و ...» صبح به گیلان غرب رسیدیم. چند روزی ابوجعفر پیش ما بود. ابراهیم مانند یک دوست با او برخورد می کرد. با ما هم غذا بود و ... بعد هم او را بردند. فراموش نمی کنم. ابوجعفر گریه می کرد. می گفت: «خواهش می کنم مرا نبرید! می خواهم بمانم و کنار شما با بعثی ها بجنگم!» مدتی بعد از فرماندهی سپاه آمدند و از ابراهیم تشکر کردند. اطلاعاتی که این اسیر عراقی به آنها داده بود بسیار با ارزشمند و مهم بود. سال بعد خبر رسید که بچه ها ابوجعفر را در تیپ بدر دیده اند. او همراه تعدادی دیگر از اسرا به جبهه آمده بود تا با بعثی ها بجنگند! بعد از عملیات به سمت مقر تیپ بدر رفتیم. گفتم، اگر شد ابوجعفر را به گروه خودمان بیاوریم. قبل از ورود به مقر عکس شهدا را به روی دیوار نگاه می کردیم. دقایقی بعد قبل از اینکه وارد ساختمان شویم برگشتیم! در میان تصاویر شهدای آخرین عملیات، ابوجعفر را دیدم. او هم به جرگه شهدای گمنام پیوسته بود... @SALAMbarEbrahimm
♥️ 🌺یادم‌بده آنقدرمشغول عیبهای خودم باشم 🌸که عیب های دیگران رانبینم... 🌺یادم بده اگر کسی را بد دیدم 🌸قضاوتش نکنم، درکش کنم... 🌺یادم بده بدی‌دیدم"ببخشم"ولی بدی نکنم! 🌸چراکه نمیدانم بخشیده‌میشوم یا نه... 🌺یادم بده اگر دلم شکست نفرین نکنم، 🌸دعا کنم، نتوانستم سکوت کنم... 🌺یادم بده اگر سخت بگیرم 🌸"سخت میبینم"... 🌺یادم بده به قضاوت کسی‌ننشینم چراکه 🌸در تاریکی همه شبیه هم هستیم... 🌺یادم‌بده چشمانم‌راروی بدیهاوتلخیهاببندم 🌸چرا که چشمان زیبا، بی‌شک زیبا مى بيند همه دنيا را
🌷می خواستیم توی عملیات کربلای ۱۰ شرکت کنیم. علی اکبر رو دیدم که داشت به بچه ها می گفت: با وضو باشید! هر لحظه مرگ در کمینه.... 🌷قبل از عملیات اومد تدارکات و گفت: یه پیراهن مى خواهم. امانت می برم و بعد از عملیات پس مى دم. چند ساعت بعد دیدم پیراهن رو برگردوند! گفت: من توی این عملیات شهید مى شم، اگه این امانت رو پس ندم و از دنیا برم، فردای قیامت چیکار کنم؟ پیراهن رو تحویل داد و رفت. 🌷همونطور که می گفت توی همون عملیاتم شهید شد... 🌹خاطره ای از شهید علی اکبر پرک ❌ همـه صندليهاى مسئوليت، امانت هستند....!!
برنامه #مراقبه روزانه شهیده #زینب_کمایی ☝️☝️ @SALAMbarEbrahimm
بادا که بہ دریا برسد کوشش این رود همپای تو پرچم بسپاریم به موعـود ... #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
مقصد نیست! راه است، مقصد و شهادت معقول ترین راه رسیدن به خدا الهی! طی کردن این راهم آرزوست.😔
کانال کمیل
رسیدم آقا به آخر ، چرا نمیکنی باور😔 تویی تو همه کسم نفسم ، آقا... چی بودم آقا جز بار اضافی... نگ
تا کِی اینگونه بماند دل ما آقاجان؟ عاشق و فارق و درگیر و جدا آقا جان بی سبب نیست اگر فاصله ها کم نشدند صاف و صادق نشده سینه ی ما آقاجان😔 🌹
#لبیک_یا_زینب ‌ هیچ گاه دعای #پیر ‌شَوی #جوان برایشان دوست داشتنی نبود، آنچه ڪه دوست داشتنے است، #پریدن در جوانے‌ست... هنگامے ڪه دنیا هنوز در وجودت #ریشه ندوانده ‌ #شهید_احمد_مشلب🌷 #شهید_بابک_نوری 🌷 #شهید_علاء_حسن_نجمه 🌷 ‌‌ @SALAMbarEbrahimm
بزرگترین گناه ما... ندیدن اشک های اوست! اشک هایی که او... برای دیدن گناهان ما می ریزد! 💔
🌹 شهید حسن باقری کف اتاق توی یکی ازخانه های گلی سوسنگرد نشسته بود سه نفر به‌زحمت جامی‌شدند هم نقشه پهن بود جلوش هم گوشی بی‌سیم روی شانه‌اش به توپ‌خانه گرا می‌داد هم‌روی نقشه کارمی‌کرد به کناری‌اش سفارش کرد آب یخ به بسیجی‌ها برساند به یکی سفارش الوار می‌داد برای سقف سنگرها گاهی هم یک‌تکه نان خالی برمی‌داشت می‌خورد
خدایا... 🔸 ↶دخترانی هستند رفتن تو فکر چادر... . 🔸 ↶حتی بعضیاشون چادر هم خریدن... . 🔸 ↶فقط ! 🔸 ↶گاهی وقتا شیطون گولشون میزنه... . 🔸 ↶از حرفای بنده هات دلسرد میشن... . 🔸 ↶خدایا به حق حضرت زهرا (س)❦... . 🔸 ↶عشق چادر رو توی دلای پاکشون محکم کن... . 🔸 ↶و شیرینی یادگاری بانو (س) رو بهشون بچشون❤️