eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹مجیدسوزوکی یافت آباد #حر_روضه_بی_بی_زینب_(س) #شرح_درتصویر👆
هم خودشان #خاکی بودند هم لباس هایشان ..! کافی بود #باران ببارد تا عطرشان در سنگرها بپیچد #مردان_بی_ادعا #دفاع_مقدس @SALAMbarEbrahimm
بی خامنه ای شعار هم عهدی چیست؟ بی خامنه ای ندای یا مهدی(عج) چیست؟ هر کس نشد فدایی خامنه ای بی شک تو بدان فدایی مهدی(عج) نیست. @SALAMbarEbrahimm
🌺اگر پنبه کنار آهن‌ربا باشد، آهن‌ربا کششی نسبت به پنبه ندارد، اما اگر براده آهن را درون پنبه بگذارید، در این حالت پنبه به سمت آهن‌ربا کشیده می‌شود. در این‌جا خود پنبه جذب نمی‌شود، بلکه براده‌های آهن به سمت آن کشیده می‌شوند. 🌸معصیت‌ها مثل آهن‌ربا، نان حرام مانند آهن و انسان مثل پنبه است. وقتی‌که انسان گوشتش از نان حرام روییده باشد، نمی‌تواند از کنار معصیت‌ها بگذرد. وقتی از کنار معصیت رد می‌شود، مجذوب آن می‌شود. 🌸این خاصیت درونی لقمه حرام است. اما اگر لقمه صددرصد حلال باشد، از کنار عبادات که می‌گذرد، عبادات او را جذب می‌کنند، از کنار امام‌زاده که می‌گذرد به زیارت ایشان میل پیدا می‌کند.
پا برهنه آمده بود دفتر انتشارات تا کتاب تهیه کند.میگفت امشب هیئت داریم، می خواهم همراه با شام که غذای جسم است، غذای روح نیز به مردم بدهم.تعدادی کتاب سلام بر ابراهیم گرفت.یکی از کتابها را برداشت و با حسرت به چهره ی شهید هادی خیره شد.لبخند تلخی زد و با خودش گفت: ببین یه آدم به کجا می تونه برسه! با تعجب نگاهش کردم و پرسیدم: شما آقا ابراهیم را می شناسید؟ خاطره ای هم از آقا ابراهیم دارید؟ رفت توی فکر و بعد از چند دقیقه گفت: قبل از انقلاب ما توی خیابان زیبا می نشستیم.خب تقریبا تمام اهل محله ابراهیم را می شناختند.ابراهیم یه اخلاق خوبی که داشت ، به همه کمک میکرد.اصلا دنیا براش ارزش نداشت.اگه شما می گفتی: آقا ابرام، چقدر پیراهن شما قشنگه، باور کن اگه زیر پیرهن یا چیزی تنش بود، همانجا در می آورد و به شما می بخشید. یه ظهر تابستانی،از روی بیکاری آمدم سر کوچه نشستم.هوا خیلی گرم بود.دیدم فایده نداره، برم زیر باد پنکه بمونم بهتره. همین که خواستم برم، دیدم از سمت ابتدای خیابان زیبا، که الان به اسم شهید مهدی مشهدی رحیم هست، ابراهیم داره میاد. ماندم تا ابراهیم را ببینم و بعد بروم. همینطور که نزدیک می شد دیدم پابرهنه است! توی این هوای داغ همینطور پاش می سوخت. پایش را سریع از روی زمین برداشت و ... سعی می کرد از توی سایه راه برود ، با تعجب نگاهش کردم ، حدس زدم مسجد بوده و کفش هاش رو بردند. وقتی رسید سلام کردم و دست دادیم. سریع اومد توی سایه. اشاره به پاهاش کردم و گفتم: پس کفش هات کو، تو این هوای داغ چرا پابرهنه شدی؟! وایسا الان برات دمپایی می یارم، نکنه کفشات رو تو مسجد بردن؟ گفت:‹‹ نه خودم اونها رو دادم.›› با تعجب گفتم : به کی!؟ آخه آدم تو این هوا کفش هدیه می ده و خودش پابرهنه راه می ره؟ از بس سؤال پیچش کردم مجبور شد بگه، اما معمولاً این طور کارها رو برای کسی نمی گفت. ابراهیم نگاهی به صورتم کرد وگفت:‹‹یه پیرمرد جلوی مسجد گدایی می کرد. خیلی وضع مالیش بد بود.›› پیرمرد به کف کفش هایش اشاره کرد که از بین رفته بود و چیزی برای پوشیدن نداشت. می گفت: پام توی این گرما می سوزه. من هم پول همراهم نبود، کفش هام رو دادم بهش. تا من خواستم برایش دمپایی بیاورم، خداحافظی کرد و رفت.... @SALAMbarEbrahimm
‌‌ 🌹 ندیدم که ابراهیم به کسی امر ونهی کند او بدون اینکه حرفی بزند در عمل، کاری می کرد که طرف مقابل، اشتباهاتش را ترک کند. ابراهیم به این دستور اهل بیت علیه السلام دقیقا عمل می کرد که می فرماید: "مردم را (به سوی خدا) دعوت کنید،(با وسیله ای) به غیر از زبان." @SALAMbarEbrahimm
♨️خواهر مسلمان شما موجب حفظ نگاه برادران خواهد شد. ♨️برادر مسلمان بی اعتنایی شما و شما موجب حجاب خواهران خواهد شد.
🍂هیچ وقت نگو: محیط خرابه، منم خراب شدم 👈هر چه هوا سردتر باشد، لباست را بیشتر میکنی!!! ✅پس هر چه جامعه فاسدتر شد، تو لباس تقوایت را بیشتر کن👌
هدایت شده از کانال کمیل
5_6100503759769568966.mp3
4.4M
✌️ 🎤حامدزمانی @SALAMbarEbrahimm
❤️جاوید الاثر احمد متوسلیان❤️ 💠شجاعت 💠 🍂 عصبانی گفت: نگه دار ببینم این کیه. پیاده شد و رفت طرف مرد کُرد. هیکلش دو برابر حاجی بود. داشت باسبیل کلفتش بازی می کرد. ـ ببینم، تو کی هستی ؟ کارت چیه ؟ ـ من ؟ کومله م. چنان سیلی محکمی بهش زد که نقش زمین شد. بعد بالای سرش ایستاد و بلند گفت: ما توی این شهر فقط یک طایفه داریم، اون هم جمهوری اسلامیه. والسلام.🍂 @salambarebrahimm یادگاران، جلد 9 کتاب شهید متوسلیان
4_345554935284237897.mp3
1.98M
🔊 میان خدافظی دل منو میسوزونن😔 @SALAMbarEbrahimm 💔
❣مولای من ...❣ چه شود فرصت ديدار بہ ما هم بدهند؟ فيض هم صحبتی يار به ما هم بدهند؟ آن قَدر بر در ايـن خانه گدا می مانيم لقب نوکرِ دربـار به ما هم بدهند ! #یامهدی_عج_ادرکنی
کانال کمیل
خرداد ١٣٦١ فرودگاه دمشق فرمانده ابدى بسيجى هاى جهان اسلام، شهيد #محمد_ابراهيم_همت در حال پياده شد
🌷شهید همت: با کفر، سازش وصلح، حرام است. با کفر، بر سر میز مذاکره نشستن، خصلت قاسطین و ناکثین است؛نه خصلت مؤمنین و متقّین
🌷آهنگران مى خوند: یاد شبهایی که بسیجی مى شديم، شمع شبهای دوعیجی مى شديم، این مصرع آخر مى دونين یعنی چی....؟؟؟؟ 🌷عراق تو منطقه ی "دوعیجی" بمب فسفری مينداخت، فسفر با اکسیژن هوا سریع ترکیب مى شه و شعله ور مى شه. بچه بسیجی ها زیر بمب های فسفری گیر می كردن و فسفر به تن این بچه ها می چسبید و با هیچ وسیله ‌ای خاموش نمی شد و آنها: می سوختن.... می سوختن.... می سوختن.... و صبح، باد، خاکستر این بچه ها رو با خودش می برد.... ❌ لعن و نفرين ابدى بر مسئولينى كه با تصميمات خائنانشون خون اين شهدا رو به دشمنانِ اسلام و ايران فروختند و مى فروشند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کوتاه مرد جنگ روایتی از شهید🌷 🌷 پاسداری که ناوگان امریکا در خلیج فارس را به ستوه آورد. او 16مهر 66 بر اثر شکنجه بر روی عرشۀ ناو آمریکایی به شهادت رسید. @salambarebrahimm
‌🌸 بصیرت شهدایی 🌸 ... غواص ها آماده شدند بر دل اروند بزنند، طناب ها را به همدیگر گره زدند، جلوی همه آنها شهید قربان کهنسال فرمانده این دسته ایستاد و بقیه پشت سرش، دیدند که شهید کهنسال دو متر از نوک طناب را به جلو آزاد کرد و نوک طناب یک سربند «یا مهدی» بست، بعد همه ما را نگاه کرد و گفت: بچه ها! میدانید این کار را کردم؟ گفتند چرا؟ فرمود : خواستم به شما بگویم، ما همه سرباز حجت خدا هستیم، امام زمان (عج) جلوی ما هست. کجا هستند حسین دخان چی ها؟! که وقتی نزدیک به ۲۰ سال روی تخت قطع نخاع افتاده بود، پیر شد روی این تخت، بعد بالای تختش نوشته بود: چرا دست یازم ، چرا پا کوبم دلبرم مرا بی دست و پا می پسندد این ها ارزششان به این بود که می گفتند حیف است این چشم ها خرج غیر از مهدی فاطمه بشود. دختر دانشجو سوال می پرسد از استاد خود شهید دیالمه، شهید دیالمه سرش را پایین می اندازد و جواب می دهد، دختر دانشجو عصبانی می شود و می گوید: مگر تو استاد ما نیستی؟! چرا نگاهم نمی کنی؟! شهید دیالمه گفت: اگر به تو نگاه کنم ، اونی که باید نگاهم کند، دیگر نگاهم نمی کند.
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃واکنش عجیب رزمنده مجروح بعد از به هوش آمدنش در بیمارستان بخاطر قضا شدن نماز صبح @salambarebrahimm
کانال کمیل
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #خاطرات_شهیده_نسرین_افضل ✍به روایت
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✍به روایت دوستان ✫⇠قسمت :9⃣ این شهیده در آخرین شب فروزندگی‌اش، با وجود تب شدید و بیماری از همسرش خواست که او را به مجلس دعای توسل برساند؛ با وجود پافشاری همسرش برای استراحت، در مراسم دعا حضور یافت و به گفته دوستانش آن شب مثل همیشه او به شدت منقلب بود. همه دور هم نشسته‌اند و از خانواده هایشان تعریف می‌کنند. دلتنگی‌ها را نمی‌شود، پنهان کرد، هرکاری کنی بالاخره معلوم می‌شود. از لابلای حرفها، درد دلها معلوم می‌شود از چه چیزی دلتنگ هستی. دور هم جمع شدنشان برای دعای توسل بهانه بود. می‌خواستند همدیگر را ببینند و از خانه هایشان، خانواده یشان حرف بزنند، تا خستگی کارهای طاقت فرسایی که در مهاباد، سنندج، سقز، بانه انجام می‌دادند از تنشان بدر شود. برای کار فرهنگی آمده بودند، ولی خدا می‌داند که از هیچ کاری دریغ نداشتند. نسرین از خانه و از مادر گفت: «من همیشه براش گل می‌خرم. هر شهری هم که برم، حتماً سوغاتی اون شهر را باید براش بخرم، جون و نفس من مادرمه. فقط خدا شاهده که چه جوری تونستم موقع شهادت داداشم، آرومش کنم. هر دعایی بلد بودم، خوندم، دو ماه طول کشید تا قضیه را قبول کرد. اونهایی که رفته بودند دهلاویه و سوسنگرد دنبال جنازه داداش، وقتی برگشتن باورشون نمی‌شد که مامان از هر جهت آماده باشه. خونواده من خیلی دوست داشتنی و خوب هستن. همشون رو دوست دارم». نسرین ساکت شد. همه به او خیره شدند از ابتدای جلسه فقط همین چند کلام را گفته بود و دوباره در خودش فرو رفته بود. حالت‌های نسرین خیلی عجیب بود. حتی صبر نکرد نماز را به جماعت بخواند، گفت: شاید شهید شدم. معلوم نیست تا یک ساعت دیگه چی بشه؟ فاطمه پرسید: نسرین امشب چت شده؟ نسرین گفت: چیزی نیست تبم قطع شده، فقط شاید بخوام بهتون حلوا بدم! فاطمه گفت: پاشید بریم اینجا هوا خیلی سرده اگر بمونیم حلوای همه مون رو باید خیر کنند. یخ زدیم پاشید بریم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
#شهید_عباس_دانشگر °| در زمینه خبرنگاری و تصویربرداری هم وارد شده بود! برایم جالب بود. دفاع شخصی هم کار می‌کرد وحتی مدرکش را هم گرفته بود. از هرکسی چیزی یاد می‌گرفت . دوست داشت خودش را از همه نظر تقویت کند و بهترین باشد طبیعی بود که چنین کسی جز به بهترین نوع پرواز به آسمان، راضی نشود. |° نقل از: حسین جوینده-همرزم شهید 🍃🌹 @SALAMbarEbrahimm
💚عاشقـانه بہ سبـڪ شهــدا💚 ... . مهریه مون انتخاب حسن آقا بود...❤ هفت سفر عشق... مکه و کربلا و سوریه و... که تموم سفرهارو دوتایی با هم رفتیم...💕 خیلی به ظاهرش اهمیت میداد... میگفت... "مسلمون باس ظاهرش هم بویی از مسلمونی بده..." خیلی اهل شیک پوشی بود... خیلی به ادکلن و این چیزا اهمیت میداد... رو بچه ها خیلی تاکید داشت و میگفت... همیشه مرتب باشن… ضدآفتاب شون رو همیشه بزن… حتی لحظه آخر که ساکشو میبست… ادکلن و سشوار خیلی واسش مهم بود... یکی از کارایی که انجامش میدادیم... این بود که از اول زندگی تا آخرش... همیشه تو یه بشقاب غذا میخوردیم...💕 یه وقتایی که ناراحت بودم و... بحثی پیش اومده بود... بشقاب جدا می آوردم... میگفت... . ... … . "نشد دیگهههه...قرار نشد...❤" بعد یه بشقابش میکرد و...💕 همین باعث میشد رابطه مون گرم شه...💕 میگفت... "بزرگ شدن و قد کشیدن بچه هامو... همه چی رو دوس دارم ببینم...❤ ولی خب... اعتقاداتم اجازه نمیده..." کاش زبونی بهش میگفتم راضی ام... راضی ام به اینکه تو این راه رفته... تو راه اهل بیت... لااقل سرم بالاست... غرور و خودخواهی بود... اگه بهش میگفتم بخاطر من نرو... پس خودش چی میشد...؟❤ همین راضیم کرد... از ته دل راضی بودم... لحظه آخر بهش پیامک زدم... "راضی ام به رفتنت...💕 دوست دارم... تموم تلاشت دفاع باشه... منم اینجا تا جایی که میتونم... از بچه ها مراقبت میکنم... تو فقط دعا کن..." . کاش میدونستی چه تکیه گاه محکمی هستی...💕 یادم نرفته هدیه تولدم... قابی با خط قشنگت:"فاطمه ی عزیزم...💕 ...❤ . (همسر شهید،حسن غفاری) @SALAMbarEbrahimm
هدایت شده از ﷽
1_28963822.mp3
9.2M
😔 کنج یه خونه هنوزم یه مادری منتظره... 🎤سید رضا نریمانی @SALAMbarEbrahimm 💔پیشنهاددانلود
کی فکرش رو میکرد؟؟؟ چهار روز بعد از تشیع جنازه ی شهید گمنامی که رو دست خودت رفت تو حسینیه.... خودت شهید بشی و بگیرنت روی دست و ببرنت تو همون حسینیه.... چی گفتی تو گوش شهید گمنام که انقدر زود واسطه ات شد پیش امام زمان؟ چقدر دلت صاف بود حسین جان.... شفیع ما باش تو اون دنیا.... "فاصله دو عکس از ۸ تا ۱۲ محرم۱۴۴۰" #سردار_هیئت #شهید_حسین_ولایتی_فر🌹 #اللهم_الرزقنا_شہادة❤️ @SALAMbarEbrahimm
هدایت شده از ﷽
1_28192682.mp3
9.18M
+دلم گرفته اقا... اربعینمو امضا کن امام رضا کمک کن💔 ++شنیدی.. دعام کن!
🌷ابراهیم را دیدم؛ خیلی ناراحت بود. پرسیدم چیزی شده؟ گفت: دیشب با بچه ها رفته بودیم شناسایی؛ هنگام برگشت درست مقابل مواضع دشمن ماشاالله عزیزی رفت روی مین و شهید شد. عراقی ها تیراندازى کردند ما مجبور شدیم؛ برگردیم. تازه فهمیدم ابراهیم نگران بازگرداندن همرزمش بوده…. 🌷....هوا که تاریک شد؛ ابراهیم حرکت کرد و نیمه های شب برگشت؛ آن هم خوشحال و سرحال!! مرتب داد می زد: امدادگر، امدادگر، سریع بیا، ماشاالله زنده است! بچه ها خوشحال شدند. مجروح را سوار آمبولانس کردیم و فرستادیم عقب. ولی ابراهیم گوشه ای نشست و رفت توی فكر....! 🌷رفتم پیش ابراهیم گفتم: چرا توی فکری؟! با مکث گفت: ماشالله وسط میدان مین افتاد؛ آن هم نزدیک سنگر عراقی ها. اما وقتی رفتم آنجا نبود! کمی عقب تر پیدایش کردم و در مکانی امن!!! 🌷....بعدها ماشاالله ماجرا را اینگونه توضیح داد: خون زیادی از من رفته بود و بی حس بودم. عراقی ها هم مطمئن بودند؛ زنده نیستم. حال عجیبی داشتم. زیر لب فقط می گفتم: یا صاحب الزمان (عج) ادرکنی. هوا تاریک شده بود؛ جوانی خوش سیما و نورانی بالای سرم آمد. چشمانم را به سختی باز کردم. 🌷....مرا به آرامی بلند و از میدان مین خارج کرد و مرا به نقطه ای امن رساند. من دردی احساس نمى كردم. آن آقا کلی با من صحبت کرد. بعد فرمودند: کسی مى آيد و شما را نجات می دهد. او دوست ماست! لحظاتی بعد ابراهیم آمد. با همان صلابت همیشگی مرا به دوش گرفت و حرکت کردیم. 🌷....آن جمال نورانی، ابراهیم را دوست خودش معرفی کرد. خوشا به حالش…. 📚 کتاب سلام بر ابراهیم، صفحه ١١٧ و ١١٨
🌹 مناسبت سالروز شهادت «حبیب سپاه» تكليف كه باشد زمين سوريه با كربلای ۵ فرقی ندارد همرزمان شهيد همداني جمله‌اي از او نقل مي‌كنند با اين مضمون كه «بازنشستگي براي يك پاسدار معني ندارد. ما كه اين لباس را تنمان كرده‌ايم آنقدر آن را حفظ مي‌كنيم كه كفنمان شود.» اين جمله از مردي شصت و چند ساله نقل مي‌شود كه حداقل 35 سال از عمرش را در مسير پاسداري از ارزش‌هاي نظامي اسلامي صرف كرده بود.