#تلنگر
اين بار هم واسه بار آخر گناه ميكنم و از فردا ...
امروزم واسه بار آخر گناه ميكنم و از فردا ...
مواظب " بار آخرهايي " باشيم كه
" بار آخرتمان " را سنگين ميكنند ...
" خطرناك ترين " ترفند شيطون ميدوني چيه ؟!
« تسويف ( عقب انداختن شروع ترك گناه ) »
« نگو فردا ؛ بگو همين حالا »
@Salambarebrahimm
یکی از همرزمانش برایم تعریف کرد؛ «بچّهها محاصره شده بودند و راه به جایی نداشتند. ارتباط هم قطع شده بود. نیروهای پشتیبانی، نمیتوانستند کمک برسانند. همه تشنه و گرسنه بودند. «کارور» هرچه تلاش کرد و خودش را به آب و آتش زد تا بتواند لااقل کمی آب برای رفع تشنگی نیروهایش تهیّه کند، موفّق نشد و کوشش او، بیثمر ماند. هرکس در گوشهای نشسته بود. در همین لحظه، بچّهها «کارور» را دیدند که با قدمهای استوار، به طرف «تپّههای بازی دراز» میرود. تیمّم کرد و روی یکی از تپّهها ایستاد. «تکبیره الاحرام» را با صدای بلند گفت و شروع کرد به نماز خواندن. مدّتی طول کشید تا به رکوع رفت و چند دقیقهای طول کشید تا سر از رکوع برداشت و به خاک افتاد. نمازش که تمام شد، دستهایش را بالای سرش برد و چشمهایش را بست. نمیدانم با چه حالی، با چه اخلاصی، چگونه دعا کرد که در همان لحظه، صدای «الله اکبر» و فریاد شادی بچّهها به گوش رسید. باران، نم نم شروع به باریدن کرد.»
#شهید_محمد_رضا_کارور
@SALAMbarEbrahimm
#لحظاتى_در_قتلگاه_كانال_كميل....
🌷تو راه فکه بودیم. کلی در مورد فکه شنیده بودم و خیلی دوست داشتم اونجا رو ببینم. وقتی رسیدیم آنقدر هوا طوفانی بود و خاک پخش شده بود که جایی رو نمى شد؛ دید. بنابراین پیاده نشدیم و قرار شد؛ بریم یکی از مناطق جنگی نزدیک که اطراف فکه بود. به اسم کانال کمیل. اسمی که کمتر شنیده شده بود. به یاد شهیدان مظلوم قتلگاه فکه (موقعیت کمیل و حنظله)....
🌷و خاطراتی که سربازی که اونجا بود برای همه تعریف کرد با صداى بلند تو اون هوای آلوده ولی با عشــــق: "گردان کمیل تو این کانال محاصره مى شن و تمام نیروی دشمن رو سرشون خمپاره مى ريزن. بچه ها همه زخمی شدن. همه یه قمقمه آب داشتن که اونم بین راه تموم شده بود. ٥ روز اونجا می مونن و دیگه با اون تن زخمی نمى شه کمبود آب و غذا رو تحمل کرد....
🌷بچه ها دیگه روحیه ندارن راهی نمونده! یکی از بچه های با روحیه که صدای خوبی هم داشت، بلند مى شه و از حضرت فاطمه مى خونه و بچه های دیگه سینه مى زنن. یهو یه راهی که تا قبل اون متوجه ش نشده بودنو مى بينن. باور نکردنی بود....
🌷چند نفری سالم ترن و تصمیم مى گيرن که برگردن. چشم زخمی ها بهشونه. یکی میگه مارم ببرید. یکی میگه وقتی رسیدین حتماً برای کمک به ما بیاید ها!! زخمی ها رو خودشون خاک مى ريزن که وقتی عراقی ها اومدن تیر خلاصی نزنن.
🌷بچه ها از کانال دارن رد مى شن که همونی که با صداش به دل بچه ها صفا داده بود، دچار موج گرفتگی مى شه و بلند مى شه و سرشو از کانال مى آره بیرون و به جای اینکه به سمت نیروی های خودی بره برعکس مى ره سمت نیروی دشمن!! هی صداش مى كنن اونور نرو کجا مى رى؟! ولی فایده نداشت. حالا خودتون تصور کنید حضرت علی اکبری که تن زخمیش به سمت دشمن مى ره و عمود آهنین....
🌷تو این مسیر بچه هایی که شهید مى شن. ازون تعداد معدود چند نفری سالم برمى گردن. همون چند نفری که با دل شکسته به رفیقاشون قول داده بودن برای نجاتشون برگردن و مى دونستن که نمى تونن؛ برگردن و زخمی هایی که تو اون کانال پر پر می شن بی دفاع...."
🌷این خاک برای کشور عراق بود و چند سال هست که دست ایران بود. برای تفحص شهدا و سالی که ما رفتیم آخرین سالی بود که دست ایران بود و چه حکمت زیبایی بود اون طوفان. سر مرز عراق بودیم و یه سيم خاردار و عراق و افقی که امتدادش به کربلا مى رسيد و اونور سیم خاردار؛ کتونی پاره، کلاه، خمپاره هایی که ازون موقع به یادگار مونده بودن. و يه عالمه از شهدایی که هنوز تفحص نشده بودن....
🌷....به قول اون سرباز: "شهدا چشماشونو اینجا گذاشتن که شما قدم رو چشماشون بذارین. روحــــشون شــــاد..."
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
هدایت شده از ﷽
4_485237459412582575.mp3
1.26M
#مداحی_شهدایی
😔آنان که بارمز یازهرا پر کشیدن...
@SALAMbarEbrahimm
#دلنوشته ...
🌸🍃| هرسنگ را که میگذاشتند، بخشی از دلم💔 را انگار زیرسنگ دفن میکردند
باهرسنگ، خاطراتت یک به یک مرور میشد، سنگ تمام را میگویم، سنگ لحد...‼️
در بارانی ترین دوشنبه عمرم، حرم امامزاده علی اکبر، آمده بودیم برای بدرقه ات به بهشتی که برایت تدارک دیده بودند🕊
از آن لحظه که بر خاک خوابیدی، صدایی در جانم میگفت: مهیای رفتن است، برای بار آخر تماشایش کن ...
هربار این صدا در دلم آمد، ملتمسانه درخواست کردم: بروید کنار، بگذارید محمد را ببینم.
چنان آرام خوابیده بودی که انگار خاک سرد آبان ماه بهترین آرامگاه و شال عزای سیدالشهدا گرم ترین همسفرت خواهند بود،
بی توجه به قیامت اطرافت و بی واهمه از آنچه پیش روست
سنگ اول را که گذاشتند، بار اولی را به خاطر آوردم که دیدمت.
سنگ دوم که رسید، تمام کودکی هایمان مرور شد
نوبت سنگ سوم شد: شیطنت های نوجوانی ات.
سنگ چهارم راکه گذاشتند، رویای جوانی ات هرچند کوتاه اما دلنواز گذشت.
با سنگ پنجم، به یاد آوردم شعفی را که در صدایت بود
وقتی گفتی: اسمم در لیست اعزام است، نمیدانی چقدر دوست دارم با اسرائیل بجنگم.
سنگ هفتم، تلفن آخرت: به خدا دیگه خالص شدم، دعاکن شهید بشم، دیگه خسته ام ...
به سنگ آخر که رسید، انگار همه را روی قلب💔 من نهادند، ناله از دل بلند شد که: جلویش را بگیرید، اگر برود دیگر برگشتی درکار نیست، نگذارید...😭
اما آب پاکی را روی دستم ریختند: دیگر کسی زورش به محمد نمیرسد...
امان از سنگ آخر ...
بافاصله ای امن که آسیب نبینی/
بنشین و فقط شاهد ویرانی من باش...
رفتی که باز راه نیفتند بی پناه/
با دستهای بسته اسیران دیگری
به قلم #خواهر_شهید
#شهید_محمد_رضا_دهقان_امیری
کانال کمیل
🌹نماز اول وقت اگر که خسته دلی، با خودت نمیسازی شکسته بال و پری و به فکر پروازی وضو بگیر و دو رکع
#کلام_شهید
شهید حسین خرازی :
ما لشگر امام حسینیم، حسین وار هم باید بجنگیم، اگر بخواهیم قبر شش گوشه امام حسین (ع) را در آغوش بگیریم كلامی و دعایی جز این نباید داشته باشیم: «اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد
کم حرف میزد، سه تا پسرش شهید شده بودن.
پرسیدم مادرجان چند سالته؟
گفت هزار سال...
خندیدم،
گفت شوخی نمیکنم به اندازه ی هزار سال بهم سخت گذشت...😔
#دلنوشته_های_شهیدی_برای_شهدا
🔹این روزها ، روزهای فراق است...
فراق ... !!! با نوشتنش قلمم بغض میکند و #دلتنگ میشوم ..
💔و دلتتنگ که شوی بی اختیار #چشمانت را هم از کف میدهی...
🔺فارغ از هر زمان و مکانی... فقط یک تلنگر کوچک کافیست که #آسمان چشمانت بی وقفه ببارد...
🔻این کلمات بهانه ایست برای وصف حال دل خسته ... چندیست دلتنگم و بی قرار ... #دلتنگ_شهدا ... #بی_قرار_شهادت
▫️مدافع حرم بی بی زینب (س) شهید حاج عباس عبداللهی
4_168269993954247332.mp3
1.77M
📚کتاب صوتی سلام برابراهیم
#اخلاص
@SALAMbarEbrahimm
جریمه مشق امشب
صد بار بنویس!
آقایی که یادش نبودم ؛
در قنوت نمازش یادم کرد...!😔
حوصله شرح قضیه نيست😔
اللّهم عجِّل لِوليك الفرج
کانال کمیل
#آقا_دلمـ_برای_شما_تنگ_میـشود😔 @SALAMbarEbrahimm
#دل ، این واژه ی بی نقطه
گاهی به وسعت یک دریا برایت تنگ میشود😔
4_532583546796138430.mp3
3.3M
یااباصالح... 😔
نگام میکردی وقت دورغ وغیبتا نگام میکردی
وقت گناه،تو خلوتا،نگام میکردی
نگام میکردی
اما بازم تو هئیتهاصدام میکردی،دعام میکردی😔
#پیشنهاددانلود
@SALAMbarEbrahimm
🎤مجتبی رمضانی
کانال کمیل
یااباصالح... 😔 نگام میکردی وقت دورغ وغیبتا نگام میکردی وقت گناه،تو خلوتا،نگام میکردی نگام میکردی ام
دلم تنگ است یامهدی برای دیدنت هر دم
حلالم کن اگر یکدم تو را آزرده ات کردم😔
در این دنیا که گردیده پر از نیرنگ و نامردی
دعایت میکنم هر شب که فردایش تو برگردی
اَلّلهُمَّـ عَجِّللِوَلیِّڪَ الفَرج
4_5866087708929033091.mp3
913.2K
شبتون آروم با نوای #قرآن که آرامش بخش دلهاست❤️
خدایا...
وقتی تو از جنس بی نهایتی، پس من چگونه محدود شوم در خود و دنیای خود؟!
من با تو معنا میابم و تو امید میبخشی
به ناامیدی های این روزهایم؛
و من چنان در این دریای بی کرانِ رحمتت غرق می شوم که تمامِ ناممکن ها برایم ممکن میشوند ...
و تمام قفل ها کلیــد ...
و تمام آشوب ها،آرامش ...
خدایا ...
دنیای محدودم را با حضور خودت وسعــت ببخش
تا بدانم وقتی پا به پای تو قدم بردارم؛ به آرامشی خواهم رسید که دیگر بی قراریها سهمِ روزهایــم نمیشود ...
و من می مانم و خدایــی که بودنش حالِ دلم را خوبِ خوب میکند ...
#خاطرات_شهدا
کنارِ خیابون مشغولِ صحبت بودیم که یهو دیدم صورت ابراهیم سرخ شد.😡 رد نگاهش رو دنبال کردم، چشمش خورده بود به یک زنِ بدحجاب ...😑ابراهیم با دلخوری رویش رو برگردوند و گفت:غیرت شوهرش کجا رفته⁉️ غیرت پدرشکجا رفته؟😔 غیرت برادرشکجا رفته😣 بعد رو کرد به آسمون و با پریشانی گفت: خدایا! تو شـاهد باشکه ما حاضر نیستیم چنین صحنههایِ خلاف دینی رو توی مملکت ببینیم،😞 نکنه بخاطرِ اینا به ما غضب کنی⁉️😔💚
#شهید_ابراهیم_امیرعباسی🌸
@SALAMbarEbrahimm
🌹 شهید مصیب مجیدی 🌹
هر چی اصرار می کردیم شما هم چیزی بگو، می گفت : من که سخنرانی بلد نیستم... وقتی دید بچه ها دست بردار نیستند، سرش رو انداخت پایین و گفت: «سعی کنید زیاد آرزو نکنید،چون مرگ به آرزوهای شما می خندد... نکند یه وقت آرزو کنید فقط مال دنیا برای خودتان داشته باشید...
تلاش اصلی خود را بگذارید برای آخرت... زمان ما مثل زمان امام حسین(ع) است... روز ، روز عمل است و هر کس سری دارد ، باید هدیه کند ، دستی دارد باید هدیه کند...» می گفت و گریه می کرد... بچه ها هم سرشان پایین بود و با حرف های او اشک می ریختند...
#كريم_چهل_سانتى!
🌷مسئول ثبت نام به قد و بالایش نگاه کرد و گفت: دانش آموزی؟ _بله. می خوای از درس خوندن فرار کنی؟ ناراحت شد. ساکش را گذاشت روی میز و باز کرد. کتاب هایش را ریخت روی میز و گفت: نخیر! اونجا درسم رو می خونم.
🌷....بعد هم کارنامه اش را نشان داد. پر بود از نمرات خوب. از دوره مدرسه صداش می کردیم: کریم چهل سانتی. از بس قد و قواره اش کوچک بود. خمپاره که آمد، شهید که شد، واقعاً چهل سانت شد....
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات