eitaa logo
کانال کمیل
6.1هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
3.2هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
براستی صاحب   .....!!! روزی بر سر مزار فرزندم در گلزار بهشهر رفته  بودم. دیدم زن و شوهری بر سر پسرم نشسته‌اند و به شدت گریه می‌کنند. رفتم نزدیک شون و علت را جویا شدم. به آنها گفتم که این مزار من است اما در این قبر نیست که شما اینقدر برایش گریه می‌کنید. پسر من است. در ضمن من اصلا شما را نمی‌شناسم. از سر و وضعشان هم معلوم بود که شمالی نبودند. خانمی که گریه می‌کرد در جواب من گفت:  فرزند دارم که از ناحیه دو پا بود. دوا و درمان‌های ما نتیجه نداد و از سلامتی‌اش ناامید شدیم اما پسرم یک شب در خواب دید که به سراغش آمده است و به او می‌گوید که از جایش شود. پسرم در پاسخ جوان می‌گوید که من فلج هستم و قادر به راه رفتن نیستم. می‌گوید برخیز تو یافته‌ای من از مازندران هستم. فرزندم از خواب بلند شد در حالی که شفا گرفته بود. من تمام شهرهای را یک به یک رفتم و روی سنگ مزارها را خواندم. تا اینکه بالاخره در گلزار شهدای بهشهر(اینجا) این سنگ قبر را پیدا کردم. پدر می‌گفت: نشستم و دوباره برایم مسلم شد که فرزندم است ..... هدیه به روح @SALAMbarEbrahimm
💠وصیت کرده بود سنگ مزار براش نذارند و قبری ساده با  یک حلب خالی روغن نباتی کنارش . بعد از گذشت چندین ماه قرارشد که سنگ قبر کلیه شهدا  تعویض کنند  و بر حسب تصادف پیشنهاد شد که یک سنگ قبری هم بر روی قبر این شهید بزرگوار در نظرگرفته و نصب شود مسئول مزار تعریف میکرد بعداز اینکه سنگ قبری بر مزار این شهید گذاشته شد شبش  به خوابم آمد و با ترش روئی گفتتند آقای محترم چرا به وصیت من عمل نکردید به خدا از دست شما به خدا شاکی خواهم شد اگر این سنگ را بر ندارید . تا صبح خواب به چشممان نیامد و صبح زود سریعا" نسبت به برداشتن سنگ قبر از مزار شهید اقدام کردم ....   @SALAMbarEbrahimm
قبل از اینکه جای پسر منو بخوان مشخص کنم و اینجا دفنش کنن، مادر شهید شهرام زلفی خواب میبینن که پسرشون میاد و عجله داره،بهش میگن: پسر من ،چی شده ؟چرا عجله داری؟میگه: مادر ،من یه مهمون خیلی عزیزی دارم، باید برم خونه ام رو تمیز کنم.یکی از همکارام داره میاد،دوتا خونه اونورتر.میخوام برم به خونه ام برسم.این مهمون خیلی برای من عزیزه و از ساداته .... پنجشنبه همون هفته، مادرشهید زلفی که تشریف میارن بهشت زهرا، میبینن این قسمت رو دارن خاک برداری میکنن. میپرسن چه خبر شده؟ میگن یه شهیدی دارن میارن اینجا دفن کنن. اینجا یاد خوابشون میفتن که پسرش گفته بود مهمون عزیزی دارم دوتا خونه اونور تر. میپرسن این شهیدی که میخواین دفن کنین سیده؟ میگن.آره.... و شهید "سید" محمدحسین میردوستی،با "دو" فاصله،در جوار همکارشون،شهید زلفی،آرمیدند. @SALAMbarEbrahimm
✍ بچه که بود فلج شد نذر حضرت زینب(س) کردمش نذرم قبول شد فرزندم خوب شد... خوبِ خوب آنقدر خوب که مهر نوکری عمه ی سادات روی قلبش حک شد عاقبت هم فدائی بی بی شد..😭 🌷شهید رضا کارگر🌷 @SALAMbarEbrahimm
🌷🍃دوره جوانی ابراهیم بود. در بازار کار میکرد. ابراهیم هفته ای یکبار ما را در چلوکبابی محل دعوت می‌کرد. چند هفته گذشت. یکبار گفت: امروز مصطفی پول غذا را حساب کرد. همه از او تشکر کردیم. هفته بعد گفت: امروز سعید پول غذا را حساب کرد و همینطور هفته های بعد... 🌷🍃ابراهیم شهید شد. یکروز دور هم نشسته بودیم. بحث چلوکباب شد. مصطفی گفت: یادتان می آید که ابراهیم گفت مصطفی امروز پول غذا را می‌دهد؟ آن روز هم پول را ابراهیم داد. اما برای اینکه من خجالت نکشم... 🌷🍃سعید با تعجب گفت: من هم همینطور... و بقیه هم همین را گفتند. آن روز فهمیدیم در تمام مدتی که ما با ابراهیم چلوکباب می‌خوردیم تمام پول غذا را خودش میداد. چون ما از لحاظ مالی ضعیف بودیم؛ اما این کار را کرد که ما هم از غذای خوب لذت ببریم. چه آدمی بود این ابراهیم. 📚سلام بر ابراهیم2 @SALAMbarEbrahimm
🍃با من چه میکنی ای جانان...❤️ 🌸زمانی که محو چهره ی آسمانیت میشوم، آرامش در عمق وجودم نفوذ میکند! ❤️ابراهیم جان؟ آرامش نگاهت بی انتهاست... # @SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
🍃با من چه میکنی ای جانان...❤️ 🌸زمانی که محو چهره ی آسمانیت میشوم، آرامش در عمق وجودم نفوذ میکند! ❤
‍ ‍ ♥️ یکی از رزمندگان دلاور ک در محله ما حضور داشت و هم خیلی به او علاقه داشت سردار شهید عبدالله مسکر بود وتنها تصاویری ک با لباس سپاه انداخته ودر روی جلد کتاب دیده میشود لباسی است ک به عنوان تبرک از شهید عبدالله مسگر گرفته وپوشیده بود... یک روز در محل کار بودم ک تماس گرفت وگفت امشب مراسم شهید عبدالله مسگر برگذار میشه تشریف میاری ؟ گفتم انشاءالله میام گفت ضمنا بعد مراسم باهات کار دارم بعد مراسم مرا صدا زد آمدیم تو کوچه یکی دو نفر از بچه های محل وهمکاران فرهنگی داخل کوچه بودند من را به دوستانش معرفی کرد وگفت برای این دوستان ما شبهاتی پیش آمده اینها به خاطر جوّ بدی در مدرسه در موردشخص آیت الله بهشتی وجود دارد سوالاتی دارند من گفتم شما که اطلاعات بیشتری دارید در این موضوع صحبت کنی من مشغول صحبت شدم🤔 تا ساعتها برای آنها دلیل ومدرک ارائه کردم تا شبهات آنها برطرف شد وقتی خواستم به خانه بروم خوشحال😊 بودم از اینکه توانستم مشکل فکری برخی از جوانان مذهبی را رفع کنم اما بیشتر از من خوشحال بود 😄 او همینطور از من تشکر میکرد ومیگفت نمیدانی چه کمک بزرگی به من کردی چند روز بعد به من گفت وقتش رو داری به یکی از مغازه های خیابان ناصر خسرو برویم گفتم باشه بریم سوار موتور شدیم ورفتیم جلوی یکی از مغازه های ناصر خسرو ایستادیم داخل یک مغازه رفت وخودش شروع به صحبت کرد من بیرون ایستاده بودم ومیدیدم مودبانه با مغازه دار صحبت میکند🤔 وبعد با مشایعت مغازه دار بیرون آمد آنها خدا حافظی کردند و خوشحال سوار موتور🏍 شد طی مسیر از سوال کردم اینجا چه کار داشتی ؟ یه بنده خدا دیروز آمده بود توی محل میگفت من شاگرد یه مغازه توی ناصر خسرو بودم صاحبکار من مرا اخراج کرده😕 وحق وحقوق من رو نمیده من هم آدرس مغازه را گرفتم گفتم با صاحبکار شما صحبت میکنم انشاءالله مشکل شما حل میشه... گفتم جون توهم بیکاری ها ول کن بابا.. ادامه داد آدم هرکاری از دستش بر میاد باید برای بندگان خدا انجام بده🤗 من همین الان با صاحبکارش صحبت کردم سعی کردم با اخلاق خوش با او برخورد کنم الحمد لله خدا کمک کرد ومشکل این آقا هم حل شد ♥️😻 وچه زیبا فرمودند امام کاظم علیه السلام همانا مهر قبول اعمال شما بر آوردن نیاز برادرانتان ونیکی کردن آنها در حد توانتان است والا اگر چنین کنید هیچ عملی از شما پذیرفته نمیشود... @SALAMbarEbrahimm
یکی از کارمندان شهرداری ارومیه می گفت: تازه ازدواج کرده بودم و با مدرک دیپلم دنبال کار می گشتم. از پله های شهرداری می رفتم بالا که یکی از کارکنان شهرداری را دیدم و ازش پرسیدم آیا اینجا برای من کار هست؟تازه ازدواج کردم و دیپلم دارم. یه کاغذ از جیبش درآورد و یه امضاء کرد و داد دستم گفت بده فلانی، اتاق فلان. رفتم و کاغذ را دادم دستش و امضاء را که دید گفت چی می خوای؟ گفتم :کار گفت : فردا بیا سرکار باورم نمی شد فردا رفتم مشغول شدم . بعد از چند روز فهمیدم اون آقایی که امضاء داد شهردار بود. چند ماه کارآموز بودم بعد یکی از کارمندان که بازنشست شده بود من جای اون مشغول شدم. شش ماه بعد رئیس شهرداری استعفاء کرد و رفت جبهه. بعد از اینکه در جبهه شهید شد یکی از همکاران گفت :توی اون مدتی که کارآموز بودی و منتظر بودیم که یک نفر بازنشسته بشه تا شما را جایگزین کنیم، حقوقت از حقوق شهردار کسر و پرداخت می شد. یعنی از حقوق شهید باکری این درخواست خود شهید بود. او حقوق نجومی نداشت اما روحش به برزگی کهکشان بود و تمام معادلات نجوم را برهم زد کجایند مردان بی ادعا... @SALAMbarEbrahimm
🕊🌷 چه زیبا گفتـ اسطوره اخلاص: قلم مےزنید براے خدا باشد؛ قدم برمےدارید براے خدا باشد؛ حرفـ مےزنید براے خدا باشد؛ همه چے؛ همه چے براے خدا باشد ... ♥️ @SALAMbarEbrahimm
یه ســــربندداده بودبه یڪےازرفقاش، گفته بودشهیدڪه شدم ببندیدش به ســـــینه ام جنـــــازه اش ڪه اومد،ســـــرنداشت سربندروبستیم به سیـــنه اش روےسربندنوشته بود "أنازائرالحســـین" @SALAMbarEbrahimm
🌷 شهید داریوش رضایی نژاد🌷 یک روز سوار ماشینش شده بودم تمام پنجره هارا داده بود بالا . گفتم: "پس چراهمه شیشه ها را بالا کشیدی؟" گفت: "اینجا ترافیکه ، مردم مرتب به هم دری وری میگن . نمیتوانم تحمل کنم ببینم مردم اینجوری به هم نامهربانی می کنن." راوی:همسر شهید @SALAMbarEbrahimm