eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
#سیره_شهدا از طرف فرمانده سپاه مبلغ ده هزار تومان پاداش به او هدیه داده بودند. آنروزها پول زیادی بود، تقریبا 4 برابر حقوق محمد، مثل تمام زنها طلا و زیور آلات را دوست داشتم، از او خواستم با آن پول مقداری طلا برای من بخرد، کمی سکوت کرد و گفت: شما اگر چند گرم طلا داشته باشید خوشحال ترید یا این که دل چند رزمنده را شاد کنیم؟ در جواب سؤالش ماندم، از خواسته خودم کوتاه آمده گفتم: حالا میخواهی این پول را چه کار کنی؟ گفت: میخواهم آنرا بین 5 نفر از رزمندگان که محتاجتر از من هستند تقسیم کنم، رضایت مرا که دید از خوشحالی چشمانش برقی زد و گل از گلش شکفت. ✍ راوی: همسرشهید 📎 وصيتنامه شهید: سعادت دنیا و آخرت درگروی تبعیت از امام و پشتیبانی از این انقلاب است، انقلابی که هدف آن پیاده کردن حکم خداوند و دستورات اسلام و سنت پیامبر است، اینجانب تاکید می کنم که حفظ نظام جمهوری اسلامی ممکن نیست مگر با شرکت عملی در صحنه های مختلف مقابله بادشمنان جمهوری اسلامی ایران. توصیه ام به جوانان عزیز اینست که سعی کنند هر کاری که انجام می دهند به قصد قربت و فقط برای خدا باشد. #شهید_محمد_اثرےنژاد🌷 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
صدا زد: مادرش اومد گفت: این رو از دستم در بیار میخوام برم دستشویی کمکش کرد رفت گرفت، اومد بیرون. گفت: مامان بغلم می کنی⁉️ مادرش بغلش کرد ... پرواز کرد ...😔 💔دلتنگ قطعه 24 بهشت زهرای تهران 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
1_46535368.mp3
13.19M
🎤 یادش بخیر رو زانوهای تو بودم 😭 گفتی الهی ببینم عروسیتو... مامان میگه رفتی سفر پیش خدا 💚🍃 مسافر قشنگ من ، دیگه بیااا 💔😔 ❤️ 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
4_723784306719449666.mp3
4.25M
💔غفلت از یار گرفتارشدن هم دارد 😔ازشما دور شدن زار شدن هم دار... 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
دراین هوای بهاری شدم دوباره هوایی💔 بهار میرسد، اما... بهار من! تو کجایی؟😔
بهار، تابستان، پاییز، زمستان چه فرقی می کند فصلهای تکراری.... #بهار فقط وقتی است که تو در زندگیم #لبخند می زنی.... 🌸🕊🌸 #شهید_بابک_نوری_هریس متولد ۲۱ مهر سال ۷۱ در شهر رشت، کوچکترین عضو خانواده و دانشجوی ارشد حقوق در دانشگاه تهران بود که پس از اعزام به سوریه در ۲۸ آبان ۹۶ در منطقه بوکمال به فیض شهادت نائل آمد. 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
🌸هر روز سر ساعت مشخص مي رفتيم ديدگاه ، هر چه مي ديديم ثبت مي كرديم و آنها را با روزهاي قبل مقايسه مي كرديم 🌸يك روز همين طور كه شش دانگ حواسم به كار بود ، كسي پرده سنگر را كنار زد و آمد تو : سلام كرد ، برگشتم نگاهش كردم ، ديدم كاوه است 🌸او هر چند روز يك بار مي آمد مي نشست پشت دوربين و راه كارها را نگاه مي كرد . كنارش ايستادم شروع كرد به دوربين كشيدن روي مواضع دشمن. 🌸كمي كه گذشت يك دفعه ديدم دوربين را روي يك نقطه ثابت نگه داشت دقت كه كردم ، ديدم صورتش سرخ شده، چشمش به جنازه شهدايي افتاده بود كه بالاي ارتفاع ۲۵۱۹ جا مانده بودند، دشمن آن ها را كنار هم رديف كرده بود تا روحيه ما را ضعيف كند 🌸چند لحظه گذشت ، كاوه چشمش را از چشمي هاي دوربين برداشت ، خيس اشك بود، گفت : یكي پاشه بريم اين شهدا را بياريم اينا رو مي بينم از زندگي بيزار مي شم. 🌸اين حرف ها همين طوري تو ذهنم بود تا شب دوم عمليات « كربلاي 2 » كه از قرارگاه حركت كرد و رفت خط ، هنوز يادم هست 🌸آخرين تماسی که با بي سيم داشت، گفت : از بين لاله ها صحبت مي كنم.  🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
✍ ڪلام_شـ‌هید دلتان برای ما شور نزند زیرا ما هم برای خودمان صاحب و فرمانده‌ای داریم و او خود از تمام رزمندگان و سربازان خود حفاظت می‌کند. 🌷 🌷یادش با
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای درد و بلاتون بخوره تو سر هر چی مسئول کاخ‌نشین 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمیخواهم افتان و خیزان بمیرم و در کوچه یا در خیابان بمیرم 🇮🇷 به یاد شهدای گردان کمیل - لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)
فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ سوره یوسف آیه ۶۴ و خداوند بهترین نگهبان است، او مهربانترین مهربانان است... به نیت سلامتی عزیزانِ هموطن و همه مسافرانی که چشم به راه بازگشتشون به سلامت هستیم آیه بالا و آیت‌الکرسی را قرائت کنیم....
رسم خوبی داشتیم، ماه رمضون ها بعضی شب ها چندتااز مربی ها جمع میشدیم افطاری میرفتیم خونه ی دانش آموز😊 .یه بار تو یکی از شبا تو ترافیک گیر کردیم اذان گفتند. علی گفت:وحید بریم نماز بخونیم؟ وقت نمازه. من گفتم پنج دقیقه بیشتر نمونده علی جان بزار بریم اونجا میخونیم .نشون به اون نشون که یک ساعت و نیم بعد رسیدیم به خونه ی بنده خدا!😞 از ماشین که پیاده شدیم زد رو شونمو گفت: کاری موقع #نماز_اول_وقت انجام بشه #ابتر میمونه!!!!☝️☝️ شهیـد امـر به معـروف علی خلیلی 🌷یادش با #صلوات 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
🌷پای درس سردار کمیل ابراهیم هادی موضوع: شکستن نفس 🌸باران شدیدی ... در تهـران باریده بود ؛ خیابان ۱۷ شهریور را آب گرفته بود 🌸چند پیرمرد می‌خواستند به سمت دیگر خیابان بروند مانده بودند چه کنند ! 🌸همان موقع ابراهـیم از راه رسید، پاچه‌ی شلوار را بالا زد با کول ڪردن پیرمردهــا، آن‌ها را به طرف دیگر خیابان برد! 🌸ابراهـیم ... از این کارها زیاد انجام می‌داد ! هدفی هم جز شڪستن_نفسِ خودش نداشت! مخصوصا زمانی که خیلـی بینِ بچه هـا مطرح بود ... 🌷یادش با 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
🔹فرازی از وصیتنامه📜 🔸خويشتن را در قفس محبوس ميبينم و مي خواهم از قفس به در آيم🕊 🔸سيمهاي خاردار مانعند⛔️ من از دنياي ظاهر فريب ماديات و همه آنچه كه از خدا بازم ميدارد متنفرم شهید همت 🌷شادی روحش 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
نیمه هاى بود که نهج البلاغه میخواند؛ دیدم چهره‌اش بر افروخته شده و دارد می‌ریزد... زیر چشمی شماره صفحه را نگاه کردم و به ذهن سپردم! را بست و بیرون رفت... صفحه را باز کردم! دیدم همان ست که حضرت على(ع) در فراق یاران با وفایش ناله می‌کند و می‌فرماید: أینَ عمار؟ أینَ ذوالشهادتین؟ کجاست عمار؟ کجاست...
گفتم آر پی جی رو بده من بزنم تو حالت خوب نیست. گفت هر کدوم از این آر پی جی ها ۸۰۰،۷۰۰ هزار تومن پولشونه اگه زدی و به هدف نخورد من مسئولم. از حرفش ناراحت شدم و با ناراحتی براش آر پی چی میبستم که یهو .... دیدم افتاد روی زمین تک تیر انداز دشمن پیشونیش رو هدف گرفته بود شهید شد و من از اون روز شدم آر پی جی زن گردان... 🌷شهید مدافع حرم جاوید راوی:محمد صفایی 🌷 یادش با 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
💠دختری که به برکت وجود مزار شهید محجبه شد. ☑️روایتی از همسر شهید مدافع حرم "جواد جهانی " 🕊هنگام تشییع پیکر شهدای غواص در هاشمیه، شهید از مسئولان مراسم پرسید که آیا این شهدا در پارک خورشید دفن می‌شوند یا خیر که جواب منفی دادند. آن زمان شهید بسیار تاسف خوردند که چرا برای پیشبرد اوضاع فرهنگی و عقیدتی در شهر از حضور شهدا بهره‌ نمی‌برند و آنها را از مردم دور می‌کنند به همین علت وصیت کرده بود خودش در پارک خورشید دفن شود و معتقد بود حتی اگر بتواند یک جوان را تحت تاثیر قرار دهد برایش کافی است چندماه بعد از دفن همسر شهیدم دختر جوانی در حالی که ‌اشک می‌ریخت نزد من آمد و گفت اتفاقی به همراه دوستش سر مزار او رفته و شروع به درد دل کرده است که شب خواب شهید را می‌بیند و بعد از آن به کلی تغییر می‌کند و محجبه می‌شود. 🌷یادش با 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
+تو جبهـہ حسادٺ بود؟ _آره +تو چی؟ _شهـآدٺ...😔
نباید فراموش کرد که همواره «ضعف» های ماست که #شیطان را به طمع می اندازد... «سید شهیدان اهل قلم»
پنجشنبه است... شاخه گلی بفرستيم برای تموم آنهايی كه در بين ما نيستند ولی دعاهاشون هنوزكارگشاست يادشون هميشه با ماست و جاشون بين ما خاليه شاخه گلی به زيبايی يك فاتحه...
⭕️خانه های خالی را با اعمال خوب پر کنید 🔺جایگاه ابدی همه ما...
روی سنگ قبرم بنویسید همه عمر نگهبان نگاهم بودم افسوس... 😔لایق دیدار روی یوسف زهرا(س) نبودم 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
و هر که از خدا پروا کند، خدا برای او راه بیرون شدن [از مشکلات و تنگناها را] قرار می دهد.
کرامات و معجزه شهدا "چند سال قبل اتوبوسی از دانشجویان دختر یکی از دانشگاه‌های بزرگ کشور آمده بودند جنوب. چشم‌تان روز بد نبیند... آن‌قدر سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند. وضع ظاهرشان فوق‌العاده خراب بود. آرایش آن‌چنانی، مانتوی تنگ و روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود. اخلاق‌شان را هم که نپرس... حتی اجازه یک کلمه حرف زدن به راوی را نمی‌دادند، فقط می‌خندیدند و مسخره می‌کردند و آوازهای آن‌چنانی بود که... از هر دری خواستم وارد شوم، نشد که نشد؛ یعنی نگذاشتند که بشود... دیدم فایده‌ای ندارد! گوش این جماعت اناث، بدهکار خاطره و روایت نیست که نیست! باید از راه دیگری وارد می‌شدم... ناگهان فکری به ذهنم رسید... اما... سخت بود و فقط از شهدا بر‌می‌آمد... سپردم به خودشان و شروع کردم. گفتم: بیایید با هم شرط ببندیم! خندیدند و گفتند: اِاِاِ ... حاج آقا و شرط!!! شما هم آره حاج آقا؟؟؟ گفتم: آره!!! گفتند: حالا چه شرطی؟ گفتم: من شما را به یکی از مناطق جنگی می‌برم و معجزه‌ای نشان‌تان می‌دهم، اگر به معجزه بودنش اطمینان پیدا کردید، قول بدهید راه‌تان را تغییر دهید و به دستورات اسلام عمل کنید. گفتند: اگر نتوانستی معجزه کنی، چه؟ گفتم: هرچه شما بگویید. گفتند: با همین چفیه‌ای که به گردنت انداخته‌ای، میایی وسط اتوبوس و شروع می‌کنی به رقصیدن!!! اول انگار دچار برق‌گرفتگی شده باشم، شوکه شدم، اما چند لحظه بعد یاد اعتقادم به شهدا افتادم و دوباره کار را به آن‌ها سپردم و قبول کردم. دوباره همه‌شون زدند زیر خنده که چه شود!!! حاج آقا با چفیه بیاد وسط این همه دختر و... در طول مسیر هم از جلف‌بازی‌های این جماعت حرص می‌خوردم و هم نگران بودم که نکند شهدا حرفم را زمین بیندازند؟ نکند مجبور شوم...! دائم در ذکر و توسل بودم و از شهدا کمک می‌خواستم... می‌دانستم در اثر یک حادثه، یادمان شهدای طلائیه سوخته و قبرهای آن‌ها بی‌حفاظ است... از طرفی می‌دانستم آن‌ها اگر بخواهند، قیامت هم برپا می‌کنند، چه رسد به معجزه!!! به طلائیه که رسیدیم، همه‌شان را جمع کردم و راه افتادیم ... اما آن‌ها که دست‌بردار نبودند! حتی یک لحظه هم از شوخی‌های جلف و سبک و خواندن اشعار مبتذل و خنده‌های بلند دست برنمی‌داشتند و دائم هم مرا مسخره می‌کردند. کنار قبور مطهر شهدای طلائیه که رسیدیم، یک نفر از بین جمعیت گفت: پس کو این معجزه حاج آقا! ما که این‌جا جز خاک و چند تا سنگ قبر چیز دیگه‌ای نمی‌بینیم! به دنبال حرف او بقیه هم شروع کردند: حاج آقا باید... برای آخرین بار دل سپردم. یا اباالفضل گفتم و از یکی از بچه‌ها خواستم یک لیوان آب بدهد. آب را روی قبور مطهر پاشیدم و... تمام فضای طلائیه پر از شمیم مطهر و معطر بهشت شد... عطری که هیچ جای دنیا مثل آن پیدا نمی‌شود! همه اون دخترای بی‌حجاب و قرتی، مست شده بودند از شمیم عطری که طلائیه را پر کرده بود. طلائیه آن روز بوی بهشت می‌داد... همه‌شان روی خاک افتادند و غرق اشک شدند! سر روی قبرها گذاشته بودند و مثل مادرهای فرزند از دست داده ضجه می‌زدند ... شهدا خودی نشان داده بودند و دست همه‌شان را گرفته بودند. چشم‌ها‌شان رنگ خون گرفته بود و صدای محزون‌شان به سختی شنیده می‌شد. هرچه کردم نتوانستم آن‌ها را از روی قبرها بلند کنم. قصد کرده بودند آن‌جا بمانند. بالاخره با کلی اصرار و التماس آن‌ها را از بهشتی‌ترین خاک دنیا بلند کردم ... به اتوبوس که رسیدیم، خواستم بگویم: من به قولم عمل کردم، حالا نوبت شماست، که دیدم روسری‌ها کاملا سر را پوشانده‌اند و چفیه‌ها روی گردن‌شان خودنمایی می‌کند. هنوز بی‌قرار بودند... چند دقیقه‌ای گذشت... همه دور هم جمع شده بودند و مشورت می‌کردند... پرسیدم: به کجا رسیدید؟ چیزی نگفتند. سال بعد که برای رفتن به اردو با من تماس گرفتند، فهمیدم دانشگاه را رها کرده‌اند و به جامعه‌الزهرای قم رفته‌اند ... آری آنان سر قول‌شان به شهدا مانده بودند ..."
محمودرضا رو بعد از شهادتش تو خواب زیاد دیدم ولی حتی یکبار هم تو لباس غیر رزمی و تو موقعیت عادی نبوده. دیشب بازم تو درگیری (شدید) می دیدمش. گمانم شهدا بعد از شهادتشون هم مشغول مبارزه اند. والله اعلم. #برای_محمودرضا احمدرضا بیضائى برادر شهید مدافع حرم #محمودرضابیضائی ✍عصر پنجشنبه یادی کنیم از شهدا....