#عاشقانه_شهدا
#شهیدمیثم_نجفی🌹 مدافع حرم👇
#قسمتی_از_مصاحبه_همسر_شهید
میثم دوست نداشت صدای خانمها بالا برود/به مادرم گفتم دعا کن صدایم در معراج شهدا بالا نرود🌹خ
✍آخرین بار با ایشان در معراج شهدا
دیدار و وداع کردید. آرامش شما بالای سر پیکر شهید برای سایر دوستان و بستگان جالب و ستودنی بود. آنجا با آقا میثم چه حرفی زدید؟
✍حرف خاصی با او نداشتم. فقط از این که داشتم بعد از مدتی او را میدیدم، لذت میبردم. آقا میثم دوست نداشت صدای خانمها بالا برود و نامحرمان آن را بشنوند به همین خاطر وقتی قرار شد برای وداع با میثم به معراج شهدا برویم، درخانه به مادرم گفتم: «مامان برایم دعا کن صدایم بالا نرود. دعایم کن بتوانم خودم را کنترل کنم.» وقتی خواهر میثم در معراج شهدا با دیدن میثم با صدای بلند بیقراری میکرد سختم شد. به او گفتم: «زهراجان کمی صدایت را پایینتر بیاور الان میثم ناراحت میشود.» دوست نداشتم ناراحتش کنم.
✍الان هم که مدتی از شهادت همسرتان گذشته، کارهایی که ایشان دوست نداشت را انجام نمیدهید؟
تا جایی که بتوانم دوست دارم رعایت کنم و کارهایی که دوست نداشت را انجام ندهم. نمیخواهم ناراحت شود.
✍ از تولد حلما بگویید. آن روز در نبود آقا میثم چه حسی داشتید؟
خیلی سخت بود. میثم قبل از شهادتش یک روز از سوریه زنگ زد و با هم صحبت کردیم. من اواخر دوره بارداریام بود و روزهای سختی را میگذراندم. به او گفتم: «خسته شدم. زودتر بیا خانه» گفت: «زهره جان! سپردمتان به حضرت زینب(س) و از خانم خواستهام به شما سر بزند.» وقتی حلما میخواست به دنیا بیاید فقط از حضرت زینب(س) کمک خواستم. فقط ائمه و حضرت زهرا(س) را صدا میزدم. اینها بودند که به من آرامش دادند.
✍یعنی احساس میکردم همراهم هستند. چون خود میثم گفته بود سپردمتان به حضرت زینب(س) من هم گفتم حضرت زینب(س) من را تنها نمیگذارد. به همین خاطر دوست نداشتم زیاد به این فکر کنم که آقا میثم کنارم نیست. خب خیلی سخت بود، چون بعضیها به من میگفتند: «این زمان، زمان سختی است و همه دوست دارند همسرشان کنارشان باشد.» این فکرها میآمد سراغم. حلما هم بچه اولم بود و دوست داشتم همسرم کنارم باشد ولی دائم همان حرفش را در ذهنم مرور میکردم و حضرت زینب(س) و حضرت زهرا(س) را صدا میکردم. به آنها سلام میدادم و میگفتم حتما همه این عزیزان اینجا پیش من هستند.
#شهید_میثم_نجفی🌷
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
شهدا اصرار داشتند هرچه زودتر در بهترین حالت، خداوند را ملاقات کنند، برای دنیا ذرهای ارزش قائل نبودند.
ما تازه می خواهیم سعی کنیم گناه نکنیم‼️
حجةالاسلام #پناهیان
❤️🌹 #عاشقانه_شهدا
#شهیدکمیلقربانی 🌺
شب قبل از اعزام به سوریه یکبار دیگر برای مطمئن شدن از رضایت همسرش، به منزل پدرخانمش رفت تا بار دیگر نظر همسرش را بپرسد:خانمم عزیزم... راضی هستی برم سوریه؟
اگه شما راضی نباشی نمیرم ... اشک در چشمان همسرش سنگینی کرد و گلوله ای اشک به پایین غلتید ...صدایش را صاف کرد و گفت:راضی نباشم نمیری؟
نه دردونه ام... نه عزیزم ...نه نازنینم
اما اگه جواب امام زمان رو خودت میتونی بدی...باشه من نمیرم اگه جواب حضرت زینب رو خودت میدی باشه من نمیرم...
تمام محبت های کمیل ، عشق ناب دونفره شان، تمام برنامه هایی که برای زندگی مشترک آینده شان در نظر گرفته بودند...خاطرات یک سال دوران عقد ، گروهک سیاه داعش ...همه و همه از جلو چشمانش رد شدند
.
اشک تمام پهنای صورتش را پوشانده بود... اشک هایش را پاک کرد ، شناسنامه را به کمیل داد و گفت من برای مادرمان هیچ جوابی ندارم
من برای امام زمان هیچ جوابی ندارم... لبخندی زد تا پای مَردش برای دفاع از حریم مادر سست نشود و گفت:کمیل جان برو ولی زود برگرد عزیزم...کمیل رفت...وشش روز بعد برگشت...اما این بار سوار برتابوتی با پرچم ایران ... روی دستهای مردم
.
شهید کمیل قربانی یکی از شهدای مدافع حرم لشکر زرهی ۸ نجف اشرف بود که در سوریه به شهادت رسید.شهید قربانی متولد ۱۳۶۶ بود و هنگام شهادت ۲۸ سال بیشتر نداشت
راوی:#همسر_شهید
ايشان فوقالعاده لطيف بود. چون خيلي مذهبي بود اطرافيان فكر ميكردند آدم خشكي است ولي خيلي احساسي و مؤمن بود. به همه در بالاترين حد محبت ميكرد. خواهر و برادرش وابستگي شديدي به او داشتند. حتي اگر كسي از لحاظ اعتقادي با كميل مخالف بود در آخر يك علاقه و صميميتي نسبت به او پيدا ميكرد. امر به معروف و نهي از منكر را هميشه خيلي قشنگ انجام ميداد. وقتي سختترين كارها را از طرف مقابل ميخواست، آنقدر به طرف مقابل محبت ميكرد كه سختي اين امر به معروف از دوش طرف مقابل برداشته ميشد. خيلي با محبت امر به معروف ميكرد
.
بارها گفته بود دعا كن من به مرگ طبيعي يا در رختخواب نميرم. وقتي اين حرفها را ميزد و ميگفت براي شهادتم دعا كنيد من درك نميكردم و ميگفتم مگر شهادت الان هم اتفاق ميافتد. الان فهميدهام شهادت به اين نيست جلو گلوله و توپ قرار بگيرد بلكه شهيد قبل از رفتن از اين دنيا به درجه شهادت رسيده است. شما اگر خصلت شهيد را بگيريد به شهدا ملحق ميشويد. كميل هم قبل از شهادتش شهيد شده بود. در وجنات و حركاتش خصايص يك شهيد را ديده بودم. تمام كارهايش را با سيره شهدا چك ميكرد
🌷شادی روح شهید کمیل قربانی #صلوات
🌹یادمون نره مدیون خونشون هستیم😔
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
golhaye yas243 فرمانده ی عشق.mp3
3.22M
#شهید_همت❤️
🌹پیشنهاددانلود
🌷یادش با ذکر #صلوات
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
#وصیت_شهید 🌺
از فرد فرد شما می خواهم که ،
همیشه پیرو راه امام باشید و نگذارید خون شهیدان پایمال گردد و از خون آنها پاسداری کنید...
#شهیدداوود_حیدری
narimani-to-masir-shohada.mp3
6.77M
❤️دائم تو مسیر مزار شهدا موندم
💔رفتند رفقا دونه دونه و جاموندم
😔حرفای زیادیه تو دل وامونده ام...
🍃 @SALAMbarEbrahimm🍃
#سلام_برابراهیم
🌹ابراهیم در مقابل نامحرم به شدت حیا داشت.
از صحبت با نامحرم بسیار گریزان بود.
همیشه میگفت دنبال ارتباط کلامی با جنس مخالف نرید.
چون آهسته آهسته خودتون رو به نابودی میکشید.
🌹ابراهیم همیشه میگفت: اگر خانمها حریم رابطه با نامحرم را حفظ کنند، خواهید دید که چقدر آرامش در خانواده ها بیشتر میشود و نامحرم جرأت پیدا نمیکند کاری انجام دهد.
🍃 @SALAMbarEbrahimm🍃
کانال کمیل
🌷 شهید #عبدالحسین_برونسی 🌷 خانومش نذر کرد اگه زنده از جبهه برگشت گوسفند قربانی کنند عبدالحسین هم
🌹سردار شهید عبدالحسین برونسی🌹
آدم ها دو دسته اند
غیرتی و قیمتی
غیرتی ها با خدا معامله کردند
و قیمتی ها با بنده خدا...
#کلام_شهید
🌹شهید علی عباس حسن پور🌹
🌷دانش آموز برتر دبیرستان امام خمینی یاسوج بود. با رتبه 113 در دانشگاه قبول شد. به خاطر علاقه به امام رضاع دانشگاه رضوی مشهد را انتخاب کرد. علی عباس حسین پور در خانواده انقلاب بزرگ شده بود خانواده ای که دو شهید و چهار جانباز تقدیم اسلام کردند.
🌷علی عباس در مشهد هم دانشگاه میرفت و هم حوزه. در هر دو مورد ممتاز بود. در جبهه نیز در واحد اطلاعات فعالیت میکرد.
🌷شب عملیات والفجر 8 گفت: دلم خیلی برای امام رضا (ع) تنگ شده. یکسال هر روز توفیق داشتم که به زیارت آقا بروم. دوست دارم بعد از عملیات به زیارت آقایم بروم.
🌷بیست و سه بهمن 64، شب شهادت بی بی دو عالم، حضرت زهرا (س) ترکش به گردنش خورد. آنقدر یازهراس گفت تا به شهادت رسید.
🌷پیکرش به ظاهر به صورت اشتباهی به مشهد رفت !! بعد از طواف طولانی در حرم، راهی زادگاهش گردید.
🌷 شهید #محمدحسین_حدادیان 🌷
خیلی دلش می خواست مثل شهید حججی شهید بشه. روز آخر مادرش بهش می گه نرو وسط درگیری.
مثل همیشه دستشو رو سینه می زاره ولی مثل همیشه نمی گه #چشم .
روزی که حضرت آقا رفتند منزل این شهید ۲۲ ساله و عکسش را نگاه کردند گفتند این شهید سراسر نور است و لباس خادمی هیئتش را بوسیدند و بر پیشانی گذاشتند.
پنجشنبه است
ثانیه هایمان بوی دلتنگی میدهد
چه مهمانان ساکتی هستند
رفتگان و گذشتگان 🌺🍃
نه به دستی
ظرفی آلوده میکنند
نه به حرفی دلی رامیشکنند
تنهابه فاتحه وصلواتی قانع اند
هدیه کنیم فاتحه و #صلوات
به همه عزیزان سفرکرده
روحشان شاد و یادشان گرامی🌹
کانال کمیل
#سلام_برابراهیم 🌹ابراهیم در مقابل نامحرم به شدت حیا داشت. از صحبت با نامحرم بسیار گریزان بود. همیشه
#برخوردصحیح
✅ عصر یکی از روزها بود. ابراهیم از سرکار به خونه می اومد. وقتی وارد کوچه شد برای یه لحظه نگاهش به پسر همسایه افتاد که با دختری جوان مشغول صحبت بود. پسر تا ابراهیم رو دید بلافاصله از دختر خداحافظی کرد و رفت . می خواست نگاهش به نگاه ابراهیم نیفته.
✅ چند روز بعد دوباره این ماجرا تکرار شد. این بار تا اون پسر خواست از دختر خداحافظی کنه، متوجه شد که ابراهیم در حال نزدیک شدن به اونهاست.
دختر سریع به طرف دیگر کوچه رفت وابراهیم در مقابل اون پسر قرار گرفت. ابراهیم شروع کرد به سلام و علیک کردن و دست دادن. پسر ترسیده بود اما ابراهیم مثل همیشه لبخندی بر لب داشت. قبل از اینکه دستش رو از دست اون جدا کنه با آرامش خاصی شروع به صحبت کرد و گفت:
ببین، تو کوچه و محله ما این چیزها سابقه نداشته، من تو و خانوادت رو کامل میشناسم، تو اگه واقعا این دختر رو میخوای من با پدرت صحبت میکنم که...
پسر پرید تو حرف ابراهیم و گفت: نه، تو رو خدا به بابام چیزی نگو، من اشتباه کردم، غلط کردم، ببخشید و ...
ابراهیم گفت: نه! منظورم رو نفهمیدی، ببین، پدرت خونه بزرگی رو داره، تو هم که تو مغازه اون مشغول کار هستی، من امشب تو مسجد با پدرت صحبت می کنم که ان شاء الله بتونی با این دختر ازدواج کنی، دیگه چی می خوای؟
جوون که سرش رو پائین انداخته بود خیلی خجالت زده گفت: بابام اگه بفهمه خیلی عصبانی میشه.
ابراهیم جواب داد: پدرت با من، حاجی رو من میشناسم. آدم منطقی و خوبیه.
جوون هم گفت: نمی دونم چی بگم. بعد هم خداحافظی کرد و رفت.
✅ شب بعد از نماز، ابراهیم تو مسجد با پدر اون جوون شروع به صحبت کرد.
اول از ازدواج گفت و اینکه اگه کسی شرایط ازدواج رو داشته باشه و همسر مناسبی پیدا کنه باید ازدواج کنه. در غیر اینصورت اگه به حروم بیفته باید پیش خدا جوابگو باشه.
حالا این بزرگتر ها هستند که باید جوون ها رو تو این زمینه کمک کنند.
حاجی حرفهای ابراهیم رو تائید کرد اما وقتی حرف از پسرش زده شد اخم هاش رفت تو هم.
ابراهیم پرسید: حاجی اگه پسرت بخواد خودش رو حفظ کنه و تو گناه نیفته، اون هم تو این شرایط جامعه، کار بدی کرده؟
حاجی بعد از چند لحظه سکوت گفت: نه!
فردای اون روز مادر ابراهیم با مادر اون جوون صحبت کرد و بعد هم با مادر دختر و بعد...
✅ یک ماه از اون قضیه گذشت، ابراهیم وقتی از بازار بر می گشت شب بود.
آخر کوچه چراغونی شده بود. لبخند رضایت بر لبان ابراهیم نقش بسته بود.
رضایت به خاطر اینکه یک دوستی شیطانی رو به یه پیوند الهی تبدیل کرده بود. این ازدواج هنوز هم پا برجاست و این زوج زندگیشون رو مدیون برخورد خوب ابراهیم با این ماجرا می دونند.
📚سلام برا ابراهیم
🌷شهید ابراهیم هادی ، یادش با ذکر #صلوات
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
333162f451dbcd7b88072c38f7136a566e01b752.mp3
5.04M
🍃تودلمِ حرفی که خیلی ساله باکسی نگفته بودم
اگه امام رضا نبود هنوزم کربلا نرفته بودم
❤️آرزوته کربلای اربعین ، به امام رضا بگو فقط همین
یه نفرهست نزنه رو تو زمین
😔یاامام رضا آبرومو بخر
منِ بی سر و پارو حرم ببر
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃