eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
3هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال کمیل
⬇️#جیز_جیز_دل⬇️ @salambarebrahimm 💠 وقتی غذا می‌خواد رو گاز سر بره اول یه مدتی آروم جیز جیز می‌کن
⬇️ ⬇️ @salambarebrahimm 💠 یه وقت‌هایی آدم حسابی دلش می‌گیره، یه مشکلی، یه چیزی هست و آدم فکر می‌کنه باید حرف دلشو به یکی بگه. این جور وقت‌ها معمولاً آدم‌ها دنبال یه بهونه هستن تا سر دلشونو باز کنن. و یه وقت می‌بینی اصلاً حواسشون نیست دارن برای کی درد دل می‌کنن، برای یه آدم غریبه، یا برای آدمی که ممکنه بدی مارو بخواد. اگه خیلی لازم بود با کسی درد دل کنیم باید به دوست واقعی بگیم، نه به غریبه و دشمن. 🔻لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِکُمْ 🔻محرم اسرار از غیر خودتان انتخاب نکنید 📔بخشی از آیه ۱۱۸ آل عمران
!! 🌷بذله گویی و شوخی های علی رضا کوهستانی نظیر نداشت، طوری بود که آن شوخی ها هیچ وقت از ذهن من پاک نمی شود. یک روز در فاو نشسته بودیم. در همان اورژانس خط اول، با علی رضا چای می خوردیم. 🌷....یک لحظه هر دویمان متوجه شدیم که یک مگس روی لبه ی لیوان چای علی رضا نشسته. همین طور خیره به مگس بودیم. مگس روی لبه ی لیوان راه رفت و راه رفت تا این که یک دفعه مثل این که سر خورده باشد، افتاد توی لیوان علی رضا. 🌷علی رضا هم برگشت گفت: نگاه کن! می رود روی جنازه ی عراقی ها می نشیند و غسل میت اش را می آید توی چایی ما انجام می دهد. راوى: رزمنده نوجوان دوران دفاع مقدس جواد صحرايى 📚"خاطرات پرتقالى"
کانال کمیل
#دختران_خرمشهر دل هست به یاد نرگست مست هنوز🌹 ... نیم نگاهی به او داشتم و نیم نگاهی به آب و غذا. تن
دل هست به یاد نرگست مست هنوز🌹 ...به خود آمدم گفتم : یقه لباسش را قیچی کنند و آب جوش هم بیاورند، وسایلم را از کیفم آوردم بیرون و زخمش را تمیز کردم و بعد هم پانسمان. آمپول آرام بخشی هم به او تزریق کردم و گفتم استراحت کند، کارم نزدیک یک ساعت طول کشید و در همان مدت از زبان اطرافیان برادر زخمی شنیدم که به جز دو برادری که دیشب داخل خانه مانده اند و به مواظبت از من مشغول بوده‌اند بقیه به حمله شبانه رفته اند و داخل نخلستان ها به دشمن صدمات فراوانی وارد آورده و برگشتند فقط با یک زخمی. کارم که تمام شد برگشتم داخل همان اتاقی که شب قبل خوابیده بودم. تازه داشتم می‌دیدم که خوابگاه شبانه ام چگونه بوده است ، خدا خیرشان بدهد که برایم جای خواب درست کرده بودند، چرا که وضعیت آن اتاق وحشتناک بود . چند لحظه ای که گذشت دوباره دیدم به درب اتاق تلنگر می‌زنند. گفتم: کیه؟! صدای برادری آمد: اگه می شه لطفاً چند دقیقه تشریف بیارید توی حیاط . روسری ام را سر کردم و رفتم گوشه حیاط دیدم شاهرخ ایستاده و سر به زیر دارد. آرام و آهسته رفتم کنارش پرسیدم: شما با من کاری داشتید؟ " خسته نباشید "گفت و ادامه داد: می خواستم تشکر کنم بابت زحمتی که کشیدید ! داشتم به خودم می بالیدم ، همین که حالی اش شده بود من و کارم خیلی هم بی فایده نیستیم خوب بود اما ... ادامه داد: با این همه باید به عرضتون برسونم که موندن شما اصلاً صلاح نیست اگه... از تاج و تخت پادشاهی فروش افتادم فکر کردم می‌خواهد بیشتر تشکر کند اما باز هم داشت روی حرف خودش اصرار می‌کرد که من باید بروم . دیگر نماندم که حرفش تمام بشود، برگشتم طرف اتاقم و بلند بلند گفتم: ماندن یا نماندن من به خودم مربوط است ! و رفتم توی اتاق این بار دوباره در زدن و خبر دادند که بفرمایم صبحانه. سینی صبحانه را از پشت در برداشتم و بعد هم با کتابی که توی ساک وسایل پزشکی ام بود مشغول شدم. تا ظهر مشغول بودم ناهار و نماز و عصر و شب هم به همان صورت گذشت و باز هم شب هنگام حس کردم که برادر ها رفته اند عملیات شبانه. اما این بار اصلا خوابم نبرد صدای تیراندازی انگار از پشت دیوار اتاقم بود حسابی ترسیده بودم، تا صبح پلک نزدم، دیگر باورم شده بود درگیری نیروهای ما با عراقی ها به داخل کوچه ها رسیده است . صبح در حالی که بی خوابی حسابی آزارم می‌داد هیاهویی به پا شد، برادرها در رفت و آمد دائم بودند یکی شان هشدار داد که وسایلم را برداشته و برنداشته بدوم بیرون از خانه. کیفم را برداشتم و دویدم. از نوع راهی که انتخاب شده بود فهمیدم از شهر خارج می شویم، دلم می خواست گریه کنم، چه بر سر ما می آمد؟ دشمن با خانه هایمان چه کار داشت؟ صدای تیراندازی توی گوشم بود و اندکی دور شد، ماشین قراضه ای ایستاده بود کنار خیابان ، گفتند: سوارش شویم سوار شدیم، ماشین راه افتاد از گوشه و کنار شهر صدای انفجار می آمد داشتیم میچرخیدیم طرف آبادان... ناگهان یک جیپ زیتونی با چند آدم تنومند جلو ما سبز شدند و همین که رخ به رخ شدیم ... باورم نمیشد، اولین مرتبه بود که می دیدم چند نفر جلوی چشمانم کشته می شوند... ادامه دارد... پایان قسمت ششم
#جامانده دلم #تنگ است برای یک #دلتنگی از جنس جا ماندن... که درمانش"رسیدن"باشد؛ رسیدن به قافله یارانی سفرکرده" منِ جامانده باید حسرت رفتن بکشم... #آخر_با_کدام_لیاقتم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕 عاشقانه های همسر #شهید مدافع حرم 🕊روایتی از روزی که عباس رفت 😔یادتون نره رفقا ما همیشه شرمنده این خونواده ها هستیم ، مبادا راه شهدا رو فراموش کنیم که فردای قیامت باس جوابگو باشیم... 🌷یادش با ذکر #صلوات 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
کانال کمیل
💕 عاشقانه های همسر #شهید مدافع حرم 🕊روایتی از روزی که عباس رفت 😔یادتون نره رفقا ما همیشه شرمنده ای
#عاشقانه_شہدا 🌹 اولین بار براے صحبت کردن زمان #خواستگارے💐 وآخرین بار هـم براے صحبت کردن قبل از اعزام به #سوریه به #گلزار_شهدای قصر فیروزه تهران محل رفتیم.😍 محل دلداگے ما همین امامزاده بود💚 #شهید_عباس_دانشگر 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
ما از شما می خواهیم اگر خداوند متعال مارا پیش خودش برد راه مارا ادامه دهید واز این خون های شهیدان عزیز پاسداری کنید ،این خونها به خاطر اسلام ریخته شده است ❤️ 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
4_345554935284236945.mp3
7M
🎤سید رضا نریمانی 🍃خوش به حال شهدا که پرکشیدن... 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
#مهدی_جانم بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست آه، بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست اللهم عجل لولیک الفرج
هدایت شده از 💢 بصیرت سایبری 💢
ما نترسیم سگ هار ادب خواهد شد خون هرشیعه زمین ریخت طلب خواهد شد پیش ما شیخ امارات و سعودی هیچ است شیر سرپنجه چو برخواست یهودی گیج است 👇این پیامی است به سرتاسر دنیا برود 👈موشک ما به تل آویو و حیفا برود ماهمه نسل علی زاده خیبر شکنیم سیدم اذن دهد ریشه یهودی بکنیم✌️ 💢 @BASIRAT_CYBERI
 پنجشنبه ها، دلتنگی جور دیگری است دلتنگ کسانی می شوی؛ که نبودنشان عمیق تر از بودن خیلی هاست... باید بنشینی گوشه ای و با نداشته هایت خلوت کنی، و بین اشک و لبخندهایت جای خالی آنها را به آغوش بکشی... 🌷به یاد عزیزان آسمانیمان ، شهدا و امام شهدا بخوانیم فاتحه و
#مادرانه چادرش و دو تیکه آجر کمی خورد و خوراک و خرما و گلابدان و عکس شهیدش.... یعنی خونه ی مادری فقط یه مادر می تونه خونه ی مادری رو برداره ببره سرخاک
فضای مجازی یک قدرت نرم فوق‌العاده است در عرصه‌های مختلف از جمله فرهنگ، سیاست، اقتصاد، سبک زندگی، ایمان، اعتقادات دینی و اخلاقیات. _ |🍂💛 ۹۴/۶/۱۶ 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
🌷حاج حسین یکتا 🍃 مراقب خودمون باشیم عصر هالیووده 🍃 یبار قلبمون رو رها نکنیم 🍃 از امام زمانمون دور بشیم
سیدرضانریمانی.mp3
3.51M
⏯ شور احساسی #یاامام_رضا(ع) 🍃همه دلخوشیه نوکرای بی سر پناه 🍃آقا زندگیم با تو دیگه میشه رو به راه 🎤 #سید_رضا_نریمانی 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟 اشاره رهبرانقلاب به عاقبت گمنامی شهید ابراهیم هادی 🔸️ در دعای اهل دل باران فراز آخر است گریه کن در گریه‌ی عاشق صفایی دیگر است 🔹️ عاشقان با اشک تا معراج بالا می‌روند بهترین سرمایه انسان همین چشم تر است 🔸️ در جواب بی‌وفایی خلوتی با خود بساز دست کم تنها شدن از دل شکستن بهتر است 🔹️ شد فراموش آنکه بیش از قدر خویش آمد به چشم آنکه با گمنام بودن سر کند نام‌آور است۱ 🔸️ صحبت از پرواز جانکاه است وقتی روح ما مثل مرغ خانگی زندانی بال و پر است 🔹️ گرچه چندی چهره‌ی خورشید را پوشانده‌اند در پس این ابرهای تیره صبحی دیگر است محمدحسن جمشیدی 🌷 ۱) رهبر انقلاب: مثل شهید ابراهیم هادی؛ میخواست گمنام زندگی کند اما امروز در تمام آفاق فرهنگی کشور نامش پیچیده است. #یادشهدا #شهیدابراهیم_هادی 🌷یادش با ذکر #صلوات 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
بنی فاطمه.mp3
3.91M
🍃امشب سری به خلوت پروانه ها بزن 🍃با یک دل شکسته خدا را صدا بزن 😔امشب به پای روضه یک خواهرشهید... 🎤 #بنی_فاطمه #روضه 🌷 #صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله #شب_جمعه_ست_هوایت_نکنم_میمیرم💔 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
! 🌷منافقین تمام ظرفیت‌ های اطلاعاتی ‌شان از تهران که شامل افراد کت شلواری تا یونیفرم‌ پوشْ می‌ شد را وارد مرحله جمع‌ آوری اطلاعات برای صدام کرده بودند. حتی در خط مقدمشان منافقین با لباس ارتشی ‌شان کنار افسران عراقی قرار داشتند و آنها با غواصان درگیر شدند. 🌷صدام بابت خدماتی که در این عملیات، منافقین به بعثی‌ ها دادند، پاداش ‌های خوبی بهشان داد و خیلی به آنها اعتماد کرد. ارادتی که منافقین در این عملیات نشان دادند باعث شد تا صدام پشتشان محکم بایستد و قرص و محکم حمایتشان کند. 🌷....از این عملیات به بعد صدام اطمینان زیادی به منافقین کرد و حساب ویژه ‌ای رویشان باز و جایگاه خوبی برایشان تعریف کرد و حتی گفت: اینها فرزندان من هستند. صدام نشان فرزندخواندگی را بعد از عملیات کربلای ۴ به منافقین داد.
از عشق زمینی تا آسمانی خاطره‌ی فرمانده شهید حججی #شهید_مرتضی_حسین_پور شش سالی که مرتضی برای خواستگاری از من وقت گذاشته بود،اتفاقات عجیبی برایش رخ داده بود 💠خودش برایم تعریف می کرد : « اون روزها #نمازشب می خوندم و می گفتم خدایا فاطمه رو راضی کن . روزه می گرفتم و می گفتم خدایا فاطمه رو راضی کن. نماز مستحبی خدا فاطمه راضی بشه و ... ❤️ چندین بار پیش اومد که تنهایی به بیابان های بیرون شهر می رفتم. راه می رفتم و تنهایی شروع می کردم به دعا خوندن سقفم آسمون بود و زیر پام کویر. ❤️ به خدا می گفتم : خدایا! چیکار کنم این دختر راضی بشه کم کم سکوت و تنهایی و صدای حیوانات و... من رو می گرفت و من رو به فکر قبر و قیامت و... می انداخت. به جایی رسیدم که به خدا می گفتم من کی هستم تو کی هستی من قراره تو این دنیا چیکار کنم.. فاطمه این نه گفتن های تو باعث شد من از یک عشق زمینی به عشق آسمونی برسم» بعضی اوقات به مرتضی می گفتم : « ای کاش زودتر به تو جواب مثبت داده بودم » امّا مرتضی می گفت : « نه تو من رو ساختی» 📚 ساقیان حرم خاطرات فرمانده نابغه #شهیدمرتضی_حسین_پور
کانال کمیل
#دختران_خرمشهر دل هست به یاد نرگست مست هنوز🌹 ...به خود آمدم گفتم : یقه لباسش را قیچی کنند و آب جوش
دل هست به یاد نرگست مست هنوز🌹 ...عراقی ها که سه نفر بودند افتادند توی جیپ شان، کنترل جیپ از دست رفت و خورد به جدول کنار خیابان و ایستاد. داشتم بالا می آوردم حالت تهوع آزارم می داد. داشتند روی صورتم آب می پاشیدند، از سر و صدا خبری نبود ،زنی سالمند که "ننه‌مریم "صدایش می کردند سرم را گذاشته بود روی پاهایش و با دستش آب به صورتم می پاشید . چشمانم را درست و حسابی باز کردم، شنیدم که داخل هتل کاروانسرای آبادان هستیم در جمع عده‌ای از برادران رزمنده و برخی خانواده ها. تا دو روز بعد نمی‌توانستم غذا بخورم ،هر لحظه قیافه عراقی هایی که کشته شدند می آمد جلو چشمانم ،وقتی خوب فکر می کردم و می فهمیدم اگر عراقی‌ها کشته نشده بودند معلوم نبود چه بر سر ما بیاید اندکی آرام می شدم. نمی دانم چند روز بعد بود که خبر رسید خرمشهر سقوط کرد، خبری که هنوز هم از به یاد آوردن آن عذاب می کشم. سقوط خرمشهر یعنی سقوط سرزمینم، و از آن گذشته، بی خبری از جوانی به نام شاهرخ که تازه داشت از لجبازی اش خوشم می‌آمد ،فرمانده بسیار جوان بخشی از خرمشهر !مدافع دلاور شهرم. دلم می خواست از شاهرخ برداشته باشم اما شرمم می آمد. با سقوط تلخ خرمشهر و حصر آبادان به اهواز آمدیم و در بیمارستان های اهواز مستقر شدیم .کارمان شده بود بستن زخم و شستن خون .شب و روزمان را نمی فهمیدیم. برادری را آوردند که زخم زیادی داشت، مثل همیشه کمک کردم و همراه چند خواهر دیگر زخم‌های را مداوا کردیم، عصر همان روز وقتی برای سرکشی به او و بقیه زخمی‌ها داخل راهرو بیمارستان قدم می‌زدم شناختمش. شاهرخ بود ، باورم نمی شد از او فقط چند پاره استخوان مانده بود و سر و صورتی پر مو . همین که دیدمش خشکم زد. داشت لبخند می زد. رفتم طرفش حس می کردم گمشده ام بود و حالا پیدا شده. رسیدم کنارش. لبخندش عمیق تر شد و گفت: اگه بخوام ازت خواستگاری کنم باید بیام کجا؟! بدنم داغ شد ، سرخی صورتم را خودم خوب فهمیدم ،سعی می‌کردم آب دهانم را قورت بدهم که صدای آژیر قرمز بلند شد، حمله هوایی انجام می شد. قیامت شد همه چیز به هم ریخت. بیمارستان تکان خورد آژیر سفید که صدایش آمد پریدم توی راهرو . محل بستری شدن شاهرخ و دیگر مجروحان با خاک یکی شده بود... داستان دل هست به یاد نرگست مست هنوز
کانال کمیل
⬇️#درد_دل_با_غریبه ⬇️ @salambarebrahimm 💠 یه وقت‌هایی آدم حسابی دلش می‌گیره، یه مشکلی، یه چیزی هست
⬇️ ⬇️ @salambarebrahimm 💠 این دنیای ماشینی خیلی بدبختی و مشکل برای مردم آورده، یکیش اینه که همه آدم‌ها عصبی شدن. آدم وقتی از کوره در میره کارای عجیب و غریب و خنده دار می‌کنه که بعد خودش خجالت می‌کشه. تو حالت عادی همه خوب و آروم هستن، اصل اینه که آدم موقع عصبانی شدن خودشو کنترل کنه. یعنی اصلاً نذاره عصبانی بشه، حتی اگه حق باهاش باشه. قورت دادن عصبانیت کار خیلی سختیه، ولی وقتی قورتش دادی حس خوبی داری. چطوره وقتی کسی داره عصبانی می‌شه بهش از قول قرآن بگیم: 🔻وَ الْکاظِمینَ الْغَیْظَ 🔻 و کسانی که جلوی عصبانیت خود را می‌گیرند 📔 بخشی از آیه ۱۳۴ آل عمران
🌷 سردار شهید #حاج_حسن_مداحی🌷 تعارف توی کارش نبود،وقتی توی منزلشان جلسه به درازا می کشید و وقت نماز می شد جلسه را قطع می کرد و می گفت:« #بلند_شوید_نماز_بخوانیم، ادامه جلسه باشد برای بعد.» وقتی نماز خوانده می شد خیلی خودمانی #غذای_ساده ای را می آورد تا دور هم چیزی بخوریم، بی اراده تسلیم سادگی و تصمیمش می شدیم و غذا می خوردیم،بعد جلسه ادامه پیدا می‌کرد. یک بار پنج نفر بیشتر توی جهاد نبودیم،دیر وقت بود،همه رفته بودند.آماده رفتن شدیم، پایمان را که توی محوطه جهاد گذاشتیم تریلی سیمان نظر حاج حسن را جلب کرد.پرسید:«بار این تریلی چرا خالی نشده؟» بچه ها گفتند:آخر وقت آمد،کارگر نبود خالی اش کند. همه می دانستیم اگر تریلی یک شب در آن جا بماند کرایه ی بیشتری می خواهد. نگاهی به ما انداخت و گفت:«خب، #کارگر_نیست_ما_که_هستیم، باور کنید من می توانم به اندازه ی یک کارگر کار کنم.» بعد بدون اینکه منتظر نظری باشد به طرف تریلی حرکت کرد و دست به کار شد. 📚چشم های بیدار شادی روحش #صلوات
4_5868555395273851152.mp3
5.28M
#مولودی @salambarebrahimm #میلاد_امام_هادی (ع)🌸 #میرداماد