بعدِ دوماه، اومد خونه؛ بعد از سلام و احوالپرسی گفت: بیست روز مرخصی گرفتم که دیوار خونه رو درست کنم.
روز اول آجر ریخت، روز بعد هم دور تا دور دیوار حیاط را خراب کرد که یکی از بچههای سپاه آمد دنبالش. رفت بیرون و زود اومد.
گفت: کار مهمی پیش اومده، باید برم. خونسرد گفتم: خب عیبی نداره؛ برو، ولی زود برگرد. صداش مهربانتر شد، گفت: توی شهر کارم ندارن. میخوام برم جبهه.
حسابی ناراحت شدم. گفتم: شما میخوای منو با چند تا بچهی قد و نیم قد، توی این خونهی بیدرو پیکر بذاری و بری؟! حداقل همون دیوار درب و داغون خودش رو خراب نمیکردی.
خندید و گفت: بهت قول میدم که حتی یک گربه روی پشتبام این خونه نیاد. نگاه کن، من از همون اول بچگی و از همون اول جوانی که تو روستا بودم، هیچوقت نه روی پشتبام کسی رفتم، نه از دیوار کسی بالا رفتم، نه به زن و ناموس کسی نگاه کردم.
الآن هم میگم که تو اگه با سر و روی باز هم بخوای بری بیرون، اصلاً کسی طرفت نگاه نمیکنه، خیالت هم راحت باشه که هیچ جنبندهای تو این خونه مزاحم شما نمیشه، چون من مزاحم کسی نشدم؛ هیچ ناراحت نباش.
حرفهاش مثل آب بود روی آتش. وقتی ساکش را بست، اندازه سر سوزن هم نگرانی نداشتم.
راوی: همسر سردار شهید عبدالحسین برونسی 🕊🌹
رنجت رو بشناس، بپذیرش و سعی کن درمانش کنی
نذار یه جایی که دستت بهش نرسه...!
نباید بذاری تبدیل بشه به یه غم دائمی...!
خدا ما رو دوست داره!
نسبت به ما بی تفاوت نیست!
پس هیچ وقت ما رو در امتحانی قرار نمیده که نتونیم از عهده ی اون بر بیاییم...
ما رو در معرض معصیتی قرار نمیده که نتونیم توبه کنیم...
ناامیدی از چنین خدایی گناه کبیره است!
همین امید و اطمینان به محبت خدا و یاد آوریش رشد دهنده است.
هدایت شده از Modafe313yar
🍃ابراهیم همیشه میگفت:
دشمن داره کار می کنه تا
مهمترین مسائل در نگاهِ
مردم تغییر کنه..
#شهید_ابراهیم_هادی 🥀
❇️ @modafe313yar❇️
فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ
الانبیا/۸۸
پس ندایش را اجابت کردیم و از اندوه نجاتش دادیم
همین روزها اتفاقاتِ خوب، خواهند افتاد
درست وسطِ روزمرِگیهایمان...
دلخوشی ها راهشان را گم خواهندکرد و این بار به سمتِ ما روانه خواهند شد...
شبهایی را میبینم که از خستگیِ شادی و لبخندِ روزهایمان میخوابیم و صبحهایی که با اشتیاقِ دلخوشی های تازه بیدار میشویم...
من شک ندارم یکی ازهمین روزها همه چیز درست میشود...
#قرآن_بخوانیم 🍃
یعنی میشه اون روز درون تنگنای قبر شونه ام رو بگیری و تکون بدی:
اسمع و افهم (بشنو و بفهم)
انا حسین بن علی بن ابیطالب
سر و کارت با من است بقیه بروند...!
یه فاتحه بخونیم برا دلهای مُرده که زنده بشه؟!
بسم الله الرحمن الرحیم....
مع الصلوات...
4_5954019776970886323(1).mp3
10.53M
توکل مفهموم قشنگی داره
یعنی خدایا من نمیدونم چه جوری،
ولی تو درستش کن...❤️
یکی از روزها که شهید پیدا نکرده بودیم، به طرف عباس صابری هجوم بردیم و بنا بر رسمی که داشتیم، دست و پایش را گرفتیم و روی زمین خواباندیم تا بچه ها با بیل مکانیکی خاک رویش بریزند.
کلافه شده بودیم. شهیدی پیدا نمی شد. بیل مکانیکی را کار انداختیم. ناخنهای بیل که در زمین فرو رفت تا خاک بر روی عباس بریزد، متوجه استخوانی شدیم که سر آن پیدا شد. سریع کار را نگه داشتیم.
درست همانجایی که می خواستیم خاکهایش را روی عباس بریزیم تا به شهدا التماس کند که خودشان را نشان بدهند، یک شهید پیدا کردیم.
بچه ها در حالی که می خندیدند به عباس صابری گفتند:
بیچاره شهیده تا دید می خواهیم تو رو کنارش خاک کنیم، گفت: فکه دیگه جای من نیست، باید برم جایی دیگه برای خودم پیدا کنم و مجبور شد خودشو نشون بده...
عباس در روز ۷ محرم همچون مولایش ابوالفضل العباس علیه السلام با دست و پاهای قطع شده و صورتی در داغ شقایق سوخته بر اثر انفجار مین در منطقه عملیاتی والفجر یک (فكه) در حین تفحص شهدا به شهادت رسید.
#شهید_عباس_صابری🕊🌹