1_19367531.mp3
13.75M
@salambarebrahimm
نگو نمیشه کربلات بیام
رومُ زمین نزن حسین (ع) ...
التماس دعا
قشنگه گوش کنید
- چند سالته؟
+ بیست و هشت!
- تو این بیست و هشت سال چندبار رفتی دیدن مولات؟
+ مولام؟ امام زمان؟
- آره، امامِ دوازدهم!
+ یه بارم نشده ببینمش!
- جداً؟؟؟
+ خب آره... نمیدونم که کجاست...
- آره تو نمیدونی باید کجا بری...
+ تو چی؟ چند بار رفتی دیدن مولات؟
- زیاد... نمیدونم چند بار!
+ واقعاً؟!
- آره... اصلاً به دنیا که اومدم پدرم منو برد گذاشت میون دستای پیغمبر ص، خود رسول الله تو گوشم اذان خوند!
+ ولی من از بچگی مولامو ندیدم...
- بزرگتر که شدم با پدرم هر روز مسجد میرفتم و مولامو زیارت میکردم. امیرالمومنین رو! سلام میکردم و آقا هم جواب سلاممو میداد
+ من حتی صدای مولامم نشنیدم...
- چند دفعه خونه مولام هم رفتم! با بچههای آقا، امام حسن و امام حسین سر یه سفره غذا خوردم!
+ خوش به حالت...
- راستی، گفتی یک بار هم مولاتو ندیدیش؟
+ یکبار هم ندیدم...
- تو این بیست و چندسال یکبار هم چشمت به چشماش نیفتاده؟!
+ نه....
- وای... چه میکنی با این غم رفیق؟!
+ کدوم غم...
- ندیدن مولا اونم این همه سال باید خیلی درد داشته باشه!!
+ دردشو حس نمیکنم...
- مگه میشه؟!
+ تو تو روزمرگی غرق نشدی که بفهمی میشه این درد رو هم فراموش کرد...
- یعنی شماها از اینکه آقاتون رو این همه ساله ندیدید و جونیتون داره تو این سالهای غیبتش سپری میشه، غصه نمیخورید؟
+ (بغض گلوشو فشار میده) نه...
- حیف شد...
+ جوونیمون؟
- آره... جوونیتون میره و آقاتونو نمیبینید...
+ شایدم دیدیم!
- آقایی که من میشناسم و ازش شنیدم، تا همین شما شیعهها نخواینش، ظهور نمیکنه!
+ ما که میخوایم!
- غرق دنیا شده را جامِ «زیارتِ مَهدی» ندهند!
+ هوم...
- گفتی چندسالته؟
+ بیست و هشت!
- (تو دلش) طفلی... بیست و هشت سالش بدون گل روی آقاش گذشته و حواسش نیست...
💢مکالمه یک جوان در زمان امام اول شیعیان با جوانی در عصرِ امام دوازدهم!
× راستی #تو چندسالته رفیق؟!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#به_چه_بیانی_صدایت_کنیم
#هذا_یوم_الجمعه
میگفت: «بچه مسلمان باید محکم باشد.»
ایشان دستور داده بودند که وقت ظهر هرکجا بودند باید اذان بگویند.
یک روز رو به من کرد و گفت: «شما اذان میگویید؟»
گفتم: «نه آقا، خجالت میکشم.»
ایشان گفت: «یک سوال از تو دارم؛ شما چه می فروشید؟»
گفتم: «خیار، بادمجان، کدو و...»
آقا پرسید: «آیا داد هم می زنی؟» گفتم: «بله آقا»
گفت: «میشود یکی از آن فریادها را هم اینجا بزنی؟»
گفتم: «نه آقا، خجالت میکشم؛ آخر آقا من که جنس ندارم.»
حالا اگر سر کار بودم و مثلا خیار داشتم میگفتم خیار یه قرون؛ اما اینجا که چیزی ندارم.
گفت: «آهان بگو من دین ندارم!
یک جوان با این هیبت و توانایی و قدرت،
خجالت می کشد فریاد بزند الله اکبر، اشهد ان لا اله الا الله،
من شهادت میدهم که خدا از همه بالاتر است! خجالت میکشی این ها را بگویی؟!
آن وقت خجالت نمیکشی با این همه عظمت، داد بزنی: خیار یه قرون؟
#شهید_سید_مجتبی_نواب_صفوی
#نماز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جمعه های بی قراری
با نوای #مهدی_رسولی
#اللّهُمّ_عَجّلْ_لِوَلیّکَ_الفَرجْ
تا حالا چقدر دنبال امام زمانمان دویدهایم؟
چقدر او را میشناسیم؟
تا کی در فراقش بیتفاوتیم؟
به دنبالش بگردیم امام زمانمان را بشناسیم
و در فراقش بیتاب باشیم
اَللّهُمَّ عَرِّفْنٖی حُجَّتَکَ ، فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنٖی حُجَّتَکَ، ضَلَلْتُ عَنْ دینی
خدایا بشناسان به من حجت خود را،
که اگر حجتت را به من نشناسانی،از دینم گمراه گردم.
#امام_زمان عج
کلیپ صوتی «پسر بالاشهر» - حسین یکتا.mp3
4.15M
@salambarebrahimm
پسر بالاشهر
🎙 به روایت حاج حسین یکتا
#کلام_شهید
سربازان امام زمان(عج)
از هیچ چیز
جز گناهان خویش
نمی هراسند.
#شهید_سید_مرتضی_آوینی 🌷
📄وصیت نامه
مادرم زمانی که خبر شهادتم را شنیدی
گریه نکن...
زمان تشیع و تدفینم گریه نکن ...
زمان خواندن وصیت نامه ام گریه نکن...
فقط زمانی گریه کن که #مردان ما #غیرت را فراموش میکنند و
#زنان ما #عفت را...!!!
وقتی جامعهٔ ما را بی غیرتی و
بی حجاب گرفت ،
مادرم گریه کن..
" که اسلام در خطر است...!"
#شهید_سعید_زقاقی🌷
#تلنگر
جا ماندن از کربلا برای خیلیا جای حسرت داره اما جا ماندن از لشکر یوسف زهرا دغدغه چند نفره؟؟؟
به نظرم همین دو خط اونقدر جای حرف داره که بابتش #فکر کنید....
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان
دست به دامان شهدایم...♥️
میگفت: حواست به دو تا چیز باشه
اول↜نماز اول وقتت...
دوم↜جلوی چشمت بگیر...
بقیش درست میشه...!
🔶بعد از ۲۷ سال...🔶
🔰خواهرحمید رضا دیگر طاقت دوری نداشت. ۲۷ سال از مفقود شدنش می گذشت. رفت کنار مزار شهید پلارک، همرزم برادرش، او را به حضرت زهرا (س) قسم داد وگفت:
« به حمید بگو به خواب خواهرت بیا و خبری از خودت بده!»
خواهر دلشکسته اش می گفت:
« فردای آن روز خواب دیدم جمعیت زیادی در بلوار سردار جنگل در منطقه پونک تهران در حرکت هستند.صدای حمیدرضا را شنیدم که میگفت: «خواهر این ها همه برای تشییع پیکر من آمده اند و به اذن خدا همه ی آنها راشفاعت خواهم کرد. بعد اشاره به عابری کرد که در کنار جمعیت بود اما توجهی به آنها و شهدا نداشت، گفت:
« حتی او را هم شفاعت خواهم کرد..
از خواب که بلند شدم فهمیدم در بوستان نهج البلاغه تهران شهید
گمنام تشییع و تدفین کرده اند.
💠بعدها با پیگیری خانواده ی شهید حمیدرضا ملاحسنی و آزمایشات DNA هویت این شهید اثبات شد.
شادی روح شهدا #صلوات
📎سبک زندگی شهدا...
✍همه بچه هایم، به خصوص دو پسر شهیدم، به نماز و روزه مقید بودند، نمازشان را میخواندند، قضای نمازهای از دست رفته را جبران میکردند، سید مجتبی توجه ویژهای به فقرا داشت.
🍁همسر سید مجتبی، تعریف میکرد وقتی که در افغانستان زندگی میکردیم، او نیمی از غذای ما را برای همسایهای که همسرش بیمار بود و بچه داشت، میبرد، یا وقتی هندوانه و خربزه میخرید، به سه قسمت تقسیم میکرد و دو قسمت آن را برای همسایهها میبرد،
🍁او به همسرش میگفت: تو من را داری، اما همسایهای که شوهرش فوت کرده و فرزند یتیم دارد، نمیتواند این میوه را تهیه کند و ممکن است بچه او، پوست خربزه و هندوانه را در سطل آشغال ببیند و ناگهان هوس کند و آهی بکشد.
#شهید_سیدمجتبی_حسینی
#شهید_سیداسماعیل_حسینی
#تلنگر
و
بترسیم از روزی که
صفحه ی مجازیمون رنگِ
خدا و شهدا رو بگیره ؛
ولی زندگی هامون نه...
#نیایش_شهدا
📃 فرازی از #وصیتنامه
✍خدایا تو خود می دانی که هرگز از روی قصد و عمد نخواسته ام که از تو دور شوم بلکه نااگاهانه بوده است خداوندا تو خود میدانی که هیچ عاشقی نمیخواهد از معشوق خویش دور شود و من هم عاشق تو هستم اگر عشق مرا به خودت قبول کنی منت نهاده ای بر بنده کوچک خودت.
#شهید_محمدصادق_یغمایی
اَلسَّلامُ عَلیکَ یا حُجَّةَ اللّٰهِ فی اَرضِهِ...
سلام برتو ای حجت خدا در زمینش
#امام_زمان
سلام بر #شهدا
سلام به قلب های عاشق
ای که چشمانت دریچه ای رو به خداست...
شرمگین میشوم وقتی نگاهت میکنم...
وقتی لبخند میزنی...وقتی هنوز رفیقمی...!
#صبحتون_شهدایی
#شهید_جهاد_مغنیه
#طنز_جبهه
💠 تو که مهدی را کشتی
آقا مهدی فرمانده گروهان مان درست و حسابی ما را روحیه داد و به عملیاتی که می رفتیم توجیه مان کرد.
همان شب زدیم به قلب دشمن و تخته گاز جلو رفتیم. صبح کله سحر بود و من نزدیک سنگر آقا مهدی بودم که ناغافل خمپاره ای سوت کشان و بدون اجازه آمد و زرتی خورد رو خاکریز.
زمین و زمان بهم ریخت و موج انفجار مرا بلند کرد و مثل هندوانه کوبید زمین.
نعره زدم: یا مهدی! یک هو دیدم صدای خفه ای از زیر میگوید: «خونه خراب، بلند شو، تو که مهدی را کشتی!» از جا جستم. خاک ها را زدم کنار. آقا مهدی زیر آوار داشت می خندید. خودم هم خنده ام گرفت!😂