تمام شهر را گشتم
که پیدایت کنم اما..
نه خود بودی نه چشمی
که شود همتای چشمانت
#حاج_قاسممون_رومیگم
#همسر_آسمانی_من🌸
مهریه ام یک جلد قرآن بود و سه صلوات
عقدمان خیلی ساده بود. یک ماه بعد هم
عروسی کردیم. دوسه روز رفتیم مشهد
پابوس امام رضا (ع) بار اولی که رفتیم
حرم نگاهی به من کرد و گفت:
خانم میخواهم یه دعایی بکنم، شما آمین بگی..
خندیدم وگفتم:
ــ تا دعات چی باشه!
+ حالا تو کاریت نباشه
ــ خب هرچی شما بگید..
دستهایش را گرفت سمت آسمان روبـه گنبد طلای امام رضا (ع) وگفت:
اللھم ارزقنا توفیق شهادت فی سبیلک
#شهید_حسین_محمدعلیپور
به روایت همسر
Milad_Hazrat_Masoomeh_banifatemeh_1399_5.mp3
4.98M
@salambarebrahimm
🌸خانومه معصومه کرامت و لطفش معلومه...
🎤حاج سید مجید بنی فاطمه
#میلاد_حضرت_معصومه
یه آقایی بود که
توی آخرین مداحیش گفت:
یعنی قسمت میشه
منم شهید بشم تو سوریه؟
دقیقا بعد از اون مداحی
رفت سوریه و شهید شد.
#آقاحسین_معز_غلامی
💠در نبرد سخت با داعش بودند اومد پیش
شهید جواد الله کرم گفت : فرمانده ؛
تانکر آب به سمت داعش میره اگه منفجرش
نکنیم داعش نفس تازه میکنه و نبرد
سخت تر میشه. . .
در جواب میگه: امام حسین ع در کربلا
اسبان سپاه عمر سعد رو هم سیراب کرد. ما
مرید اباعبداللہ ایم و مردانه میجنگیم. . .
#شهید_جواد_الله_کرم
جوری در فضای مجازی کار کنید که دشمن مجبور شود شما را فیلتر کند نه ما آنها را فیلتر کنیم.
میدیدم مامانم یه گوشه نشسته همین جور زار زار گریه میکرد
گفتم مامانی، برای بابا گریه میکنی،
گفت اره قربونت برم
می دیدم تابوت های شهدا رو میارن میگفتم بابای من تو این تابوتا نیست؟
مامانم میگفت نه عزیزم دنبالش نگرد
اونجا بود که معنی مفقود الاثر رو فهمیدم...
سال بعد خانواده های شهدا رو میبردن سوریه ، خدا نصیب همتون کنه
ماهم رفته بودیم
من دست مامانم رو گرفته بودم ،
سه سالم شده بود،
مامانِ من از انتهای یه کوچه ی که درست تهش یه گنبد کوچولو بود، گرفته بود و داشتیم تو کوچه راه میرفتیم
مامانم شروع کرد به گریه کردن
گفتم مامانی این گنبد ماله کیه
اینقدر کوچولوئه
مامانم گفت این گنبد ماله خانومیه که بابات به عشق اون اسمه تو رو گذاشت رقیه...
بعد برام تعریف کرد،
گفت: دخترم یادته وقتی بابات دفعه آخری که داشت می رفت دست راستشو با خودش بیاره
گفت: دیگه نزار بچه م رفتنمو تماشا کنه..
بغلت کردم، یادته؟
این رقیه هم وقتی باباش داشت برای اخرین بار میرفت، عمه اش گفت: دیگه رفتن باباتو تماشا نکن،
بعد تعریف کرد و گفت:
یه روزی همین جا خرابه ای بود
یه تشتی آوردن ، سر باباشو آوردن
اونم مثه تو خیلی خوش سرو زبون بود
همش با باباش درد و دل میکرد
سر باباش رو براش آوردن
با سر باباش درد و دل میکرد
تا اینکه ما رسیدیم به اونجایی که بالا سرش نوشته بود
السلام علیک یا سیده تنا رقیه (س)
نگااااه کردم
دیدم یه حیاط کوچولو
انتهاش هم یه ضریح کوچولو دست مامانمو ول کردم
دوییدم طرف این ضریح دیدم
عه..
بالای این ضریح پر از عروسک های کوچولوئه ،یاده عروسک هاییی افتادم که بابام برام از جبهه میاورد ، با دست چپش عروسک رو بهم میداد
و با دست راستش منو نوازش میکرد
خانوم تو رقیه ای منم رقیه ام
خانوم تو سه سالته منم سه سالمه
خانوم شنیدم تو خیلی خوش سرو زبون بودی ....
منم خیلی خوش سرو زبون بودم...
خانوم شنیدم تو خیلی برای بابات دردو دل کردی ، منم خیلی برای بابام درد و دل میکردم...
اما خانوم شنیدم که یه روزی
همین جا تو این خرابه یه تشت برات آوردن ،
سر بابا تو گذاشتن توش.. و تو با این سر درد و دل کردی ، اما تو میدونی مفقودالاثر یعنی چی؟
شنیده بودم
بابا ها برای عروسی دختراشون میان
آخه رسمه که عکس بابا رو سر سفره عقد میزارن...
رقیه سادات میگه من نزاشتم
عکس بابامو بزارن، گفتم باید خودش بیاااد
من باید اینجا ببینمش
همه رو جمع کردم
شعری که برای بابام گفته بودم رو خوندم
چه پیش آمده که پیش ما نمیایی
همه ی جوانیه مادرم چرا نمیایی
اگر چه سخت ولی دخترت بزرگ شده
برای عقد کنانش با وفا نمیایی
عروس و داماد عازم سفر ند
پدر زیارت علی بن موسی الرضا نمیایی💔
چقدر نامه نوشتم میان دفتر شعر
چقدر راز و نیاز و دعا نمیایی
مگر نشانی نام و پلاک گم شده است
که هر چه مینویسم بیا ، نمیایی...
کانال کمیل
وای از #زمانی که می پرسند #جوانى ات را در چه راه #تمام کردى #عمرت را در چه کاری #فانى نمودى ...
خوبه که هر از چند گاهی
این سوال رو از خودمون بپرسیم...
مگه نه !!!!؟؟؟