eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
‼️ چشماش مجروح شد و منتقلش کردند تهران محسن بعد از معاینه از دکتر پرسید: " آقای دکتر مجرای اشک چشمم سالمه .. ؟ میتونم دوباره با این چشم گریه کنم ؟ " دکتر پرسید : برای چی این سوال رو میپرسی پسر جون .. ؟ محسن گفت : چشمی که برای امام حسین ' علیه السلام ' گریه نکنه به درد من نمیخوره .. " @salambarebrahimm
@salambarebrahimm پخش تصویر امام خامنه ای درشبکه های بین المللی ممنوع است خب وقتی یک دخترآلمانی تنها بادیدن عکس ایشان مسلمان میشود بایدهم این کار راکنند. #فتبارک‌الله_احسن‌_الخالقین
کانال کمیل
آقا بیا تا زندگی معنا بگیرد شاید دعای مادرت زهرا بگیرد آقا بیا تا با ظهور چشم هایت این چشم های م
دلم گرفته از این روزگار یا مهدی از این زمانه ے بی اعتبار یا مهدی دوباره کرده هوایت ، مدد اباصالح دلم که بی تو ندارد قرار یا مهدی😔 🌹اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
•| ❣قلـــب انسان ❣همانند حوضی است ڪه چهار ❣جویبارهمیشه آبشان درآن می ریزند... 💠اگر آب چهار جـویبار پاڪ باشد، 💠قلب انسان را پاڪ و زلال میڪنند 💠اما اگر آب یڪی یا دو 💠تا یا چهارتاے این جویبارها 💠آلوده باشند قلب را هم آلوده میڪنند. 💌جویباراول: چشم است 💌جویبار دوم: گوش است 💌جویبار سوم: زبان است 💌جویبار چهارم: فڪرو ذهن @SALAMbarEbrahimm
|🌸🍃 برای اینڪه حساب،ڪتاب را داشته باشد، یڪ جدول بندی ڪرد و ڪارهای رو می نوشت، مثل ، و هراشتباهی ڪه می ڪرد جلوی اون ضربدر میزد این علامتها تا روز خیلی ڪم شد. 🎋 @SALAMbarEbrahimm
‌ خوابش را دیدم، گفتم: چگونه توفیق شهادت پیدا کردی؟! گفت: از آنچه دلم می‌خواست گذشتم! @salambarebrahimm #شهید_سیدمجتبی_علمدار
این دروغ است ڪه... "از دل برود هر آنڪه از دیده رود" بخدا بعد ازتو... خاطـــــراتت همه داروندارم شده است .. #شهیدمدافع_وطن_یوسف_فدایی_نژاد❤️ @SALAMbarEbrahimm
هدایت شده از 💢 بصیرت سایبری 💢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 زیارت آل_سعود از قبر رئیس جمهور آمریکا آیا ساخت مقبره فقط برای اهل بیت علیهم السلام بدعت است؟ @BASIRAT_CYBERI
🔸چه زیبا میگفت آیت الله مجتهدے تهرانے: 🍎وضو میگیری.. اما در عین حال اسراف میکنی 🍎نماز میخوانی.. اما با برادرت قطع رابطه میکنی 🍎روزه میگیری.. اما غیبت هم میکنی 🍎صدقه میدهی.. اما منت هم میگذاری بر پیامبر و آلش صلوات میفرستی.. اما بد خلقی میکنی 🔹صبر کن بابا جان!!!!!! ثوابهایت را در نریز! @SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
#سلام_برابراهیم 🌸 🌹داخل کانال (قسمت 4) ❇️بعد از گذشتن از کانال اول، باید دوباره مدتی سینه خیز برون
🌸 🌹داخل کانال (قسمت 5) ابراهیم برگشت و نوجوان رادر آغوش کشید .رزمنده نوجوان گفت :من و رفیقم از بچگی باهم بزرگ شدیم ،باهم مدرسه رفتیم وقتی جنگ شروع شد با تلاش بسیار توانستیم مدرسه را رها کرده و به جبهه بیاییم ما رابه همین گردان کمیل معرفی کردند. گردان ما قبل از حضور در این عملیات هجده روزه در منطقه فکه در خط پدافندی حضور داشت .حتی آنجا توانستیم یازده نفر از نیروهای دشمن را اسیر بگیریم .بعد از اتمام شدن ماموریت گردان را به عقب آوردند تا از آنجا برای استراحت به دو کوهه منتقل کنند و به مرخصی برویم. 🔅🔅🔅🔅 صبح وقتی که برای رفتن به دو کوهه آماده شدیم فرمانده همه را جمع کردو گفت :قرار است چند روز دیگر در این منطقه عملیات شود،فرمانده لشکر از گردان ماخواسته به خاطر آمادگی رزمی گردان دراین عملیات شرکت کنیم .امام (ره)منتظر نتیجه مطلوب این عملیات است .اگر خسته نیستید در این عملیات خط شکن باشیم. 🔅🔅🔅🔅 هرچند بچه ها خسته بودند و دوشب را مجبور شده بودند ،بدون امکانات در بیابانهای اردوگاه چنانه بخوابند و برای رسیدن و دیدار با خانواده هایشان لحظه شماری می کردند،اما شیرینی شاد کردن قلب امام (ره )❤️چیز دیگری بود.🌹🍃 تمام بچه ها قبول کردند تا در این عملیات به عنوان خط شکن وارد شوند.👌 بعضی از نیروها ،همان جا در هوای سرد زمستان و با آب سرد غسل شهادت کردند و برای عملیات آماده شدند ،بعد هم وارد عملیات شدیم 🌷 🔅🔅🔅🔅 ابراهیم به حرفهای این نوجوان گوش کردبعد سکوت عجیبی بین ما حاکم شد... ... @SALAMbarEbrahimm 📚برگرفته ازکتاب سلام برابراهیم 2
کانال کمیل
آی کبوتر که نشستی روی گنبد طلا تو که پرواز می کنی تو حرم امام رضا من کبوتر بقیع ام با تو خیلی فرق د
🔴روزی می رسد که انتقام جنایتهای بزرگ سعودی را بگیریم... 1. تخریب 2. حج خونین سال 66 3. کشتار حاجیان در منا 4. و آری، اگر از امریکا بگذریم، از آل سعود نخواهیم گذشت👊 @salambarebrahimm
🌸 عصرجمعه ها 🌸 قرائت #زیارت_آل_یاسین 💖 أللَّھُمَ عجـِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 💖 @salambarebrahimm
کانال کمیل
آقا بیا تا زندگی معنا بگیرد شاید دعای مادرت زهرا بگیرد آقا بیا تا با ظهور چشم هایت این چشم های م
ما ساکن عصر جمعه هاییم تو منتظری که ما بیاییم غربت چه حکایت غریبى ست آقا تو کجا و ما کجاییم...😔
⚠️. "حق الناس " 💌✨همیشه پول نیست! گاهی "دل" است... دلی ڪه باید به دست می آوردیم و نیاوردیم! 💔دلی ڪه باید می دادیم و ندادیم! 💌✨دلی را ڪه شڪستیم و رها ڪردیم! دلهای غمگینی ڪه بی تفاوت از ڪنارشان گذشتیم! 💌✨خدا از هرچه بگذرد از حق الناس نمی گذرد یادمان باشد ما در مقابل آدم هایی ڪه به خودمان وابسته اشان میکنیم مسئولیم.... 💌✨در مقابل اشڪ هایش ودر مقابل غرورش لحظه های شڪستنش در تنهایی ....و اگر روزی یادمان برود .... خدا بیادت خواهد آورد.... @SALAMbarEbrahimm
صبحانه اگر هست از آن خوانِ بهشتـی یڪ لقمه به مـا اهلِ زمین هم بچشانید ... #صبح_بخیر #مردان_بی_ادعا @SALAMbarEbrahimm
🌴🌴🌴🌸🌸🌷🌸🌸🌴🌴🌴 روایت ریش حاج محسن 😳😂😂 آن‌روز من در حسینیه‌ی گردان تخریب نشسته بودم. نمازجماعت تمام شده و همه رفته بودند. توی حال خودم بودم و داشتم با تسبیح ذکر می‌گفتم که متوجه شدم کسی بغل دستم نشست. خب اهمیتی ندادم. حتما یکی از بچه‌های گردان بوده که به نمازجماعت نرسیده، حالا آمده نمازش را بخواند. توی حال خودم بودم که احساس کردم کسی از پشت زد روی شانه‌ام. برگشتم و نگاه کردم ولی کسی نبود. متوجه شدم آن‌که بغل دستم نشسته، زد زیرخنده. 😂😂 جا خوردم. 😳ولی اهمیتی ندادم. گذاشتم به این حساب که از نیروهای جدید است و این‌طوری می‌خواهد باب‌دوستی را باز کند. دقیقه‌ای نگذشت که دوباره دستش را برد و از پشت زد روی شانه‌ام. باز توجه نکردم. ولی وقتی برای سومین‌بار زد، برگشتم، نگاهش کردم و گفتم: - می‌بخشید برادر ... من با شما شوخی ندارم.😕 ولی او فقط خندید. 😂نمی‌دانم چرا احساس کردم نگاهش آشناست. با همان قیافه‌ی مثلا ناراحت و گرفته، ادامه دادم: - دوست هم ندارم کسی الکی باهام شوخی کنه.😡 زد زیرخنده و گفت: - برو بینیم بابا ...😂😂 عَجَب. این دیگه کیه که امروز به ما گیر داده؟ گفتم: - برادر درست صحبت کن و احترام خودت رو هم داشته باش ... فرصت نداد بقیه‌ی حرفم را بزنم. کوبید روی شانه‌ام و گفت: - بابا منم، حاج محسن ...☺️ کدام حاج محسن بود؟ - منم ...😉 ای بابا. حاج محسن دین‌شعاری و این قیافه‌ی بی‌ریخت 😏که من یکی نشناختمش؟! با خودم گفتم که خالی می‌بندد؛ ولی نه، نگاه‌هایش همان بود. راست می‌گفت. خنده‌اش هم همان زیبایی را داشت. - پس چرا به این ریخت و قیافه دراومدی؟! - هیچی بابا رفتم سلمونی صلواتی بغل تدارکات لشکر، پسره یا، دفعه اولش بود قیچی دستش می‌گرفت، یا خواست حال من رو بگیره؛ بهش گفتم که فقط یه کمی روی ریشام رو صاف کنه. به‌زور دست برد وسط ریشا و قیچی ✂️رو انداخت که یه‌دفه از بیخ کندشون. 😳😳هرچی گفتم چی‌کار می‌کنی، گفت الان درستش می‌کنم. هم ترسیده بود، هم شوخیش گرفته بود. هیچی دیگه، حضرت آقا شوخی‌شوخی زد ریش و ریشه‌ی ما رو از بیخ تراشید و ما رو انداخت به این روز. عوضش خوبه. تو که من رو نشناختی، یعنی خیلی قیافم عوض شده و کسی من رو نمی‌شناسه ... راوی :مرتضی شادکام (ص) @SALAMbarEbrahimm
♥️ @salambarebrahimm سه روز بود که به شناسایی رفته بود.. بعد از شناسایی با خستگی زیاد نقشه را پهن کرد و نقطه ای را نشان داد و گفت: اگر من در این عملیات زنده ماندم که هیچ..!! اگر شهید شدم اینجا از روی چند خوشه گندم رد شدم !! به صاحبش بگویید که از ما راضی باشد..
♥️ @salambarebrahimm بسم الله را گفته و نگفته شروع كردم به خوردن . حاجي داشت حرف مي زد و سبزي پلو را با تن ماهي قاطي مي كرد. هنوز قاشق اول را نخورده ، رو به عباديان كردو پرسيد : عبادي ! بچه ها شام چي داشتن؟ - همينو. - واقعاً ؟ عبادیان نگاهش را دزديد و گفت : تن ماهی رو فردا ظهر مي ديم . حاجي قاشق را برگرداند . غذا در گلويم گير كرد . - حاجي جون به خدا فردا ظهر بهشون مي ديم . حاجي همين طور كه كنار مي كشيد گفت : به خدا منم فردا ظهر می خورم..
بچه‌ها به خدا از شهدا جلو میزنید، اگه رعایت کنید که دلِ امام زمان علیه‌السلام نَلَرزه! @salambarebrahimm
@salambarebrahimm تصویری زیبا از تفحص شهدا توسط شهید علی محمودوند و سردارسعید قاسمی
آیـــت الله بهجتـــ : بــالا تــــریــنـــ توصــیه ایــــن استـــ که خـدا را در هـــمه حـال شاهــد بر خـــود بگیریــم. @SALAMbarEbrahimm
﷽ ❣ ❣ ای کـاش جمال مـاہ او می دیدم عالم همہ سر بہ راہ او می دیدم😔 ای کاش نمیمردم و در روز ظہور خـود را یکی از سپاہ او می دیدم 🌷 🌷 @SALAMbarEbrahimm
از متوسلیان بہ مردم ...📞 جانم حاجے جان!📞 بچہ ها امـام فرمودند: منتخبین شما باید متـعهد بہ اسـلام باشند بازیگر نباشند بہ شـرق و غـرب توجہ نداشتہ باشد. مفهوم بود ؟📞 @SALAMbarEbrahimm
خیلی بهش حساس بودم. دوست داشتم فقط برای من باشد.☺️ آخرین دفعه هم بهش گفتم: می‌خواهی بروی اجازه می‌دهم ولی باید یک قول بدی.☝️ پرسید: چه قولی؟ گفتم: عروس اول و آخرت من باشم.☺️ خندید گفت: باشه.😄 خاطره ای از همسر شهید رضا حاجی زاده 🍃 @SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
🌴🌴🌴🌸🌸🌷🌸🌸🌴🌴🌴 روایت ریش حاج محسن 😳😂😂 آن‌روز من در حسینیه‌ی گردان تخریب نشسته بودم. نمازجماعت تمام شد
روایت ریش حاج محسن 2 😳😂😂 هوا خنک بود. خب پاییز بود. پاییز سال 1365. همه‌ی نیروهای لشکر27 محمد رسول الله (ص) در اردوگاه کرخه مستقر بودند. محل استقرار بچه‌های گردان تخریب با اردوگاه لشکر مقداری فاصله داشت. آن‌روز می‌خواستم به آن‌جا بروم تا به چندتا از بچه محل‌های‌مان سر بزنم. کنار جاده‌ی خاکی ایستاده بودم که دیدم یک اتوبوس 🚍 از طرف تدارکات و خدمات که حمام و ... هم آن‌جا بود، می‌آید. نزدیک که شد، دست بلند کردم ✋که ایستاد. بلافاصله در باز شد و مرد جوانی که ظاهرا صورتش را با ماشین تراشیده بود، نمایان شد. تا گفتم: - برادر کجا می‌رین؟ همان صورت تراشیده گفت: - می‌ریم صفا ... کوچه‌ی وفا ... پلاک هزارش ... اهلشی بیا بالا ... جا خوردم. آخه این لات‌بازی‌ها توی جبهه رسم نبود. مجبوری سوار شدم. غیر از او و راننده، کس دیگری توی ماشین نبود. به چشم‌های صورت تراشیده که زل زدم، احساس کردم خیلی آشناست. هرچه فکر کردم نتوانستم او را به یاد بیاورم. اتوبوس توی دست‌اندازهای جاده‌ی شنی، بالا و پایین می‌شد و او همچنان می‌خندید و با همان لهجه حرف می‌زد. انگار که می‌خواست شخصیتش را زیر آن چهره پنهان کند. وقتی دید بدجوری نگاهش می‌کنم، با خنده‌ای گفت: - مَشدی ... ما رو نشناختی؟ جواب من همچنان منفی بود، که گفت: - بابا این منم حاج محسن ... حاج محسن؟ کدام حاج محسن؟ من‌که حاج محسنی با این قیافه نمی‌شناسم. فهمید که هنوز نشناختمش، ادامه داد: - منم حاج محسن دین‌شعاری ... جل الخالق! 😳 به‌حق چیزهای ندیده! حاج "محسن دین‌شعاری‌" معاون گردان تخریب؟ آن‌هم با این قیافه؟😳 پس آن‌همه ریش انبوه حنایی‌رنگ چی شد؟ (ص) @SALAMbarEbrahimm