هدایت شده از ﷽
مداحی+محمود+کریمی+شب+اول+محرم+.mp3
2.51M
شب اول محرم سینه زنت آرزوشه
با دستای یه پیر غلامت پیرن سیا بپوشه
🎤حاج محمود ڪریمی
#اهمیت_خدمت_به_خلق...
🍃ابراهیم را دیدم که با عصای زیر بغل در کوچه راه می رفت. چند دفعه ای به آسمان نگاه کرد و سرش را پایین انداخت . رفتم جلو و پرسیدم: آقا ابرام چی شده!؟
🍃اول جواب نمیداد. اما با اصرار من گفت: هر روز تا این موقع حداقل یکی از بندگان خدا به ما مراجعه می کرد و هر طور شده مشکلش را حل می کردیم. اما امروز از صبح تا حالا کسی به من مراجعه نکرده! می ترسم کاری کرده باشم که خدا توفیق خدمت را از من گرفته باشد؟
@SALAMbarEbrahimm
♥️الـهـــــــے ...
🌷⇦•هنگامی که ثروتم دادی، خوشبختیام را نگیر.
🌷⇦•هنگامی که تواناییام دادی، عقلم را نگیر.
🌷⇦•هنگامی که مقامم دادی، تواضعم را نگیر.
🌷⇦•آنگاه که تواضعم دادی، عزتم را نگیر.
🌷⇦•وقتی قدرتم دادی، عفوم را نگیر.
🌷⇦•هنگامی که تندرستیام دادی، ایمانم را نگیر.
🌷⇦•و آنگاه که فراموشت کردم، فراموشم نکن …
✨❣" آمین یا رب العالمین"❣✨
✍🏻خدای من مرا ببخش بابت سهل انگاری هایم خودت خوب میدانی من بی توهیچم این روزها بیشتر هوایم را داشته باشه این روزها بیشتر حواست ب من باشد....من به جز هوای تو چیز دیگری نمیخواهم...
مصـطفـــی
مےدانست ڪہ چه راه سختے
در پیش دارد، خستہ نمی شد!
همیشہ بہ دوستانش مےگفت:
ظهـور اتفاق مے افتد!
مهـم این است ڪہ
#ماڪجاےاین_ظهـورباشیم ...
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
1_25618018.mp3
7.49M
🎶 بشنـــوید
می میرم از صــدای تو
ســر میزارم بہ پای تو
مردن عشقہ برای تو
رو خاڪِ ڪربلای تو
@SALAMbarEbrahimm
#خط_عاشقی
🌷شهید اسماعیل حیدری🌷
دو سال مانده بود بازنشست بشود که فیلش یاد هندوستان کرد. گفت: می خوام برم جنگ، می خوام برم سوریه.
ناله کنان گفتم "کی بازنشسته میشی من راحت بشم؟"
گفت: "خانم وقتی دنیا پر از جنگه ، بازنشستگی چه معنایی می ده؟
تازه من فردای قیامت جواب حضرت زهرا س رو چی بدم؟اگر گفت چرا فرزند من رو تنها گذاشتی؟ امام زمان امروز سرباز می خواد ما اهل کوفه نیستیم که علی تنها بمونه."
زبانم را بست با ایت حرف هایش و رفت سوریه.
@salambarebrahimm
#معادله_اى_كه_رتبه_یک_رشته_تجربی_کنکور_٦٤_مطرح_كرد!
🌷یکی از دوستان احمدرضا از شمال با منزل همسایه مان تماس گرفت، احمدرضا رفت و بعد از چند دقیقه برگشت. پرسیدم: احمدرضا که بود؟! گفت: یکی از دوستانم بود. پرسیدم: چکار داشت؟! گفت: هیچی، خبر قبول شدنم را در دانشگاه داد! گفتم: چی؟؟ گفت: می گوید رتبه اول کنکور را كسب کرده ای.
🌷من و پدرش با ذوق زدگی گفتیم: رتبه اول؟؟ پس چرا خوشحال نیستی؟؟!! احمدرضا گفت: اتفاق خاصی نیفتاده است که بخواهم خوشحال شوم! در همان حال آستین ها را بالا زد وضو گرفت و رفت مسجد. یادم هست با اینکه دانشگاه قبول شده بود، همراه عمو بزرگش می رفت بنّایی. می گفتم: احمدرضا تو الان پزشکی قبول شده ای، چه احتیاجی هست که به بنّایی بروی؟! مى گفت: می خواهم ببینم کارگرها چقدر زحمت می کشند! می خواهم سختی کارشان را لمس کنم!
🌷شهید احمدرضا احدی آخرین وصیت خود را در چند جمله کوتاه خطاب به همه مردم و مسئولین اینگونه خلاصه کرده است!: «بسم الله الرحمن الرحیم، فقط نگذارید حرف امام (ولی فقیه) روی زمین بماند! همین»
🌷قسمتی از آخرین دست نوشته این شهید بزرگوار قبل از شهادت: «چه كسى مى تواند اين معادله را حل کند؟ هواپيمايى با يک و نيم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده مترى سطح زمين، ماشين لندکروزى را که با سرعت در جاده مهران – دهلران حرکت مى نمايد، مورد اصابت موشک قرار مى دهد؛ اگر از مقاومت هوا صرف نظر شود، معلوم کنيد کدام تن مى سوزد؟ کدام سر مى پرد؟ چگونه بايد اجساد را از درون اين آهن پاره له شده بيرون کشيد؟ چگونه بايد آنها را غسل داد؟ چگونه بخنديم و نگاه آن عزيزان را فراموش کنيم؟ چگونه مى توانيم در شهرمان بمانيم و فقط درس بخوانيم؟
🌷....چگونه مى توانيم درها را به روى خود ببنديم و چون موش در انبار کلماتِ کهنه کتاب لانه بگيريم؟! کدام مسئله را حل مى کنى؟ براى کدام امتحان درس مى خوانى؟! به چه اميد نفس مى کشى؟ کيف و کلاسورت را از چه پر مى کنى؟ از خيال؟ از کتاب؟ از لقب شامخ دکتر يا از آدامسى که هر روز مادرت در كيفت مى گذارد؟؟ کدام اضطراب، جانت را مى خورد؟ دير رسيدن به اتوبوس، دير رسيدن سر کلاس، نمره گرفتن؟ دلت را به چه چيز بسته اى؟ به مدرک؟ به ماشين؟ به قبول شدن در حوزه فوق دکترا. صفايى ندارد ارسطو شدن! خوشا پر كشيدن پرستو شدن!....»
🌹راوى: مادر شهيد احمدرضا احدی دانشجوی نمونه رشته پزشکی دانشگاه شهید بهشتی تهران
@salambarebrahimm
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#سیره_شهدا
🌷شناسایی شب اول خیلی سخت بود. دوربین دید در شب، یکی داشتیم که نوبتی از آن استفاده می کردیم. عراقی ها هم راه به راه، سنگرِ کمین زده بودند. درگیر شدیم و دو نفر هم اسیر شدند. سختی های کار را برایش گفتم. گفت: حالا که اینطور است من هم می آیم.
🌷گفتم: فرمانده لشکر که نباید بیاید جلو! وظیفه ماست که برویم. گفت: حرفش را هم نزن. داخل این جنگ اگر هم می بینی اسم و رسم برای ما درست کرده اند، فقط برای راحتی کار است وگرنه من و تو و آن بسیجی یکی هستیم. آمدنش خطرناک بود، ولی آمد. آن شب شناسایی مان موفق بود...
🌹 شهید مهدی باکری فرمانده لشکر ٣١ عاشورا🌹
📚 منبع: پا به پای شهدا
❌ مسئولين!
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#شهید_همت ❤️
فکر نکنید افرادی مثل خوارج دوران حکومت امام علی الآن در اطراف ما وجود ندارد ، وجود دارد .
خوارج چه کسانی بودند ؟
خوارج آمدند و ابتدا به علی گفتند :
که یا علی ما با تو هستیم بعد همین ها از پشت به علی ضربه زدند .
الآن هم مثل زمان حکومت حضرت علی خوارجی هست .
@SALAMbarEbrahimm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸 "مداحی برای خانم فاطمه ی زهرا (سلام الله علیها)" با صدای دل انگیز
"شهید ابراهیم هادی" 🌸🍃
@SALAMbarEbrahimm
Banifatemeh-Shab4Moharram1394[03].mp3
4.56M
🏴دل بی تاب اومده چشم پر از اب اومده
🏴اومده ماه عزا لشکر ارباب اومده
#مداحی بسیارزیبای سید مجید بنی فاطمه
@SALAMbarEbrahimm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 راهيان كربلا...
📍 راهیان کربلا را بنگر و به یاد آر ورق پاره های تقویم تاریخ را که می گوید هزار و سیصد و چهل و پنج سال است که از عاشورا می گذرد.
شهید سید مرتضی آوینی
🌷 @SALAMbarEbrahimm
خواهرم اینجا زمین کربلاست
سرزمین غصه و درد و بلاست
خواهرم اینجا اسیرت می کنند
در همین ده روزه پیرت می کنند
#این_زمین_بوی_جدایی_میدهد
#یاحسین_مظلوم💔
@salambarebrahimm
کانال کمیل
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #خاطرات_شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
✍ به روایت مادر شهید
🌼بسیار باادب بود چنانچه در روز شهادتش صاحبخانه اش بیشتر از من ناله می زد و می گفت من پسرم را از دست دادم. او در این مدت دو سال آنقدر با ادب بود که هیچ بدی از او ندیدم.
🌼زندگی عاشق و معشوق را در زندگی فرزندم مشاهده کردم... با دختر داییش ازدواج کرد. این دو چنان همدیگر را دوست داشتند و به هم احترام می گذاشتند که من نظیرش را و زندگی به زیبایی زندگی آنها ندیده بودم. هیچگاه به هم اخم نمی کردند.
🌼همسرش می گفت وقتی کارهای منزل را انجام می دادم یه من می گفت این وظیفه تو نیست کار کنی؛ فرزانه جان حلالم کن..
🌼همسرش همیشه از احترام و عشق عمیق حمید به زندگیش می گفت و از همراهی و تلاش پسرم برای ساختن یک زندگی آرام.
🌼چند وقتی بود که از رفتن به سوریه و لزوم دفاع از حریم اهل بیت می گفت. اوایل می گفتم پسر نرو، تو هنور مستاجری. زن جوان داری و هنوز در سن جوانی هستی. می خندید و بر پیشانیم بوسه می زد و می گفت مادر اینکه به مجلس امام حسین(ع) می روی و حسین حسین می کنی آیا لغلغه زبان است و از دل نیست؟؟!! مادر حضرت زینب حرم و حریمش که ناموس حسین است در حال حاضر از سوی دشمن در خطر است. اگر همه بخواهند چنین فکر کنند که دوباره زینب باید به اسارت دشمن برود..
🌼چند باری برای رفتن تلاش کرد اما اسمش درنیامد و از این اتفاق بسیار غصه دار بود.
🌼بین او و پسر دیگرم اختلاف بود هر دو عزم رفتن کرده بودند و هر کدام تلاش می کرد تا دیگری را قانع کند که او برود. حمید می گفت تو دو فرزند داری من جای تو می روم.
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@salambarebrahimm
هدایت شده از سلام برابراهیم
rasoli-shab10moharram95-vahed.mp3
6.47M
@salambarebrahimm
یا حسین ای گل زهرا ما نمردیم هنوز...
یا لیتنا ما میایم به کربلا...
حاج مهدی رسولی🌷