eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
✨فرض ڪن حضرت مهدے(عج) بہ توظاهرگردد؛ 👈ظاهرت هست چنانے ڪہ خجالت نڪشے؟ ⚪️ باطنت هست پسندیدہ ے صاحب نظرے؟ 🏠خانہ ات لایق او هست ڪہ مهمان گردد؟ 🌯 لقمہ ات در خور او هست ڪہ نزدش ببرے؟ 💰پول بے شبهہ و سالم ز همہ داراییت؟ 🎁 دارے آن قدر ڪہ یڪ هدیہ برایش بخرے؟ 📲 حاضرے گوشے همراہ تو را چڪ بڪند؟ ☝️باچنین شرط ڪہ درحافظہ دستے نبرے!؟ 🔷 واقفے بر عمل خویش تو بیش از دگران؟ 🔶 مے توان گفت تو را شیعہ ے اثنا عشرے؟؟ 🌹ان شاءالله همگی جزو سربازان واقعی آقا امام زمان (عج)قراربگیریم ، نه سربارش... 🌹
🌷شهید دکتر چمران میگفت: 💠توی کوچه پیرمردی دیدم که روی زمین سرد خوابیده بود ...سن و سالم کم بود و چیزی نداشتم تا کمکش کنم؛ اون شب رخت و خواب آزارم می داد! و خوابم نمیبرد از فکرپیرمرد ...رخت و خوابم را جمع کردم و روی زمین سرد خوابیدم می خواستم توی رنج پیرمرد شریک باشم اون شب سرما توی بدنم نفوذ کرد و مریض شدم ... 🌷اما روحم شفا پیدا کرد🌷 چه مریضی لذت بخشی ...
کانال کمیل
🌹گردان کمیل هنوز زنده است... 🌹مگر نمیبینی هرکس پا به خاکش گذاشت حضور شهدایش را حس کرد و زندگی اش د
نام تو ورد زبانم تو شدی جان و جهانم ❤️ بی تو یک لحظه نه هرگز من نتوانم که بمانم‌ 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ طنز استاد رائفی پور 🔮 روحیه شوخ طبعی رزمندگان دفاع مقدس سخنرانی: شرح زیارت آل یاسین(۱)
سلام منم "ابراهیم هادی" اومدم بگم ... همین الان هرجا هستی مشغول هر کاری که هستی اگر این عکس رو دیدی بدون من اول به یادت بودم میدونی که شهدا بامعرفت ترن 😊 راستی ... قولایی که بهم دادی یادت نره ... امروز جمعه است برای مادرمم یه فاتحه بفرستین لطفا🌷 همون مادری که به قول پسرشون از غم دوری شهیدش قلبش از غصه... 😔😔
خواهران عزیز! حجاب خود را حفظ کنید. شما باید در مقابل شایعه پراکنی ها و بی حجابی ها مبارزه کنید و رسالت زینبی را در جامعه ایفا نمایید.👌 «شهید علی اصغر عدالتیان» 🌹برادرم 🌹خواهرم
#عاشقانه_شهدا ❤️ 📸 تصویری از مدافع حرم شهید حاج حسین همدانی 🌸 امام صادق ع : هر ڪس بیشتر دوستدار ما خاندان عصمت و طهارت باشد ، به همســرش نیز بیشتر دوستــی میڪند . 📚بحار ج 103 ص227 @SALAMbarEbrahimm
4_223804187379499326.mp3
4.12M
مناجات بسیار زیبا ازدستش نده 🌹هزاران جُمعه بگذشت و 🌹حکایت همچنان باقیست @salambarebrahimm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی تلاش کرد که گریه‌اش نگیره اما نشد... پسر شهید لبنانی، جمیل فقیه در مراسمی که پدرها از جبهه برگشتند اما پدر اون شهید شده
گـــذشتید از روزهای خوش #جوانیتان .... دعا کنید برایم ... تا این #جوانی ، مرا به بازی نگیرد ... #شهدا_شرمنده_ایم
چه زیباست .. خاطرات مردانی که پروای نام ندارند و در کهف گمنامی خویش مأوا گرفته اند .... به یاد #شهدای_گمنام ... آنان که در زمین گمنامند و در آسمانها مشهورند ... @SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
چه زیباست .. خاطرات مردانی که پروای نام ندارند و در کهف گمنامی خویش مأوا گرفته اند .... به یاد #ش
🌷 با هیچ ڪَسَم میلِ سخڹ نیســت ولیڪڹ... تــــــو خــارج ازیڹ قاعده و فَلسَفه هــایے 🌷
هدایت شده از سلام برابراهیم
j007.mp3
6.06M
شبتون آروم با نوای که آرامش بخش دلهاست ❤️
🇮🇷 🇮🇷 ✍اوایل ازدواجمان بود نیمه های شب از خواب بیدار می شدم می دیدم مجید نیست می رفتم می دیدم در اتاق مشغول است.این رویه مجید بود، بسیار به ندرت اتفاق می افتاد نماز شب مجید قضا شود، به ویژه در ماه های اخیر به شدت در نماز شب گریه می کرد و صدای الهی العفو شبانه او همچنان در گوش من زنگ می زند. 🌷یادش با @SALAMbarEbrahimm
❌ گاهی یک نگاه حرام شهادت رابرای کسیکه لیاقت دارد سالها عقب می‌اندازد… چه برسد به کسیکه هنوز لایق شهادت بودن را نشان نداده❗️ شهيد #خرازی
🔻او کارگری می کرد در مراسم چهلم شهادت تیمسار بابایی ، در میان ازدحام سوگواران ، مرد میان سالی با کلاه نمدی و شلواری گشاد که معلوم بود از اهالی روستاهای اطراف اصفهان است بر مزار عباس خاک بر سر می ریخت و به شدت می گریست . گریه اش دل هر بیننده ای را سخت به درد می آورد. آرام به او نزدیک شدم و با بغضی که در گلو داشتم پرسیدم: پدرجان! این شهید با شما چه نسبتی دارد؟ مرد سرش را بلند کرد و گفت: او همه زندگی ما بود. ما هر چه داریم از او داریم گریه امانش نداد تا صحبت خود را ادامه دهد. از او خواستم تا از آشنایی اش با عباس بگوید. باهمان حالی که داشت گفت: من اهل ده زیار هستم. اهالی روستای ما قبل از اینکه شهید بابایی به آنجا بیاید از هر نظر در تنگنا بودند. ما نمی دانستیم که او چه کاره است ، چون همیشه با لباس بسیجی می آمد. او برای ما حمام ساخت. مدرسه ساخت . حتی غسالخانه برای ماساخت و همیشه هرکس گرفتاری داشت برایش حل می کرد. همه اهالی او را دوست داشتند . هر وقت پیدایش می شد، همه با شادی می گفتند: « اوس عباس اومد » او ياور بیچاره ها بود. تا اینکه مدتی گذشت و پیدایش نشد. روزی آمدم اصفهان. عکسهایش را روی دیوار دیدم. مثل دیوانه ها هر که را می دیدم می گفتم او دوست من بود. گفتند: پدرجان تو می دانی او چکاره بود؟ گفتم او دوست من و دوست همه اهالی ده ما بود او همیشه می آمد به ما کمک می کرد . گفتند: او تیمسار بابایی فرمانده عملیات نیروی هوایی بود. گفتم ولی او همیشه می آمد برای ما کارگری می کرد. دلم از اینکه او ناشناس آمد و ناشناس رفت. آتش گرفته بود. 📚منبع: پرواز تا بی نهایت
🔻 "نداریم" حاج عباس مسئول تدارکات گردان بود. او برای جلوگیری از اسراف، اجناسی را که مورد نیاز بچه ها بود به آنها می داد و مازاد بر آن را جواب رد میداد. کلمه "نداریم" همیشه بر زبانش جاری بود. بچه ها هم برای مزاح می گفتند: "ندارکات"😁 حاج حسین خرازی روزی به گردان آمد. او را به تدارکات گردان بردم و گفتم: "ما مسئول تدارکاتی داریم که در خواب هم به خوبی انجام وظیفه می کند." بالای سر حاج عباس که رسیدیم به حاج حسین گفتم: "حاج عباس را صدا بزن." او صدا زد: "حاج عباس" حاج عباس در حالت خواب گفت: "نداریم" دوباره گفت: "حاج عباس حاج عباس غلتی خورد و گفت: "گفتم که نداریم." خنده، حاج حسین را امان نداد ...😂
💠منتظرت هستم یک روز بعد از عبدالمهدی، دلم خیلی گرفته بود‌. گفتم بروم سراغ آن دفتری که مشترکمان را در آن می نوشتیم. به محض باز کردن دفتر، دیدم برایم یک با این مضمون نوشته بود: عزیزم، من به شما افتخار می کنم که مرا سربلند و عاقبت به خیر کردی و باعث شدی اسم من هم در فهرست نوشته شود. آن دنیا .😍❤ 🌷 @SALAMbarEbrahimm
🍃آنان که به من بدی کردند ، مرا هشیار کردند، آنان که از من انتقاد کردند ، به من راه و رسم زندگی آموختند، آنان که به من بی اعتنایی کردند ، به من صبر وتحمل آموختند، آنان که به من خوبی کردند ، به من مهر و وفا ودوستی آموختند... پس خدایا : به همه ی آنانی که باعث تعالی دنیوی واخروی من شدند ، خیر ونیکی دنیا وآخرت عطا بفرما . @SALAMbarEbrahimm
✍بخشندگی و سخاوت شهید محمد حسین در دوران نوجوانی و جوانی خود در پایگاه مسجد فعالیت میکرد ، در یکی از شب های سرد زمستانی وقتی که با هم به خانه برمیگشتیم، پیرمرد دستفروشی در کنار خیابان بساط پهن کرده بود و دستکش و کلاه و لباس زمستانی میفروخت محمد حسین با دیدن این صحنه به سمت پیرمرد رفت و تمام وسایل او را خرید تا آن پیرمرد مجبور نباشد در آن سرما در کنار خیابان تا آن موقع شب دستفروشی کند ،بعد از اینکار خوشحالی خاصی در چهره اش پیدا بود بعد فهمیدم که شهید وسایلی که خریده بود را به مستمندان و نیازمندان داده بود #شهیدی_که_بازبان_روزه_به_شهادت_رسید راوے : #دوست_شهید #شهید_محمد_حسین_عطری🌷 یادش با #صلوات @SALAMbarEbrahimm
قبل از غروب آفتاب به مهران رسیدیم. خسته و کوفته با همان سر و وضع آشفته به بهداری رفتیم. آنجا صحنه ای را دیدم که هرگز یادم نمی رود. جلو در اورژانس، یکی از اون بچه های شوخ که بهش بمب روحیه هم می گفتند، نشسته و با خود خلوت کرده بود و دست ها رو بالا برده و می گفت: «خدایا ! از اینکه منو آفریدی، مرسی! دستت درد نکند، شرمنده ام کردی!»
4_6028186264375656655.mp3
3.61M
@salambarebrahimm 💐هر دلی راهی قم میشه 💐تو صحن آئینه گم میشه
شهدا ❣ تفحصم کنید گاهی باید آدم خودش را تفحص کند ... پیدا کند خودش را ... دلش را ... عقلش را ... گاهی در این راه پر پیچ و خم مردانگی، غیرت ، دین ، عزت ، شرف ، تقوا را گم می کنیم ... خودمان را پیدا کنیم ببینیم کجای قصه ایم کجای سپاه مهدی(عج) هستیم کجا به درد آقا خوردیم کجا مثل آقا عمل کردیم کجا مثل ❤️❤️ انقدر کار کردیم تا از خستگی بیهوش شویم کجا مثل شهید❤️ ❤️ برای فرار از گناه چهره مان را ژولیده کردیم به قول بچه های تفحص نقطه صفر صفر و گِرا دست مادرمان زهراست (س) خودمان را دو دستی بسپاریم به دست بی بیِ پهلو شکسته قَسمش بدهیم به مولای غریبمان علی(ع) تا دستمان را بگیرد نگذارد در این دنیای پر گناه غافل بمانیم ‌ غافل بمیریم شهدا گاهی نگاهی ..
💠 آرماتور پیچ می رفتیم مقر گردان. یک ماشین ایستاد. کنار راننده نشستیم. گفتیم چه کاره ای؟ گفت: توی شهر آرماتور پیچ بودم، آمدم جبهه شدم راننده! خیلی سر به سرش گذاشتیم. رفتیم چادر فرماندهی. دیدیم همان راننده آمد کنار بی سیم نشست! پرسیدیم: مگه این کیه؟ گفتند: فرمانده جدید گردان، آقا ولی نوری! هدیه به شهید صلوات
🌹حاضر جوابی های شهید مدرس ♦️زمانی که نصرت‌الدوله وزیر دارایی بود، لایحه‌ای تقدیم مجلس کرد که به موجب آن، دولت ایران یکصد سگ از انگلستان خریداری و وارد کند. او شرحی درباره خصوصیات این سگ‌ها بیان کرد و گفت: این سگ‌ها شناسنامه دارند، پدر و مادر آنها معلوم است، نژادشان مشخص است و از جمله خصوصیات دیگر آنها این است که به محض دیدن دزد، او را می‌گیرند. ♦️مدرس طبق معمول، دست روی میز زد و گفت: مخالفم. ♦️وزیر دارایی گفت: آقا! ما هر چه لایحه می‌آوریم، شما مخالفید، دلیل مخالفت شما چیست؟ ♦️مدرس جواب داد: مخالفت من به نفع شماست، مگر شما نگفتید، این سگ‌ها به محض دیدن دزد، او را می‌گیرند؟ خوب آقای وزیر! به محض ورودشان ، اول شما را می‌گیرند. پس مخالفت من به نفع شماست. ♦️نمایندگان با صدای بلند خندیدند و لایحه مسکوت ماند. 📚منبع : سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی