#کلام_شهید
📃فـرازی از #وصیتنامه
💢 #تقـوا_تقـوا_تقوای خدا را پیشه ڪنید
💢ای شماهایی ڪه بـا #بـدحجـابي قلـب این امـت و قلـب صـاحب شـریعت و قلـب پیـامبر اڪـرم (ص) را به درد مے آورید؛
لحظـه ای #فڪـر ڪنیـد و خود را از میان این گرداب #نجـات دهید...
#شهید_کاظم_روسفید
🌷یادش با #صلوات
4_5780410627566600813.mp3
13.22M
@salambarebrahimm
حاج #محمود_کریمی
شهید گمنام ، خوشنام تویی گمنام منم
کسی که لب زد بر جام تویی ناکام منم ،گمنام منم ...
#مرد_است_اين_مادر....
🌷در سال ۱۳۶۱ حدود ۱۰ روز مانده به عملیات والفجر مقدماتی، مسئول تسلیحات لشکر ۷ ولیعصر (عج) برادر نعمت الله کلول به درجه رفیع شهادت رسیده بود. چون من با خانواده شهید هم محله بودم قرار شد که خبر شهادتش را من به خانواده شهید بدهم.
🌷....فردا صبح به اتفاق یکی از برادران جهت شناسایی جسد مطهر این عزیز به بیمارستان افشار دزفول رفتیم و به مسئول سردخانه گفتم: آمده ایم تا جسد متبرک شهید کلول را شناسایی کنیم. مسئول سردخانه گفت: کدام کلول؟ ما اینجا دو شهید به نام کلول داریم یکی نعمت الله کلول که پاسدار بود و دیگری محمدرضا که سردار وظیفه بوده است.
🌷وقتی آنها را مشاهده کردیم هر دو برادر مثل اینکه در بستر در کنار هم خوابیده اند. حقیقتاً نمی توانم حالت خودم را توصیف کنم. به اجبار به منزل ایشان رفتم خدمت پدر و مادر بزرگوار این دو شهید رسیدم و پس از مقدمه چینی فراوان گفتم: می خواهم مطلبی را عرض کنم. مادر این دو شهید گفتند: بفرمایید.
🌷گفتم: حقیقت این است که نعمت الله شهید شده است. مادرش تنها یک کلمه گفت: شكر.
ادامه دادم مطلب به همین جا ختم نمی شود. محمدرضا هم شهید شده است. پس از اینکه مادر گرانقدر این دو شهید به حرف هایم گوش داد با همان لهجه ی دزفولی گفت: خدا داد، خدا هم برد.
📚 كتاب "همسفران"
❌ خوشا به حال سرزمينم كه پُر است از مادرانى از نژاد مردان.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#عکس_ارسالی_شما🌹
🌸🍃زیارت به نیابت از رفیق آسمانی ام #ابراهیم_هادی❤️
🌷خوشا آنکس که مهدی(عج)یار اوشد
رفیق مشفق و غمخوار او شد
🌹 اگر صد ها گره افتد به کارش
بدست او فرج در کار او شد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید امیر سیاوشی
#تازه_داماد
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
هدایت شده از سلام برابراهیم
عبد%20الباسط%20عبد%20الصمد%20_%2.mp3
14.43M
شبتون آروم با نوای #قرآن که آرامش بخش دلهاست ❤️
#رضایی_بزنم_یا_مزنی؟؟؟
🌷جلسه فرماندهی در یکی از مقرها تشکیل می شد؛ دستور رسید، هیچ کس بدون کارت شناسایی وارد نشود. من به اتفاق یکی از بچه هایی که بچه یزد بود نگهبانی دم در را به عهده گرفتیم. کنترل کارت ها به عهده من بود. فرماندهان یکی یکی با نشان دادن کارت شناسایی وارد محوطه می شدند و از آنجا به محلی که جلسه برگزار می شد، می رفتند.
🌷....نگاهم به در بود. یک ماشین جیپ جلوی در نگهبانی توقف کرد. قصد ورود به محوطه را داشت. جلو رفتم و گفتم: لطفاً کارت شناسایی. گفت: ندارم. گفتم: ندارید؟ گفت: نه ندارم. گفتم: پس با عرض معذرت اجازه ورود به جلسه رو هم ندارین!! دستش را روی شانه راننده زد و گفت: حرکت کن. جلویش ایستادم و گفتم: کجا؟ گفت: تو محوطه. گفتم: نمی شه!! گفت: بهت می گم برو كنار. گفتم: نه آقا نمی شه. گفت: چی چی رو نمی شه، دیرم شد.
🌷....محکم و استوار جلویش ایستادم و به دوستم گفتم: آماده باش هر وقت گفتم، شلیک کن. دوستم اسلحه رابه طرف ماشین گرفت و با لهجه زیبای یزدی دو سه بار گفت: رضایی بزنم یا مزنی؟ رضایی بزنم یا مزنی؟ وقتی راننده جدیت مان را دید گفت: حاجی، این آقای بسیجی، شوخی سرش نمی شه!
🌷....دست برد. داخل جیبش و کارتش را بیرون آورد و گفت: بفرمایید این هم کارت شناسایی! مشخصات کارت را با دقت خواندم؛ نوشته بود: "حاج حسین خرازی" گفتم: ب ب ببخشید آقا من فقط به وظیفه ام عمل کردم. حاجی خندید و گفت: آفرین بر شما رزمندگان، وظیفه شناس. بعد از آن هر وقت مرا می دید. می خندید و مى گفت: رضایی بزنم یا مزنی؟
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#خـــاطرات_شهدا
🔰زیر رگبار حملۀ دشمن بودیم 💣که محمدمهدی تیر خورد🔫 اما یک تیر برای آن هیکل درشت💪 و مردانه و عزم آهنین خاری بیش نبود ‼️
🔰که با همان حال از جایش بلند شد😇 تا دو تا از بچهها👥 را که جلوتر از ما روی زمین افتاده بودند، به عقب بیاورد.
🔰به بچهها که رسید 😇یکی را روی دوشش گذاشت و دیگری را در بغل گرفت و کشانکشان به عقب کشید.😰
🔰همان موقع تیر دیگری🔫 به محمدمهدی اصابت کرد.😔 باورم نمیشد گویی کوهی بود🗻 که کمر خم کرد. 😭
سروی بود🌲 که به پاییز نشست🍁.
✍راوی:همرزم شهید
#شهید_محمدمهدی_مرشدے🌷
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃