باشه از فردا توبه میکنم❗️
💠این زبان دل خیلی از جوونهاست که میخوان یه روزی خوب بشن ولی مدام امروز و فردا میکنن. این رو در اصطلاح دین بهش میگن: تسویف (یعنی امروز و فردا کردن)
🌷حال ببینیم عاقبت این افراد چی میشه:
در روایت آمده:
📛إنَّ أکْثَرَ صِیاحِ أهْلِ النّارِ مِنَ التَّسْوِیفِ.
بیشترین فریاد جهنّمیان از به تأخیر انداختن توبه است.
📚المحجّة البیضاء: ج۷ ص۲۲
📚 جامع السعادات، ج 3، ص 46
💠در واقع این افراد از ابتدا آدمهای بدی نبودن، ولی چون برای توبه امروز و فردا کردن، کم کم گناه در قلبشون زیاد شده، و روزی میرسه که قلبشون تیره میشه و دیگه اصلا به طرف توبه برنمیگردن، یا کلا اعتقاداتشون رو از دست میدن.
💠نتیجه اینکه، اینها همون انسانهای خوبی بودن که با تأخیر انداختن توبه، زمینه سیاهی قلبشون رو خودشون فراهم کردن و عاقبت سر از جهنم درآوردن...
🌸🍃عاشقانه شهدا
#سالگرد_ازدواج
💠 سالگرد ازدواجمان بود. فکر نمیکردم که یادش باشد. داشت توی زیرزمین خانه کار میکرد. مغرب شد. با همان لباس #خاکی و گچی رفت بیرون و با دسته گل و #شیرینی برگشت.
💠گفتم: «تو این طوری با این سر و وضع رفتی شیرینی فروشی؟» گفت: «آره مگه چه اشکالی داره؟ #سالگرد ازدواجمونه؛ نباید شیرینی و گل میگرفتم؟» گفتم: «وقتای دیگه اگه خط اتوی لباست میشکست، حاضر نبودی بری بیرون.» گفت: آره، اما اگه میخواستم لباس عوض کنم، شیرینی فروشی #تعطیل میشد.»
#شهید_سید_محمد_مرتضی_نژاد
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
#کلام_شهید...
دوستان عزیز
تنها راه رسیدن به سعادت،
ترڪ محرمات و انجام واجبات است
راه قرب بہ خدا همین است و بس،
راه شهدا را ڪہ همان راه رسیدن بہ خدا است ادامه دهید.
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
#سلام_بر_ابراهیم ❤️
آرامش یعنـی ...
زندگـی در پنـاه شما ،
بدون نگاهتان ، زندگیمان
سراسر آشوبی بیانتهاست...
🍃 @SALAMbarEbrahimm🍃
🔺این تصویر جانسوز ساعاتی پس از شهادت شهید مهدی زین الدین
فرمانده دلاور لشکر ۱۷ علی ابن ابی طالب (ع) در سردشت گرفته شده است.
🔰 در ۲۷ آبان ماه سال ۱۳۶۳ سردار شهید مهدی زین الدین به همراه برادرش شهید #مجید_زین_الدین در حال برگشت از کرمانشاه به سوی مقر لشکر ۱۷ [در آن مقطع لشکر ۱۷ در حال تدارکات برای عملیاتی در غرب بود] حوالی غروب در جاده #سردشت #دارساوین مورد تهاجم و کمین گروهکهای ضدانقلاب قرار گرفت و بعد از مقاومتی عاشورایی و طولانی با بدنی مجروح و زخمی به مقام والای شهادت رسیدند.
🔸ضدانقلاب قصد داشت سر ایشان را غنیمت ببرد اما با مقاومت ایشان که تا حوالی صبح طول میکشد، دشمن ناکام میماند و با آگاهی نیروهای خودی، پیکر مطهر او و برادرش به سردشت منتقل میشود.
📝همسر شهید :
هنوز حرفهایی که در جلسه خواستگاری مطرح کردم یادم هست
صحبت هامون خیلی طول نکشید کوتاه بود و در همون فرصت کوتاه چند باری روی یک نکته تاکید داشت
می گفت : من یه #همسنگر می خوام
بعد از چند سال بهش گفتم : الان که زمان جنگ نیست؛ پس دلیل اون همه تاکید بر همسنگر بودن چی بود؟
گفت : جنگ ما جنگ نظامی نیست؛ جنگ فرهنگیه
دوست دارم همسرم پا به پای من مشغول کار فرهنگی باشه ...
#شهید_مصطفی_صدر_زاده
💢 الاغی که اسیر شد؛
خاطره ای جالب از دوران دفاع مقدس:
💠 در یک منطقه کوهستانی مستقر بودیم و برای جابجایی مهمات و غذا به هر یگان الاغی اختصاص داده بودند.
از قضا #الاغ یگان ما خیلی زحمت می کشید و اصلا اهل تنبلی نبود.
💠 یک روز که دشمن منطقه را زیر آتش توپخانه قرار داده بود، الاغ بیچاره از ترس یا موج انفجار چنان هراسان شد که به یکباره به سمت #دشمن رفت و #اسیر شد!
💠 چند روزی گذشت و هر زمان که با دوربین نگاه می کردیم متوجه الاغ اسیر می شدیم که برای دشمن #مهمات و سلاح جابجا می کرد و کلی افسوس می خوردیم.
💠 اما این قضیه زیاد طول نکشید و یک روز صبح در میان حیرت بچه ها، الاغ با وفا، در حالیکه کلی آذوقه دشمن بارش بود نعره زنان وارد #یگان شد.
🔺الاغ زرنگ با کلی #سوغاتی از دست دشمن #فرار کرده بود.
✍ بازم دم الاغه گرم تا فهمید اشتباه رفته برگشت اما بعضی ها هم هستند که اشتباهی یا عمدی رفتن داخل جبهه دشمن و هنوز هم به دشمن #سواری میدهند! و قصد #برگشتن هم ندارند!
#دشمنان_خانگی
#چرا_روى_كلاه_آهنى_نشستى؟!
🌷سردار بابایی دستور داد، کلیه نیروهای گردان با تجهیزات به خط شده و پس از بازدید و اطمینان از آمادگی بچه ها برای انجام مأموریت، گفت: «کل نیروها! با تجهیزات بنشینند.» شروع کرد به سخنرانی و توجیه نیروها، یک ربعی از سخنرانی اش نگذشته بود که متوجه شد در بین صف یکی از رزمنده ها، کلاه آهنی اش را گذاشت روی زمین و روی آن نشسته و به سخنرانی گوش می دهد.
🌷سردار با دیدن این صحنه، ناگهان داد زد: «برادری که روی کلاه آهنی نشسته ای، می دانی آن بیت المال است؟ می دانی سر چند رزمنده و شهید در آن قرار گرفته؟ چرا روی کلاه آهنی نشستی؟!»
🌷فرماندهان در جبهه با مدیریت قوی اسلامی به کوچک ترین نکات مبنی بر حفظ بیت المال عمل می کردند. ان شاءالله ما هم بتوانیم در رعایت و نگهداری اموال بیت المال کوشا باشیم تا دل شهدا را شاد کنیم.
راوی: سردار علیجان میرشکار
❌ آهاى! مسئولى كه روى صندلى رياست چمبره زدى، مى دونى چندتا جوون مثل دسته گل قطعه قطعه شده تا حكم رياست جنابعالى با خونش امضا بشه....؟!
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
هدایت شده از کانال کمیل
امروز پنج شنبه است ...🌷
یادی کنیم از گذشتگان
یاد کنیم شهدا را
شهدای مدافع حرم...
شهدای هشت سال دفاع مقدس...
شهدای انقلاب اسلامي...
شهدای عرصه ی هسته ای و شهدای مرزبان و تمامی عزیزانی که در راه خدا و حفظ ارزشهای اسلام و برای دفاع از عقاید ناب اسلامی و کشور اسلامی ایران از جان شیرین خود گذشتند...
یادی کنیم از امام راحل و بزرگان و مراجع تقلید...
و همه ی درگذشتگان...
📎روح همگی شاد با نثار فاتحه و صلوات
اللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَات
#ارسالی_اعضاء
ای ماندنت به رنگ آسمان و رفتنت به رنگ خون
ما مانده ایم و دلتنگی و غم و جنون
🌷شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات🌷
شهید رسول خلیلی
#عاشقانه_شهدا
قبل از آشنایی با محمد جواد به زیارتــ حضرتــ زینب(س) با خانواده ام رفته بودیمـ💚ـ
روبروے گنبد حضرت زینبــ (س) بودیم
و من با بی بی درد و دلـ😇ـ میکردم
از او خواستم که همسری به من بدهد که به انتخابــ خودش باشد😌
البته آن روزها نمیدانستم که هدیه ای ویژهـ😍ـ از طرف بی بی در انتظار من است و آن هم سرباز خود حضرتــ زینب(س)قرار استــ مرد آسمانی و همسفر بهشتی من شود♥️
از سفر که برگشتیم،
محمد جواد به خواستگاریـ💐ـ من آمد
آن زمانها در یک کارخانه مشغول به کار بود.
تنها پسر خانواده بود که روی پای خودش هم ایستاده بود👌
حتی از جوانے و زمانیکه محصل بود،
در تابستانهایش کار میکرد.
تمام مخارج ازدواجمان از گل مجلس خواستگاری تا خرجـ😎ـ مراسم عروسی همه را خودش داد
بعد از آن شروع کرد به ساختن
همین منزلی که خانه ی من و فرزندانم هست.
سر پناهی که ستونهایش را
از دست داد...😔
تک تک مصالح و نقشهء منزل و رنگ دیوارها و طرح کاشی ها همه وهمه به سلیقه ی من بود☺️
آخر محمد جواد همیشه میگفت که
"تو قرار است در این خانه بمانی نه من"😔😥
آرے همسر من بی تو در این خانه روزها را شبــ میکنم،
تنها به شوق دیدار تو در زمان ظهور امام زمان (عج)😍😭
#زندگی_به_سبک_شهدایی🌷
#به_روایت_همسر_شهیدمحمدجوادقربانی🕊
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
#سیره_شهدا
🌷هوا بارانی بود که خطبه های عقدمان خوانده شد. یک هفته بعد از عقد خواست که راهی جبهه شود. وقتی داشتم با آب و قرآن بدرقه اش می کردم، با چفیه اش اشک های مرا پاک کرد و گفت: "قرار نشد گریه و زاری راه بیاندازی."
🌷موقع رفتن در چشم هایم نگاه کرد و گفت: "زهرا جان! می دانم در این شرایط دوری من برایت خیلی سخت است، اما من باید به فکر عروس وطن باشم. تو اینجا، جایت امن است، اما به آن عروس دارد هتک حرمت می شود، صبور باش تا برگردم."
🌹خاطره اى از سردار شهید سید منصور نبوی، فرمانده طرح و عملیات لشکر ویژه ٢٥ کربلا
راوى: خانم سیده زهرا حمیدی همسر شهيد
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
4_196006905636719718.mp3
3.68M
@salambarebrahimm
راوی،گمنام
روایتی شنیدنی از زندگی طلبه ی شهید نادر هندیجانی
#_عمامه_ی_خاکی
🌺زن افغانی با بچه 12 سالش اومد در خونه شوهرش تو جنگ افغانستان کشته شده بود...نادر وقتی دید تو خونه هیچی نداریم فرش خونه رو جمع کرد و هدیه داد بهش
ماه آذر بود و موقع پرداخت شهریه...شهریه رو پس داد و گفت:این پول امام زمانه واسه ی طلابی که درس می خونن من این ماه به خاطر مشکلی که داشتم کلاس نرفتم و درسی هم نگرفتم پس حق من نیست....
کانال کمیل
📽 کلیپی زیبا از آخرین صحبتهای #شهید_محمد_تقی_سالخورده 🌷 #سالروز_ولادت ♥️ 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
#پدربزرگوارشهیدسالخورده:
💢✨یکی از کارهایی که از #کودکی علاقه مند بود انجام بده این بوده که وقتی مهمان می اومد علاقمند بود پذیرایی کنه و قبل بلند شدن مهمان ها می رفت کفش هاشون رو جفت می کرد .
💢✨خیلی با #محبت و مهربانی با همه برخورد می کرد، چون در خانواده همه نازش را می خریدند الحمدلله همه ی بچه های من خوبند ، همه شون به زبان می آوردند که #آقامحمدتقی بهترین بوده
#شهید_محمدتقی_سالخورده
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
#سیره_شهدا 🌸
💠 اول ازدواج شناخت زیادی از او نداشتم. یک روز، #بشقاب از دستم افتاد و شکست. دست و پایم را گم کردم. تکههای بشقاب را دور ریختم و فکرهای جور واجوری درباره برخورد #ابوالحسن از ذهن گذراندم. این ماجرا را دو ماه پنهان کردم. اما عذاب وجدان داشتم. یک روز با ناراحتی گفتم: "میخوام موضوعی رو بگم اما میترسم ناراحت بشی." دو زانو رو به رویم نشست و گفت: "مگه چی شده؟" گفتم: "فلان روز یک بشقاب از دستم افتاد و شکست." منتظر ادامه حرفم بود، گفت: "خب بعد چی شد؟" با تعجب گفتم: "هیچی دیگه. شکستهها رو ریختم دور که تو نبینی و دعوام کنی." #خندهاش فضای اتاق را پر کرد و گفت: "همين؟! فدای سرت!" نفس راحتی کشیدم. خندهاش را خورد
و با #جدیت گفت: "هر وقت از فرمان #خدا سرپیچی کردی ناراحت باش که چه جوری باید جواب خدا رو بدی."
#شهید_ابوالحسن_نظری
🌷یادش با #صلوات
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃