#كوچكى_كه_خيلى_زود_بزرگ_شد....!
🌷فرمانده نمى گذاشت بيايد. مى گفت: كوچك است. مى گفت: مى ترسد و بقيه را لو مى دهد. پسر گريه و زارى كرد، بقيه هم پا درميانى كردند. فرمانده گفت: «من مسئوليت قبول نمى كنم. يكى مسئوليتش را قبول كنه.»
🌷....پسر، فرمانده زخمی را گرفته بود روی دوشش. مى گفت: «نترس.» مى گفت: «مى رسانمت.» مى گفت: «گريه زارى نكن، لو مى رويم.» مى گفت: «من مسئولم شما را برسانم عقب، چاكرت هم هستم.»
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
خوش دارم #گمنام و تنها باشم
تا در غوغای کشمکشهای پوچ مدفون نشوم ...
«دکتر #شهيد_مصطفی_چمران»
#روز_قیامت...
🔹اگر بپرسند چه آورده ای؟
🔹مادر: " جوانم را..."
🔹شهید :" دل سوخته ی مادرم را...
#سیره_شهدا
زمستون بود.
منتظربودم که مجتبی ازجبهه برگرده،شب شدوهرچه به انتظارش نشستم نیومدتااینکه خوابم برد.
صبح زودبلندشدم تابرم نون بگیرم وارد حیاط که شدم همه جاروبرف پوشانده بود.
هواخیلی سردشده بود.
درب خونه روکه بازکردم دیدم پسرم توی کوچه خوابیده،
بیدارش کردم وگفتم:کی ازجبهه برگشتی مادر؟سلام کرد و گفت: نصف شب رسیدم.
گفتم:پس چرادرنزدی !؟
گفت:مادرجون گفتم نصف شبی خوابیدین ممکنه با در زدن من هول کنین واسه همین دلم نیومدبیدارتون کنم پشت درخوابیدم که صبح بشه...
🌷شهیدمجتبی خوانساری🌷
شادی روحشان #صلوات
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
🌸🍃 یک شب برفی #زمستونی به محسن زنگ زدم📞 که هوا دو نفرهست و پاشو برویم بیرون.میان خواب و بیداری گفت:خره! تو این هوا #خطرناکه با موتور🏍.
تازه #ماشین خریده بودم.گفتم با ماشین میریم؛اگرم اتفاقی بیفته برای ماشین من میافته،تو #راحت باش.
از او انکار و از من اصرار که بزن بریم. از آن طرف #خانمها هم خواستند بیایند و دسته جمعی زدیم بیرون.تا راه افتادیم دیدیم انگار ماشینها را گذاشتهاند تو #سرسره .لیز میخوردند برای خودشان.
داشتیم به ماشینهای #لیزخورده توی جوی آب میخندیدیم که محسن گفت: مجید بگیر این طرف! بوم، رفتیم توی #صندوق ماشین جلویی.یکی ما را میدید فکر میکرد چیزی زدهایم اینقدر میخندیم
افتاد به #التماس که از خر شیطان بیا پایین.گفتم تا سه نشه بازی نشه. میگفت اگه دیگه ده به بعد زنگ زدی، نامردم جوابت رو بدم!
راوے:دوستشهید
#شهید_محسن_حججی🌷
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
Panahian-ForsatiKeMardhaNabayadAzDastBedahand-64k.mp3
2.45M
🎵فرصتی که مردها نباید از دست بدهند!
➕راهکاری کلیدی برای تربیت دخترانی باوقار و محجبه
#پیشنهادویژه_دانلود👌
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
#سیره_شهدا
یه روز ظهر اومد خونه ، غذام سوخته بود خیلی ناراحت بودم
اومد نشست سر سفره وقتی دید خیلی ناراحتم گفت اینها چیزی نیست که براش ناراحت باشی و غصه بخوری
اگه یه وقت نمازت قضا شد یا غیبت کسی را کردی ناراحت باش که معصیت و نافرمانی خدا را انجام دادی ،
پس نگران نباش
#سردارشهید_عبدالمهدی_مغفوری
باب الحوائج گلزار شهدای کرمان
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
📝دفترچه خاطرات
#رعایت_بیت_المال
کیلومتر ها با موتورش می رفت و برای جذب جوانان و مردم در جبهه ها برای مردم در روستاهای دور صحبت و سخنرانی میکرد
می گفتم چرا با ماشین سپاه نمی ری
میگفت این موتور شخصیه
ولی اون ماشین متعلق به میلیون ها نفر هست و #بیت_المال
این جوری وجدانم راحت تره...
سردار شهید حاج عبدالمهدی مغفوری
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
از همان وقت که صدای #یاحسین آخرتان را شنیدیم، دیگر تاکنون نغمه ی دل انگیز نوایتان را گُم کرده ایم.
آخرین باری که چهره ی نورانیتان را دیده ایم، موقعی بود که صورتتان را بر خاک مزارتـان نهـاده بودند، سنگ لَحد دیواری شد و نظاره ی رویتان را #برای_همیشه از ما دریغ کرد
ای شقایق های آتش گرفته،
دل خونین ما شقایقی است که
#داغ_شهادت شما را بر خود دارد
آیا آن روز نیز خواهد رسید که بلبلی دیگر در وصف ما سرود شهادت بسراید
#شهید_سیدمجتبی_علمدار🌷
💢✨هیچ وقت مانع رفتنش نشدم، #دلتنگش بودم اما ته دلم راضی بودم به شهادتش، واقعا #حقش بود.
💢✨خودشم همیشه بهم میگفت اگه شما و مامان #راضی نباشید من هیچ وقت #شهید نمیشم.
💢✨وقتی که میرفت بهش گفتم من #نگران محمدامین هستم؛ اون خیلی کوچیکه اگه شهید بشی چی به سرش میاد!
گفت: خانم نگران نباش، اگه روزی من نباشم #خدا سرپرستش میشه، کلی هم قوم و خویش #معنوی پیدا میکنه
#شهید_علیرضا_بریری🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
#طنز_جبهه
حاجآقا رفت نشست رو صندلی. او سخنرانی را شروع کرد و فقط از ثواب نماز شب گفت. در اوج صحبت بود که اکبر کاراته زد به پیشونیش. حاجآقا گفت: اکبر، چی شده؟ گفت: خوشحالم که اصلاً نماز شبم ترک نمیشه.
نادی گفت: حاجآقا این اصلاً نمیدونه نماز شب سیبه یا نمازه. اکبر کاراته گفت: بعداً بهت میگم چیه!
پاشو برادر پاشو وقته نماز شبه. اینو نادی میگفت و پاهای بچهها را لگد میکرد، میرفت آن سنگر و برمیگشت. همه رو از خواب بیدار کرده بود. هرکسی چیزی میگفت؛ یکی فحش میداد، یکی میخندید و یکی...
نادی داشت با سرعت میرفت که اکبر کاراته پتو را از زیر پاهایش کشید. نادی رفت توی هوا و با کمر اومد روی زمین. اکبر کاراته پرید پتویی انداخت روشو و گفت: هورا بچهها، هورا!
کوهی از رزمنده ریخته بودند.
روی نادی که حاجآقا با یک فانوس داخل سنگر شد و گفت چه خبره؟ اکبر کاراته گفت: هیچی، نادی داره نماز شب میخونه. طاهری گفت: آره ما ریختیم روش. کسی نبینه؛ که ریا نشه!
#ارتباط_با_خدا
#سردارشهیدمحسن_وزوایی
در عملیات بازی دراز هلی کوپترهاب عراقی به صورت مستقیم به سنگرهای بچه ها شلیک میکردند و اوضاع وخیمی را ایجاد کرده بودند!!!
در همان وضع یکی از نیروها پیش محسن رفت و با ناراحتی گفت:پس آنهایی که قرار بود ما را پشتیبانی کنند کجایند؟چرا نمی آیند؟چرا بچه ها را به کشتن می دهی؟!
وزوایی سرش را برگرداند،
نگاهی به آسمان انداخت و همه را صدازد
صدایش در فضا پیچید که
می گفت:
الم ترکیف فعل ربک باصحاب الفیل...✨
بچه ها با او شروع به خواندن کردند در همین لحظه یکی از هلی کوپترها به اشتباه تانک عراقی را به آتش کشید و دو هلی کوپتر دیگر با هم برخورد کردند...
خوشا زبانی که #شهدا را یاد کند♥️
با ذکر #صلوات بر محمد و آل محمد
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
🕊در مکتب شهادت
💥 #پیـڪِ_حـق
✍ﺷﻬﯿﺪ ﺣﺴﯿﻦ ﺻﻨﻌﺘﻜﺎﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭ #ﻣﻘﯿـّﺪ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﻤـﺎﺯ ﺷـﺐ ﺑﻮﺩ.
ﻭ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻋﻤـﻞ ﺑﻪ ﺳﺎﯾﺮﯾﻦ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻣﯽڪﺮﺩ ﻫﺮ ڪﺲ ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﺑﺎ ﺣﺴﯿﻦ ﺑﻮﺩ ﻧﻤﺎﺯ ﺷﺐ ﺧـﻮﺍﻥ ﻣﯽﺷﺪ.
🍂ﯾڪﺒﺎﺭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ: ﺷﺒﯽ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ڪﻪ ﺍﺯ ﺧـﻮﺍﺏ ﺑﯿـﺪﺍﺭ ﻧﺸﻮﯼ؟
🍂ﺑﺎ ﺗﺒﺴﻤﯽ ﻣﻠﯿﺢ ﮔﻔﺖ: ﯾڪ ﺷﺐ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺿﻌـﻒ ﻭ ﺑﯽﺧـﻮﺍﺑﯽ، ﺧﻮﺍﺏ ﻣﺎﻧﺪﻡ. ﺑﺎ #ﻧﯿـﺶ_ﭘﺸﻪﺍﯼ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻡ. ﺳـﺎﻋﺖ ﺳﻪ ﺑﺎﻣﺪﺍﺩ ﺍﺳﺖ.
🍂ﺑﻪ ﻗـﺪﺭﯼ #ﺧـﻮﺷﺤ.ﺎﻝ ﺷﺪﻡ ڪﻪ ﻧﻬﺎﯾﺖ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﭼﺮﺍ ڪﻪ ﯾڪ #ﭘﯿـﻚ_ﺣـﻖ_ﺩﺭ_ﻗـﺎﻟﺐ_ﭘﺸـﻪ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺧـﻮﺍﺏ #ﺑﯿـﺪﺍﺭ ڪﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺗﺎ ﻧﻤﺎﺯﻡ ﻓﻮت نشود.
#شهید_حسین_صنعتکار
🌷شادی روحش #صلوات
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺 #تصاویر_ماندگار
🎥 فیلم | صبحگاه دوکوهه - #سال_1363
🌷 شهید محسن گلستانی در حال خواندن دعا : "اللهُمّ اجعَل صَباحَنا صَباحَ الاَبرار ..."
☀️ گویا زمین و آسمان با او همنوا شدهاند.
#سلام_صبحتون_شهدایی 🌷
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
#حمام_چند_ماهه...!
🌷مثل اغلب دوستان، من را هم خانواده نمی گذاشتند بروم جبهه. یك بار به قصد رفتن حمام خیلی عادی از خانه خارج شدم. كاری كه همه بچه ها بلد بودند و به این وسیله ساك حاوی وسایل و لباسهایشان را از خانه خارج می كردند.
🌷....بعد از چند روز كه در پادگان بودیم رفته بودم حمام گردان. موقع برگشتن گفتم بد نیست یك تلفن به خانه بزنم. به مادرم تلفنی گفتم: خدا می داند تازه الان از حمام آمده ام بیرون و تا برگردم خانه، فكر می كنم چند ماه طول بكشد....!
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#عاشقانه_شهدا 🕊
همسرشهید :
شهید بینهایت صبور بود. وقتی بحثمان میشد من نمی توانستم خودم را کنترل کنم،😔یکسره غر می زدم و با عصبانیت😠 میگفتم تو مقصری، تو باعث این اتفاق شدی. او اصلا حرفی نمی زد وقتی هم میدید من آرام نمی شوم میرفت سمت در چون می دانست طاقت دوری اش را ندارم.
آنقدر به همسرم وابسته بودم☺️ که واقعا دوست نداشتم لحظه ای از من دور باشد. حتی جلوی مسجد رفتنش را میگرفتم. او هم نقطه ضعفم را میدانست و از من دور میشد تا آرام شوم. روی پله جلوی در مینشست و میگفت هر وقت آرام شدی بگو من بیام داخل. اصلا داد زدن بلد نبود..
شهید رضا حاجیزاده🌹
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃