eitaa logo
کانال کمیل
5.9هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
2.9هزار ویدیو
112 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷اگرجسد من ناپدید شد افسوس نخورید، که جسد هرکجا باشد روز قیامت برانگیخته خواهد شد و اگر تاسفی هست باید بر مظلومیت و ناپدید بودن تربت فاطمه الزهرا (س) خورده شود. 🌷شهید احمد امینی
به دعای فرجِ جمع اثر نزدیک است ... #اللهم_عجل_لولیک_الفرج رزمندگان لشگر ۳۱ عاشورا #امام_زمان
#کلام_شهید 💢مهم نیست که آدم مسؤلیت داشته باشد یا نداشته باشد، مهم این است که اگر امام زمان (عج) بیاید در جایگاه میدان صبحگاه بایستد و بخواهد نیروها را ورچین کند، آن قدر توانمندی و اخلاص داشته باشیم که امام ما را انتخاب کند، مگر امام زمان (عج) به این جایگاه و مسؤلیت آدم ها نگاه می کند؟!! #شهیدمدافع_حرم_محمود_رادمهر #خاطره
فقط ده دقیقه این بچه‌ها خسته‌اند. فقط ده دقیقه براشون یه حدیث بخون تا بخوابند. شب کار بوده‌اند. این را حاجی گفت. اکبر کاراته گفت: حاجی، به‌خدا این شیخ حالا ما رو می‌کُشه! شیخ مهدی گفت: نه بابا، ده دقیقه هم کم‌تر صحبت می‌کنم. همه دورتادور سنگر نشسته بودیم و شیخ مهدی هنوز حرف می‌زد. نگاه به ساعتم کردم، چهل و پنج دقیقه بود که حرف می‌زد. بعضی از بچه‌ها خوابشون برده بود. اکبر کاراته گفت: مُردیم! شیخ مهدی گفت: تموم شد! حالا دیگر بیش‌تر بچه‌ها خواب بودند. شیخ مهدی به بچه‌ها نگاه کرد. به اکبر کاراته نگاه کرد. اکبر کاراته گفت: شده یک ساعت و پنج دقیقه. شیخ مهدی عمامه‌اش را گذاشت زمین. دراز خوابید. کتابش را گرفت روبه‌رویش و گفت: حالا که شما خوابیدید، منم خوابیدنی حرف می‌زنم! فقط من و اکبر کاراته بیدار مانده بودیم. می‌خندیدیم که حاجی داخل سنگر شد و گفت: شیخ مهدی، هنوز داری حرف می‌زنی؟! اکبر کاراته گفت: نگفتم این شیخ ما رو می‌کُشه؟ حاجی گفت: شیخ بلند شو که باید بری. اکبر کاراته گفت: کجا بره حاجی؟ گفت: تبعیدش می‌کنم به آبادان. بره یه کمی سنگ بلند کنه تا سخن‌رانی کردنو یاد بگیره! شیخ مهدی می‌رفت و می‌گفت: حیفِ من که سخن ران شما شدم! و از خنده ریسه رفت.
#خاطرات_شهدا یکدفعه در منطقه خواستیم از یک رودخانه رد شویم، زمستان بود و هوا به شدت سرد بود... شهید پلارک رو به بقیه کرد و گفت: اگر یک نفر مریض بشود بهتر از این است که همه مریض شوند... یکی یکی بچه ها را به دوش کشید و به طرف دیگر رودخانه برد... آخر کار متوجه شلوار او شدیم که یخ زده بود و پاهایش خونی شده بود... #شهید_سیداحمد_پلارک
میگفت: سر نماز مثل حرم امام رضاست، کفشاتو میدی به کفشداری تا بری زیارت، بدونِ فکرِ کفش، بری دیدار! [فَاخلَع نَعلَیک] سر نماز کفشاتو یعنی غصه‌ های دنیاتو از ذهنت دربیار بده به خدا، فقط دیدار! بعد از نماز میبینی خدا کفشاتو واکس زده بهت تحویل داده!
مَوْلاَیَ؛ أَنْتَ الْکَبِیرُ وَ أَنَا الصَّغِیر هَلْ یَرْحَمُ الصَّغِیرَ إِلاَّ الکبِیرُ " اى مولای من " تو بزرگی و من بنده ناچیزت ؛ جز تو که همه کاره عالم هستی چه کسی بر من ضعیف رحم کند؟! #مناجات_امیرالمومنین
شیطان میگه: همین یک بار کن، بعدش دیگه خوب شو! ۹یوسف خدا میگه: با همین یک گناه ،ممکنه بمیره و هرگز توبه نکنی، وتا ابد جهنمی بشی...!! ۸۱بقره حواست‌هست؟ ...
‍ میخواهم داروهایم را بخورم 💠روایتی زیبا از شهید 16ساله و فاصله ای که با او داریم .... آخرای شب بود که پرده برزنتی سنگر را کنار زد و آرام به کنار دستم خزید و آهسته گفت: میشه ساعت چهار صبح بیدارم کنی تا داروهایم‌ را بخورم؟ سـاعت چهـار صبح بیـدارش کردم، تشـکر کرد و بلند شـد از سـنگر رفـت بیرون، 20 الی 25 دقیقه گذشـت، اما نیومد، نگرانش شـدم، رفتم دنبالش، هوا مهتابی بود بعد از جستجوی اطراف سنگرهای یک صدای زیبا و سوزناک مناجات شنیدم، رفتم به دنبال صدا، دیدم یه قبر کنـده و داخل قبر نمـاز شـب میخوانـد و زارزار گریه می‌کند، در تاریکی لرزش شانه‌هایش را حس می‌کردم، نزدیک شدم که سایه‌ام در نور مهتاب به داخل سنگر افتاد، سرش را بالا کرد چشمانش اشکبار و صورت صاف و بدون مویش خیس بود، با چشمانی نگران گفتم: مرد حسابی تو که منو نصف جون کردی؟ می‌خواسـتی نماز شـب بخونـی چرا بـه دروغ گفتی مریضـم و میخـوام داروهام‌ رو بخورم؟ با بغض و اشک گفت: خدا شـاهده من مریضم، چشـمای من مریضه، دلـم مریضه، چشـام مریضـه چـون توی این ۱۶ سـال امـام زمان رو ندیده، دلم مریضه چون بعـد از ۱۶ سـال هنـوز نتونسـتم با خدا خـوب ارتبـاط برقرار کنم، گوشـام مریضـه چون هنوز نتونسـتم یه صدای الهی بشـنوم. یک مرتبه پشتم لرزیدم نمی‌دانم از سرمای سوزناک نیمه شب بیابان‌های اهواز بود یا از گرمای سخنان آتشین این بسیجی نوجوان، تیر صدایش قلبم را نشانه گرفت و اشکم را جاری کرد. #شهید_عباس_صاحب‌_الزمانی
سلام بر مجاهد زاده‌ای که آقازاده‌ها را شرمنده کرد ... #شهید_جهاد_مغنیه
💠 با شرمندگی آمده بود پیشم.می گفت: ما که نمیدونستیم شهرداره. بهش بی اعتنایی کردیم.خودش رفت مثل یه کارگر وایستاد و کار کرد. ما هم... مسئول کارگاه شن و ماسه بود، ترسیده بود. گفتم: نگران نباش! ناراحت نمی شه. آخه ما خیلی اذیتش کردیم. قضیه را که برای مهدی تعریف کردم، برای همه شان تشویقی نوشت تا بفهمند از دست شان ناراحت نیست. گفت:کاش می تونستن بفهمن من دارم با نفسم می جنگم. به اون می خوام بگم فکر نکنی برای ریاست اومدی، فقط اومدی خدمت کنی! کمی مکث کرد و دوباره گفت: اگه من میرم کنارشون کار میکنم می خوام رنج و سختیه کارگرها رو درک کنم. نمی خوام کسی فکر کنه برای ریاست اومدم. #سردارشهید_جاویدالاثر_مهدی_باکری
می گفت: سخت‌ترین ‌شکنجه‌ها رو در ساواک دید و سخت‌ترین ‌مقاومت ‌رو با کومله‌ داشت.. می گفت: انگار هر چی بیشتر سختی میکشه عاشق‌تر میشه..
در شب‌های سرد زمستان بدون‌ بالش‌ و زیرانداز می‌خوابید وقتی اعتراض ‌می‌کردیم ‌می گفت: باید این ‌بدن‌ را آماده‌ کنم باید عادت ‌کند‌ که‌ روزگار طولانی ‌در خاک بماند.. #شهید_ابراهیم‌_هادی..
جوری مراقب‌ چشماتون‌ باشید، که‌ اگریه‌ روز به‌ جمال "عج‌" روشن‌ شد؛ از چیزایی‌ که‌ قبلا‌ دیده، خجالت‌ نکشید!!!
شهادت معطل من و تو نمی ماند... تواگر نشوی، دیگری می شود... را می دهند ، امابه نه بی خیال ها ... فقط دم زدن از افتخار نیست‼️ باید زندگیمان ،حرفمان ،نگاهمان ،لقمه هایمان ،رفاقتمان ،... عطربندگی خالص برای
ما که رفتیم ... مادر پیری دارم و یک زن و سه بچه قد و نیم قد از دار دنیا چیـزی ندارم جز یک پیام قیامت یقه تان را می گیرم اگر ولی فقیه را تنها بگذارید...
در و دیوار اتاقت کامپیوترت موبایلت بوی امام زمان میده؟ آقا بگه دلاتونو بزارید روی میز نت بوک و موبایل هاتون هم بزارید روی میز میخوام همه رو با هم یه چِک کنم ببینم... رومون میشه؟
‍ #سیره_شهید 🌸با این که خودش اوضاع مالی مساعدی نداشت، خانواده ای را زیر پر و بال گرفته بود و به اندازه وسعش ماهیانه مبلغی را به حسابشان واریز می کرد. 🌸بعد از شهادت، وقتی قفل گوشی را شکستند، پیامک ها نشان می داد که از این دست کارها زیاد می کرده و به کسی نمی گفته است.... #شهید_محسن_حاجی_حسنی🌷 #قاری_بین_المللی_قرآن #شهید_منا
4_5810160667730117773.mp3
3.34M
@salambarebrahimm #شور #سید_مجید_بنی_فاطمه به دل هوای حرم.. به لب نوای حسین
بچه ها! سعی کنید یه #دوست و همراه پیدا کنید، دوست‌ خوب‌ کسیه که #نتونی جلوش‌ گناه‌ کنی‌ پاتو‌ به بهشت باز کنه ؛ پاتو‌ به بهشت‌زهرا‌،کنارشهدا باز‌کنه ؛ پاتو‌ به یه جاهایی واکنه که تا حالا‌ نرفتی!‌ مثلا‌ بکشوندت به ، محله فقیر نشین‌ها‌ تا‌ کمک کنی به مردم‌ غم مردم‌ خوردن‌ رو بهت‌ نشون‌ بده
هنوز در یادها غواصی می‌کنند ... #غواصان_دریادل گردان ۴۱۰ لشکر ثارالله
دستم را گرفت، از خوابگاه برد بیرون. روبه‌روی خوابگاه زنجان خانه‌هایی بود که معلوم بود از قدیم مانده؛ از زمان آلونک‌نشین‌ها. همیشه چشمم به این خانه‌ها می‌افتاد، اما هیچ‌وقت فکر نکرده بودم به آدم‌هایی که توی این آلونک‌ها زندگی می‌کنند. اوضاع‌شان خیلی خراب بود،رفتیم جلوتر. از یکی از خانه‌ها خانمی آمد بیرون، سه تا بچه‌ قد و نیم قد هم پشت سرش. مصطفی تا چشمش به بچه‌ها افتاد، قربان صدقه‌شان رفت. خانه درواقع، یک اتاق خرابه‌ نمناک بود. در نداشت؛ پرده جلویش آویزان بود. از تیر چراغ‌برق سیم کشیده بودند و یک چراغ جلوی در روشن کرده بودند. مصطفی گفت: «ببین اینا چطوری دارن زندگی میکنن. ما ازشون غافلیم.» چند وقتی بود بهشان سر می‌زد. برنج و روغن می‌خرید و برایشان می‌برد. وقتی هم که خودش نمی‌توانست کمک کند، چندتا از بچه‌ها را می‌برد که آن‌ها کمک کنند. 🌷 شهید مصطفی احمدی روشن
فضای مجازی را دوست ندارم ! -آمده بودیم بجنگیم پاتک خوردیم! -آمده بودیم مفید باشیم دچارِ سرگردانی شدیم -آمده بودیم خوبی ها را جار بزنیم اسیرِ بدی هایش شدیم -آمده بودیم (عج) واردِ ارتش شیطان شدیم! -آمده بودیم ندانسته ها را یاد بگیریم ! داریم فراموش می کنیم همان دانسته ها را! -آمده بودیم که بگوییم : آری ؛ ما هم هستیم ...! درگیرِ دیده شدن شدیم و نیت ها ،یادمان رفت. -آمده بودیم و آمده بودیم .... خوب آمدیم ... بد نرویم ....
سال ۶۲ در عالم بچگی از پسرخاله‌ام باهیجان پرسیدم: شما رزمنده اسلامین؟! گفت: نه عزیزم! ما شرمنده اسلامیم... می گفت از آن موقع فکر می کردم شرمنده اسلام یک رده بالاتره و افتخار می کردم پسر خاله‌ام شرمنده اسلامه! تا شهید شد... 🌹