❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
🔹﷽🔹
#ࢪَنْجِ_عشـــق💞
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت1046
وارد اتاق که شدم آقا مجتبی و آقا میثم و دایی مرتضی به همراه آقای مهرآذر دور یک میز نشسته بودند با دیدنم بلند شدن و بعد از سلام و احوالپرسی همگی نشستیم
_ مجتبی : زن داداش چایی میل دارید یا نسکافه یا قهوه
_ چایی لطفاً دستتون درد نکنه
تو گوشیش چیزی تایپ کرد و سرشو که بلند کرد گفتم : گویا با من کار داشتید
_ دایی مرتضی : بله دایی جون ... راستش ما تو ی پروژه ۵۰۰ واحدی که ۶ ماهیه شروع کردیم به مشکل اساسی برخوردیم و کلش با حکم قضایی خوابیده ، و هر روزی که کار به تعلیق میفته کلی ضرر هست برامون
_ چرا مشکل چیه ؟
دایی شروع کرد به توضیح دادن و تو این بین متوجه شدم حدود ۵۰ درصد پروژه برای شرکت مهر آذره ، صبر کردم تا همه ی حرفاشون تموم بشه و در نهایت گفتم
_ مشکلی نیست من ی وکیل عالی میشناسم که معرفی میکنم بهتون
_ مهرآذر : ببین دخترم برای ما حتی یک روز جلو افتادن تو کار هم مهمه سرمایه ی همه مون خوابیده و نمیخوایم ریسک کنیم که خدای نکرده رایی بگیریم که دعوا رو به مرحله تجدیدنظر برسونه ، و بعد دوباره همه چی تعلیق بشه تا صدور رای داداگاه تجدید نظر
برای این خواستیم شما تشریف بیارید تا این پرونده رو خود شما قبول کنی چون اون زمانیکه وکیل شرکت ما بودید اگر یادتون باشه دقیقا همچین مشکلی پیش اومده بود روی پروژه نگین و شما تو همون مرحله نخستین کارو تموم کردی ، الانم من همینو میخوام
_ آقای مهر آذر این کار دوندگیش خیلی زیاده ، و چون محل وقوع این پروژه اصفهانه بنابراین دادگاه اونجا صالح به رسیدگیه ، من باید مدام با اداره ی ثبت اسناد و املاک اونجا ، شهرداری ، مهندسین ناظر ، مالکین قبلی زمین خلاصه هزار چیز دیگه در ارتباط باشم و این ینی من کلا باید کار و زندگیمو ول کنم و فقط در رفت و آمد بین تهران و اصفهان باشم
🔹
🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه
🔹
⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست.
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401