eitaa logo
سلام بر آل یاسین
22.6هزار دنبال‌کننده
824 عکس
1.3هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : هول هولی خداحافظی کردنو رفتند و امیرحسینم رفت بدرقه شون رفتم تو آشپزخونه و بشقابای اُملتو رو میز که دیدم همونطور ایستاده شروع کردم به خوردن - به به میبینم که تنها تنها داری خدمت املتا میرسی - انصافا همه هنر آشپزیتو توش بکار بردی ، خیلی خوشمزه شده نخوری از کفت پریده بی هوا سرشو آورد پایینو لقمه ی تو دستمو سریع کرد تو دهنش با تعجب نگاش کردم که با همون دهن پر گفت : حالا دیگه از کفم نپریده - نوش جونت - پس اگه نوش جونمه که بازم زحمت بکش بازم لقمه گرفتمو گذاشتم دهنش - به خاطر امشب واقعا ازت ممنونم ، خیلی خوش گذشت نمیدونم چطور این محبتتو جبران کنم لقمه ای که تو دهنش بودو قورت دادو همونطور که نگاهش تو صورتم میچرخید دستشو آورد بالا و موهای روی صورتمو کنار زد و پیشونیمو آروم بوسید و بعد گفت : - من بهشتم همه در ، دیدن خندیدن توست ... دو دوی نگاهش تو چشمام جاذبه ای داشت که قدرتشو نداشتم ازش چشم بردارم - من : میدونی ... ی بنده خدایی ی روز بهم گفت با کسی باش که قلبت کنارش لبخند بزنه - امیرحسین: به نظرت کنار من لبخند میزنه ؟؟؟ - خب ... راستشو بخوای نه ... قهقهه میزنه لبخند قشنگی گوشه ی لبش نشست از همونا که منو غرق خودش میکرد از همونا که فقط مخصوص من بودو نفسم می‌رفت برای ی لحظه دیدنش اونقدر محو تماشای این زیباییِ ناب بودم که نفهمیدم کی تو آغوش گرمش فرو رفتم سرشو آورد پایینو آروم کنار گوشم زمزمه کرد : "وقت آن شـد که دل رفتہ به ما باز آری بانو" *** تو حیاط حرم آقا امام رضا علیه السلام نشسته بودمو خیره به گنبدطلای حضرت به این یک هفته ای که گذشت فکر میکردم یک هفته ی تموم مهمون بیتا و آقا مصطفی بودیم و هر کاری کردیم نگذاشتند بریم هتل ، خودشونم مرخصی گرفتنو خلاصه حسابی تو مشهدو اطراف مشهد با همدیگه گشتیم و انصافا مسافرت به یاد موندنیی شد و البته در کنار تموم اینا بیتا و آقا مصطفی تموم تلاششونو می‌کردند که برامون فرصت‌های دو نفره ی بیشتری بسازند خیلی وقتا به هر بهونه ای آقا مصطفی ماشینشو میداد بهمونو با هم میفرستادنمون بیرونو بچه ها رو پیش خودشون نگه می‌داشتند امروزم از همون وقتا بود ، برای نماز صبح با امیرحسین اومدیم حرم و با هم صبحونه ی حضرتی خوردیمو بعدشم رفتیم زیارت ساعت ۴ پرواز داشتیم و قرار بود برگردیم خونه تا بالاخره کنار هم زندگیِ ساده ی پنج نفره مونو شروع کنیم 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110