#حقیقت
🔵 سلام بر حقیقت
💢تناقض مدعیان روشعنفکری!!!!
✅یه عده هستند که ماه رمضان، عاشق معده آدم ها می شوند و از #ضررهای_روزه می گویند.
بعد یک ماه، از فواید گیاهخواری می گویند.
✅عید قربان مدافع حقوق #گوسفندها می شوند.
ولی در #عروسی شان چندین عدد #بره_بریان نباشد عروسی شان عروسی نیست.
بعد کوهنوردی صبح جمعه شان هم که #کله_پاچه ترک نمی شود.
✅این دوستان #دو_تا_مادر دارند که یکی زمان احمدی نژاد به خاطر نبود #دارو مرده و دیگری روز عاشورا پشت ترافیک دسته عزاداری بخاطر نرسیدن به بیمارستان مرده.
✅تو محرم خیلی نگران #رفتگرها هستند اما دم #انتخابات به طور کل در مورد پخش تراکت ها و تبلیغات نظری ندارند البته در صورتی که کار رقیب شان نباشد...
✅در مورد پول هایی که خرج محرم می شود و نذری ها هم خیلی اعتراض دارند و می گویند خرج فقرا کنید (؟!!!!) ولی سفر #آنتالیا و دبی و پاتایا عید نوروزشان ترک نمی شود...
✅همه شان یک همسایه #بهایی داشتند که از حق تحصیل و درمان برخوردار نبوده،
✅همه شان هم یا خودشان یا دوست شان یک بار رتبه دو رقمی کنکور شدند که به خاطر وجود #سهمیه_ایثارگران، هیچ جا قبول نشدند.
✅مهم تر از همه اینها این که صد درصدشان یک #پسرعمو یا پسردایی یا پسرعمه دارند که رییس کل اطلاعات شهرشان است و سال ۸۸، شب انتخابات به آنها زنگ زده و گفته: «از بالا بهمون دستور رسیده رای ها رو #جابجا کنیم که موسوی رای نیاره».
⭕ خودمونیم خدا بیامرزه ننه بزرگم که همیشه می گفت پسرم چیزی که ته نداره خریته و راه ورود به خریتم دروغه. مواظب باش واردش نشی 😂
💌به ما بپیوندید👇🏻
https://eitaa.com/salambarebraHem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #فیلم |بازخوانی نقش شهید «سید علی اندرزگو» در طول مبارزات انقلاب
🔹دوم شهریور ماه، سالروز شهادت مرد هزار چهره انقلاب
🌷سلام بر ابراهیم
https://eitaa.com/salambarebraHem
agha_biya.mp3
3.34M
🎙 #صوت
آقا بیا تا زندگی معنا بگیرد ...
🔹نواهنگی زیبا در وصف انتظار فرج امام زمان(عج)
https://eitaa.com/salambarebraHem
🌺 #تمام_زندگی_من
قسمت چهل و دوم : مهمانی شام
حسابی تعجب کردم ...
- پسر من رو؟ ...
- بله. البته اگر عجیب نباشه ...
- چرا؟ ...
چند لحظه مکث کرد ...
- هر چند، جای چندان رومانتیکی نیست ... اما من به شما علاقه مند شدم ...
بدجور شوکه شدم ... اصلا فکرش رو هم نمی کردم ... همون طور توی در خشکم زده بود ...
یه دستی به سرش کشید و بلند شد ...
- از اون روز که باهاتون صحبت کردم و اون حرف ها رو شنیدم... واقعا شما در نظرم آدم خیلی خاصی شدید ... و از اون روز تمام توجهم به شما جلب شد ...
- آقای هیتروش ... علی رغم احترامی که برای شما قائلم اما نمی تونم هیچ جوابی بهتون بدم ... بهتره بگم در حال حاضر اصلا نمی تونم به ازدواج کردن فکر کنم ... زندگی من تازه داره روال عادی خودش رو پیدا می کنه ... و گذشته از همه این مسائل، من مسلمان و شما مسیحی هستید ... ما نمی تونیم با هم ازدواج کنیم ...
این رو گفتم و از دفترش خارج شدم ... چند ماه گذشت اما اون اصلا مایوس نشد ... انگار نه انگار که جواب منفی شنیده بود ... به خصوص روز تولدم ... وقتی اومدم سر کار، دیدم روی میزم یه دسته گل با یه جعبه کادویی بود ... و یه برگه ...
- اگر اجازه بدید، می خواستم امشب، شما و خانواده تون رو به صرف شام دعوت کنم ...
با عصبانیت رفتم توی اتاقش ... در نزده، در رو باز کردم و رفتم تو ... صحنه ای رو دیدم که باورش برام سخت بود ...
داشت نماز می خوند ...
.ادامه دارد....
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
نويسنده: سيد طاها ايمانی
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
🌷سلام بر ابراهیم
https://eitaa.com/salambarebraHem
🌺 #تمام_زندگی_من
قسمت چهل و سوم : متاسفم
بی صدا ایستادم یه گوشه ... نمازش که تموم شد، بلند شد و رو به من گفت ...
- برای قبول دعوتم، اینقدر هم عجله لازم نبود ...
و خندید ...
با شنیدن این جمله، تازه به خودم اومدم ... زبانم درست نمی چرخید ...
- شما مسلمان هستید آقای هیتروش؟ ... پس چرا اون روز که گفتم مسیحی هستید، چیزی نگفتید ...
همون طور که سجاده اش رو جمع می کرد و توی کاور میذاشت با خنده گفت ...
- خوب اون زمان هنوز مسلمان نشده بودم ... هر چند الان هم نمیشه گفت خیلی مسلمانم ... هنوز به خوندن نماز عادت نکردم ... علی الخصوص نماز صبح ... مدام خواب می مونم ... تازه اگر چیزی از قلم نیوفته و غلط نخونم ...
اون با خنده از نماز خوندن های غلط و عجیبش می گفت ... و من هنوز توی شوک بودم ... چنان یخ کرده بودم که کف دستم مور مور و سوزن سوزن می شد ...
- خدایا! حالا باید چه کار کنم؟ ...
- خانم کوتزینگه ... مهمانی تولدی که براتون گرفتم رو قبول می کنید؟ ... من واقعا علاقه مندم با پسر شما و خانواده تون آشنا بشم ...
توی افکار خودم غرق شده بودم که صدام کرد ... مبهوت برگشتم سمتش و نگاهش کردم ...
- حال شما خوبه؟ ...
به خودم اومدم ...
- بابت این جواب متاسفم اما فکر نمی کنم دیگه بتونم برای کسی همسر خوبی باشم ...
.ادامه دارد....
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
نويسنده: سيد طاها ايمانی
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
🌷سلام بر ابراهیم
https://eitaa.com/salambarebraHem
✨﷽✨
⚠️فرق آدم و ابلیس
♨️ابلیس به پنج علت بدبخت شد:
۱-اقرار به گناه نکرد
۲-از کرده پشیمان نشد
۳-خود را ملامت نکرد
۴-تصمیم به توبه نگرفت
۵-و از رحمت خدا نامید شد.
✅اما آدم به پنج علت سعادتمند شد:
۱-اقرار به گناه کرد
۲-از کرده پشیمان شد
۳-خود را سرزنش کرد
۴-تعجیل در توبه کرد
۵-و به رحمت حق امید داشت.
🌷سلام بر ابراهیم
https://eitaa.com/salambarebraHem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سند حرف رهبر انقلاب درباره اين كه "رژيم صهيونيستی 25 سال آينده را نخواهد ديد"
سکانس۱:نوجوان ۱۳ ساله ایرانی که برای رفتن به خط مقدم جنگ گریه می کند
سکانس۲: سرباز ارتش اسرائیل برای نرفتن به مبارزه با فسلطینی هایی که تنها سلاحشان سنگ است زار زار گریه می کند
https://eitaa.com/salambarebraHem
گرسنگی کودکی که پدرش حقوق نگرفته را میفهمی؟ کارگر زنده بهگور معدن یورت/دستگیرشده نیشکر ۷تپه/هپکو وشلاق خورده آقدره را چه؟
این پلاکاردهای تجمع طلاب هفته پیش است. حالا میفهمی چرا از «استخر فرح» پیرهن عثمان ساختند؟ ترسشان از طلابیست که کنار کارگر مقابل سرمایهدار زالوصفت بایستند.
https://eitaa.com/salambarebraHem
#حقیقت
💠فقط تا هجده سالگی فرصت هست!
الإمام علي عليه السلام :لا يَزالُ العَقلُ وَالحُمقُ يَتَغالَبانِ عَلَى الرَّجُلِ إلى ثَمانِيَ عَشرَةَ سَنَةً فَإِذا بَلَغَها غَلَبَ عَلَيهِ أكثَرُهُما فيهِ .
🔷امام على عليه السلام : خِرد و نادانى تا هجده سالگى در آدمى در نَبَردند . وقتى آدمى به آن سن رسيد ، هر كدام بيشتر باشد ، بر او غلبه مى يابد .
👌حالا می شه فهمید چرا اصرار هست که از هفت سالگی که سال های آموزش الزامی بنابر احادیث شروع می شود، به مدرسه برویم، دوازده سال درس بخوانیم و یکسال برای کنکور وقت بگذاریم!
۷+۱۲+۱= ۱۸ سالگی
دیگر فرصت ها تمام شده است و ما جامعه را پر از علوم غلط و بی ثمر کرده ایم، آنوقت توقع اضافه داریم که چرا علوم اهل بیت علیهم السلام رواج پیدا نمی کند!
سلام بر ابراهیم را دنبال کنید👇🏻
https://eitaa.com/salambarebraHem
🌺 #تمام_زندگی_من
قسمت چهل و چهارم : مرد کوچک
- اشکالی نداره ... من چیز زیادی از اسلام و شیوه زندگی یه مسلمان بلد نیستم ... شما می تونید استاد من باشید ... هنوز نواقص زیادی دارم ولی آدم صبوری هستم ... حتی اگر پاسخ شما برای همیشه منفی باشه ... لازم نیست نگران من باشید ... من به انتخاب شما احترام می گذارم ...
دستم روی دستگیره خشک شده بود ... سکوت عمیقی بین ما حاکم شد ... و بعد از چند لحظه، از اونجا اومدم بیرون...
تمام روز فکرم رو به خودش مشغول کرده بود ... ناخواسته تصاویر و حرف ها از جلوی چشمم عبور می کرد ... سرم رو گذاشتم روی میز ...
- خدایا! من با این بنده تو چه کار کنم؟ ...
شب، پدر و مادرم برام جشن کوچکی گرفته بودن ... می خواستیم جشن رو شروع کنیم که پدرم مخالفت کرد ... منتظر کسی بود ...
زنگ در به صدا در اومد ... در رو که باز کردم یه شوک دیگه بهم وارد شد ...
- آقای هیتروش، شما اینجا چه کار می کنید؟ ...
خندید ...
- برای عرض تبریک و احترام با پدرتون تماس گرفتم ... ایشون هم برای امشب، دعوتم کرد ...
و بدون اینکه منتظر بشه تا برای ورود بفرمایید بگم، اومد تو...
با لبخند به پدر و مادرم سلام کرد ... و خیلی محترمانه با پدرم دست داد ... چشمش که به آرتا افتاد با اشتیاق رفت سمتش و دستش رو برای دست دادن بلند کرد ...
- سلام مرد کوچک ... من لروی هستم ...
اون شب به شدت پدر و مادرم و آرتا رو تحت تاثیر قرار داده بود ...
.ادامه دارد....
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
نويسنده: سيد طاها ايمانی
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
🌷سلام بر ابراهیم
https://eitaa.com/salambarebraHem
🌺 #تمام_زندگی_من
قسمت چهل و پنجم : جشن تولد
بعد از بریدن کیک، پدرم بهش رو کرد و گفت ...
- ما رو ببخشید آقای هیتروش ... درستش این بود که در مراسم امشب با شراب از شما پذیرایی می کردیم اما همون طور که می دونید دختر ما مسلمانه و این چیزها اینجا ممنوعه ...
با دلخوری به پدرم نگاه کردم ... اون هم یه طوری جواب نگاهم رو داد که چشم هاش داد می زد ... مگه اشتباه می کنم؟ ...
لروی به هر دوی ما نگاه کرد و با خنده گفت ...
- منم همین طور ... هر چند هنوز نتونستم کاملا شراب رو ترک کنم ... اما اگر بخورم، حتی یه جرعه ... نماز صبحم قضا میشه ...
هر دوی ما با تعجب برگرشتیم سمتش ... من از اینکه هنوز شراب می خورد ... و پدرم از اینکه فهمید اونم مسلمانه ... و بعد با حالتی بهم زل زد که ترجیح دادم از پنجره بیرون رو نگاه کنم ...
موقع بدرقه تا دم در دنبالش رفتم ... خیلی سعی کردم چیزی نگم اما داشتم منفجر می شدم ...
- شما هنوز شراب می خورید؟ ...
با چنان حالتی گفت، من عاشق شرابم که ناخودآگاه یه قدم رفتم عقب ...
- البته همون موقع هم زیاد نمی خوردم ... ولی دیگه ...
یه مکث کرد و دوباره با هیجان گفت ...
- یه ماهه که مسلمان شدم ... دارم ترک می کنم ... سخت هست اما باید انجامش بدم ...
تا با سر تاییدش کردم ... دوباره هیجان زده شد ...
- روحانی مرکز اسلامی بهم گفت ذره ذره کمش کنم ... ولی سعی کنم نمازم قطع نشه و اول وقت بخونم ... گفت اگه این کار رو بکنم مشکل شراب خوردنم درست میشه ...
راست می گفت ... لروی هیتروش، کمتر دو ماه بعد، کاملا شراب رو ترک کرده بود ...
ادامه دارد....
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
نويسنده: سيد طاها ايمانی
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
🌷سلام بر ابراهیم
https://eitaa.com/salambarebraHem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادتون میاد پلیس یک خانم رو از دست یک اوباش قمه به دست نجات داده بود بعد ترانه علیدوستی اومد لجن پراکنی کرد و گفت پلیس داره یک جوون بی گناه رو میزنه؟
یادتونه حمدالله کریمی نماینده مجلس با مشت به صورت مامور پلیس زده بود؟
اگر همون موقع دهن امثال این بی انصاف ها رو گِل گرفته بودن و باهاشون برخورد می شد حالا کسی جرات نداشت پلیس رو به باد کتک بگیره
https://eitaa.com/salambarebraHem