eitaa logo
سلام بر ابراهیم
8.3هزار دنبال‌کننده
62.8هزار عکس
21.2هزار ویدیو
34 فایل
"خداحافظ رفیق "واژه ای است که شهدابه ما می‌گویند،نه مابه شهدا خداحافظ رفیق،یعنی خدا،ما راخرید وبرد وخدا، شمارا دربلیات دنیاحفظ کند😔💔 میزبان شما هستیم با خاطرات زندگی #شهدا،پست های ناب #سیاسی ، #توییت های داغ، #شاه_بیت و ... به ما بپیوندید. یا علی
مشاهده در ایتا
دانلود
تصویری از قرار دادن میله های سوخت در قلب راکتور #تورقوزآباد 😂 https://eitaa.com/salambarebraHem
با دستور وزارت خارجه عراق، قیمت ویزای اربعین یک دلار شد. وقتی محبت امام حسین علیه السلام حکمفرما شد، دو کشور را که ۸ سال با هم جنگیده اند، برادر می کند؛ حتی اگر دشمنان پیاپی، درآتش تفرقه بدمند. هیبت دلار شکستنی است و شروعش می تواند از عراق باشد که مبادلات اقتصادی ۱۰ میلیارد دلاری داریم. https://eitaa.com/salambarebraHem
سلام بر ابراهیم
✨ #دوراهــــــــــے 🌹قسـمـت پــنــجــاه و هــفـــتــم مدت زیادی گذشت...تا برسیم ولی چشم رو گذاشت
🌹قسـمـت پــنــجــاه و هــشــتــم خیلی طول نکشید که رسیدیم کانال کمیل... واقعا قشنگ بود... حس هایی تجربه کردم که تا اون موقع تجربه نکرده بودم... روی خاک ها نشسته بودیم راوی برامون راوی گری می کرد: ای رفقا... میدونین اینجا کجاست؟؟؟ کانال کمیل... جایی که زیر خاکش پر از جسم شهیده... جایی که ابراهیم هادی هنوز هم پیکرش اینجا مونده... روبه روشنک گفتم: -روشنک راستی!!!شهید هادی پیکرش اینجاست!!! -آره عزیزم... اشک توی چشمام جمع شد راوی ادامه داد: رفقا...یه روزی اینجاها دست دشمن بود ولی بچه ها همرو از دشمن پس گرفتن اونا جنگیدن بخاطر شماها بخاطر ناموسشون...خواهرا...چجوری از خونشون پاسداری می کنیم... شهدای مدافع حرم میرن سرشون میره که چادر از سر شماها نره... روشنک روبه من کردو گفت: -نفیسه چادر خیلی مهمه خیلی ارزش داره...ولی اولین چیز اعتقاد تو به چادره...اخلاق و ایمان در کنار هم...یه مذهبی واقی نمونه ی کامل یک انسان باش...همیشه... -روشنک...از خدا ازتو از شهدا از شهید ابراهیم هادی از همه چیز و همه کس ممنونم...شکر... راوی راوی گری می کرد و ما گریه می کردیم حرف هاش دل آدمو می لرزوند... رفقا حواستون باشه چیکار میکنید...یاد شهیدا باشین... گریه می کردم سرم و گذاشتم روی پای روشنک و بلند بلند گریه کردم... ادامه دارد... ✍مریم سرخه ای 🌷سلام بر ابراهیم https://eitaa.com/salambarebraHem
🌹قسـمـت پــنــجــاه و نــهــم دو روز از بودن ما در کانال کمیل و شلمچه میگذرد.و من روز به روز حس های قشنگ تری را تجربه می کنم. هوا تاریک شده بود. من_روشنک کجا می ریم؟ روشنک با همان لبخند همیشگی گفت: -گردان تخریب. قدم هایم را بلند تر بر میدارم و راه می افتم. همه ی هم اتوبوسی هایمان هم مسیر راه گردان تخریب هستن. ماشینی کنار دستمان می آید با صدای مداحی بلند که فضارا حسابی شهدایی می کرد. با بسم رب شهدا... دفتر دل وا می کنم مثل یه قطره خودمو راهی دریا می کنم یه عده گریه می کردن بقیه هم توی حال خودشون بودن. من هم با بغض به راه رفتن ادامه می دادم. برادر روشنک از کنار ما رد شد و زیر لب زمزمه کرد: -التماس دعــــــــــا... همراه با رفتنش گفتم: -محتاجیم. پسر های کوچیک حدود ۱۴.۱۵ ساله با سربند یا زهرایی که روی سرشون بسته بودن با عشق راه می رفتن. یه پسر که هیکل ریز تری نسبت به بقیه داشت نظرمو خیلی به خودش جلب کرد. لباس خاکی جبهه تنش بود. سربند یا زینب روی پیشونیش بسته بود. با مداحی که از نو داشت پخش می شد می خوند و بلند بلند گریه می کرد... یه پلاک که بیرون زده از دل خاڪ... روی اون...اسمیه از یه جوون... یه پلاک از دل خاک... یه پوتین فقط مونده از یه جوون که خوابید روی مین...استخون... یه کلاه با یه عکس وصیت نامه ی غرق خون... به این جای مداحی که رسید بلند بلند گریه می کرد...👇 یه جوون...که پدر شد و پر زدو دخترکش رو ندید... دختری...که پدر رو ندید و آغوش پدر نچشید... پشت سرش راه می رفتم...حالت های این پسر عجیب و غریب بود... بلند بلند تکرار می کرد: یا زینب... صدای گریه هاش آروم آروم کم شد... تا جایی که بی صدا گریه می کرد... روشنک از دور به من نگاه می کرد. رفتم سمت اون پسر کنارش شروع کردم به راه رفتن... ادامه دارد... ✍مریم سرخه ای 🌷سلام بر ابراهیم https://eitaa.com/salambarebraHem
🌹قسـمـت شــصــتــم در گوشش آروم گفتم: -چیزی شده که اینطوری گریه میکنی؟؟؟ یه نیم نگاهی به من انداخت و نفس عمیقی کشید. دوباره دم گوشش گفتم: -اسمت چیه؟؟؟ سرشو بالارفت و گفت: -اسمم سید حسینه ۱۲ سالمه. -آخی...سید هم هستی...منو خیلی دعا کن. سرشو پایین انداخت و گفت: -چشم آبجی... تعجب کرده بودم یه بچه ی ۱۲ساله انقدر با قدرت حرف بزنه انقدر مودب... من_خب حالا میگی برای چی گریه می کردی؟؟؟ چون لرزیدو گفت: -خبر شهادت بابامو دیروز وقتی توی کانال کمیل بودم بهم دادن... یه لحظه قلبم ریخت... ادامه داد: -خواهرم هم دیروز به دنیا اومد...تا چشم باز کرده بابام پرکشیده...نه بابام اونو دیده...نه اون بابامو دیده... دوباره زد زیر گریه... -مادرم تنهاست، از این به بعد من مرد خونم. باید برای خواهرم هم برادر باشم هم پــــــــــدر... نه نه...من یتیم نیستم...نه نیستم... دوباره زد زیر گریه و بلند بلند گریه می کرد... ایستادم... همه از بغلم رد می شدن... رفتم توی فکر... یک دفعه اشکام سرازیر شد... افتادم زمین... سنگینیه غم بزرگی رو توی قلبم احساس کردم... بلند گریه می کردم... روشنک و برادرش اومدن سمتم... روشنک_نفیسه...نفیسه...چی شد...چی شدی یهووووو... محمد_نفیسه خانم؟؟؟نفیسه خانم حالتون خوبه؟؟؟!!! بقیه ی مردم هم همش سوال میپرسیدن... -چی شده؟؟ -حالش خوبه؟؟ -چی شد یهو... روشنک دو طرف بازویم را گرفت و من را بلند کرد... بغلش کردم و گریه کردم بعد از مدتی که آرام شدم راه افتادیم و قضیه را برای روشنک تعریف کردم... از شهدا خواستم که بهشون صبر بده... ادامه دارد... ✍مریم سرخه ای 🌷سلام بر ابراهیم https://eitaa.com/salambarebraHem
سلام بر ابراهیم
با دستور وزارت خارجه عراق، قیمت ویزای اربعین یک دلار شد. وقتی محبت امام حسین علیه السلام حکمفرما شد
تکذیب شد این یک دلار مربوط به کرایه اتوبوس ها در عراق نه ویزا از 10 به 1 دلار کاهش پیدا کرده و در واقع 40دلار 8000هزارتومنی و بیمه که جمعا میشه 377.700 برای ویزا و 1دلار برای کرایه داخل عراق یا همون وزارت سیاحه عراق این توضیح رو الان کنسولگری ما در عراق بهمون دادن، لذا موضوع یک دلار کاملا کذب است. البته گفت پیگیر هستیم که کمش کنیم و در حال رایزنی با طرف عراقی هستن و فعلا تونستن 10 رو به 1دلار کاهش بدن
سلام بر ابراهیم
با دستور وزارت خارجه عراق، قیمت ویزای اربعین یک دلار شد. وقتی محبت امام حسین علیه السلام حکمفرما شد
تکذیب شد این یک دلار مربوط به کرایه اتوبوس ها در عراق نه ویزا از 10 به 1 دلار کاهش پیدا کرده و در واقع 40دلار 8000هزارتومنی و بیمه که جمعا میشه 377.700 برای ویزا و 1دلار برای کرایه داخل عراق یا همون وزارت سیاحه عراق این توضیح رو الان کنسولگری ما در عراق بهمون دادن، لذا موضوع یک دلار کاملا کذب است. البته گفت پیگیر هستیم که کمش کنیم و در حال رایزنی با طرف عراقی هستن و فعلا تونستن 10 رو به 1دلار کاهش بدن
#یاصاحب_الزمان🙏 جان آمد از فراق تو بر لب، نیامدی... امروز هم سرآمد و شد شب، نیامدی... #این_جمعه_هم_گذشت😞 https://eitaa.com/salambarebraHem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #فیلم | ما فقط در غم هجران تو تسبیح زدیم ... 🔹شعرخوانی صابر خراسانی https://eitaa.com/salambarebraHem
هیچکس به اندازه خانواده امام، ایشان را استحاله نکرده؛از درجه بندیِ آخوندها توسط فرزند نوه‌ی پسری به تقسیم نماز به بی‌کیفیتِ ایرانی و با کیفیتِ کانادایی توسط نوه‌ی دختری رسیده‌ایم!😕 https://eitaa.com/salambarebraHem
‌ 🍃💮🍃💮🍃💮🍃💮🍃💮 🌿خاطرات رزمندگان دفاع مقدس ⚡در زمان جنگ، بخش عظیمی از عملیات‌ها بـا توسل‌ به (عج) انجـام می‌شد؛ این توسل به قدری مورد باور رزمنده‌ها بود که بعضاً نوحه‌ها و سرودها حال و هوای خاصی داشت. 🎤 یادم است یکبـار یکی از مبلغان به بچه‌ها می‌گفت: صاحب‌الزمان(عج) یعنی اینکه برای هر کاری از ایشان اجازه بگیریم. اجازه گرفتن هم یعنی اینکه رضایت ایشان در همه کارها مورد توجه باشد.انجام کارها بدون رضایت ایشان غصبی است. 🔹بچه‌ها این مسئله را قبول داشتند، سربندهای یا صاحب‌الزمان(عج)،ذکر امام زمان(عج) روی سینه‌‌های همه‌ رزمنده‌ها از روی عشق و علاقه آنها به امـام زمـان‌شان بود. 🍃امام زمان(عج) هم جواب این عشق و علاقه را با یاری کردن و عنایت و توجه خود می‌دادند؛ بنده بـارها توجه ایشان را به دفاع مقدس دیده بودم. ✨یکی از توجهات، مربوط به عملیات  است. در مرحله دوم این عملیات، درگیری شروع شد؛ نیروها از هم پاشیدند؛بنده به همراه سه نفر از رزمنده‌ها...در منطقه بودم.  💣فشار آتش دشمن که زیاد شد،حدود ۱۵-۱۰ متر به عقب برگشتیم تا بتوانیم هجوم دوباره‌ای داشته باشیم. در همان نقطه چاله تانک بود. چاله تانک به جایی می‌گویند "که زمین را به اندازه‌ یک تانک کنده‌ باشند"دشمن در حال محاصره ما بود. در این حاشیه‌ها قرار گرفتیم و شروع کردیم به دفاع کردن. ✖روی هم رفته یک قبضه آرپی‌جی، ۶ تا گلوله آرپی‌جی و ۲ تا هم کلاشینکف داشتیم. درگیری با عراقی‌ها که شروع شد، دیدم وسط چاله تانک یک صندوق مهمات است؛ در آن را باز کردم. و دیدم ۶ گلوله آرپی‌جی هم آنجاست... 🔮با خوشحالی از این اتفاق عجیب، دفاع را ادامه دادیم.. درگیری خیلی طولانی شد؛گلوله کلاشینکف تمام شده بود وفقط آرپی‌جی می‌زدیم. 🔆آن روز، من ۸-۷ تا آرپی‌چی ‌زدم. محمد زنگنه و مسعود هم هر کدام حداقل ۵-۶ تا آرپی‌جی زدند؛ بعد از مدتی مقاومت، دشمن از منطقه فرار کرد؛ ما هم خودمان را به جاده مرزی رساندیم و به بچه‌های دیگر پیوستیم. 💢صبح روز بعد، ما سه نفر با... همدیگر صحبت می‌کردیم؛ من گفتم: گوشم درد می‌کند، دیشب حداقل #۸ تـا گلوله زدم. محمد گفت: من هم حداقل#۷_تـا گلوله شلیک کردم...  مسعود گفت: منم #۵-۶ تا گلوله آرپی‌جی زدم. 🔻بعد گفتیم: ما که کلاً #۱۲ تا گلوله آرپی‌جی داشتیم؛ پس این همه گلوله... از کجا آمده بود؟... هر سه نفرمان در نگاه همدیگر فهمیدیم آنجا هر چقدر گلوله برداشت کردیم باز هم بود چون در هر جعبه فقط #۶_تا گلوله جا می‌گیرد؛... روی هم رفته#۱۲ گلوله داشتیم. 🔘در دوران دفاع مقدس موارد زیادی مثل این مسئله دیده می‌شد.. باران ‌آمدن‌ها، ماه گرفتگی‌ها، گلوله‌هایی که می‌آمد عمل نمی‌کرد.و سایر مسائل که نشان از.... . و امدادهای غیبی که در صدر اسلام هم رخ داده بود را ما در دفاع مقدس می‌دیدیم. 🌷سلام بر ابراهیم https://eitaa.com/salambarebraHem
من تا قبل از شب بلہ برون بہ چهره آقا محمود نگاه نڪرده بودم . تازه آن شب بود چهره ی ایشان را دیدم ☺️ و همان لحظہ حسے بہ من دست داد ڪہ انگار شهادت ایشان را جلوے چشمانم دیدم ... و حس ڪردم انسانـے زمینـے نیست . #شهید_محمود_نریمانی 🌹 #شهید_مدافع_حرم 🌷سلام بر ابراهیم https://eitaa.com/salambarebraHem