eitaa logo
سلام فرمانده(امام زمان، انتظار، ظهور، حکومت مهدوی)
52 دنبال‌کننده
91 عکس
55 ویدیو
0 فایل
شعر سلام فرمانده همچون قطار سریع السیری در حال سوار کردن کودکان و فرزندان ما در مسیر ریل مهدویت و انقلاب هست. تبیین مفاهیم و گزاره های مهم این شعر در این کانال انجام می گیرد.
مشاهده در ایتا
دانلود
بچه ها سید روح الله به مردم گفت اگر میخواد من رهبرتون باشم و اگه میخواید تو کشور احکام اسلام جاری بشه فردا بیاید رای بدید. و بیشتر مردم که پدر بزرگ ها و مادربزرگ های خیلی از شما و پدر و مادرهای ما بزرگترها رفتند و به جمله امام گفتند: 《آری》 یعنی ما میخوایم سید روح الله رهبرمون باشه و کشور ایران اسلامی باشه. پس سید روح الله به پشتوانه مردم حکومت تشکیل داد و با کمک یارانش حکومت کشور ایران رو تبدیل به نظام مقدس جمهوری اسلامی کردند. @salamfarmandeh1443
مردم ایران به سید روح الله میگن امام خمینی. بچه ها امام خمینی در ۸۷ سالگی بر اثر بیماری در بیمارستان قلب شهید رجایی تهران از دنیا رفت. مردم برای وداع با سید روح الله در مصلای تهران جمع شدند. حدود ۱۰ میلیون نفر، در تشییع پیکر امام خمینی که در نزدیکی بهشت زهرا در ابتدای اتوبان تهران - قم هست شرکت کردند. مراسم تشییع پیکر امام خمینی پرجمعیت‌‌ترین تشییع در تاریخ آن زمان شمرده شده است. برای شادی روح امام خمینی که به گردن همه ما حق دارند و مدیون ایشون و تمام شهدا هستیم صلوات بفرستید. @salamfarmandeh1443
سلام صبح امام زمانیتون بخیر. هر روز صبح به فرمانده جهان امام مهدی سلام کنیم. @salamfarmandeh1443 به کانال سلام فرمانده بپیوندید.
سلام به همراهای گلم. چند روزی سرم خیلی شلوغ بود. یکی از یاران امام زمان علی بن مهزیار است که در شعر سلام فرمانده به آن اشاره میکنید. امروز از علی بن مهزیار براتون میخوام بگم. علی قصه ما در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد. پدرش، ابراهیم از یاران امام حسن عسکری(ع) بود و برادرش یکی از یاران امام زمان(عج). او نیز عاشق امام زمانش شده بود و شنیده بود که امام زمان(عج) با آدم‌هایی که دروغ نمی‌گویند و کارهای خوب انجام می‌دهند، حتما دیدار خواهد داشت. پس با خدا عهد بست که تمام دستورات قرآن و اسلام را یاد بگیرد و به همه آن‌ها گوش دهد و یک انسان مؤمن و خدا ترس شود. @salamfarmandeh1443
او شنیده بود که هر سال امام زمان(عج) در مراسم حج واجب در مکه، به صورت مخفیانه حضور پیدا می‌کند و با بعضی از انسان‌های خوب دیدار می‌کند. پس تصمیم گرفت هر سال به زیارت خانه خدا برود و او نیز اعمال حج را انجام بدهد و منتظر بماند که امام زمان(عج) را ببیند. بچه‌های عزیز، علی بن مهزیار قصه ما بیست مرتبه به زیارت کعبه رفت. یعنی بیست سال پشت سر هم وقتی ایام حج می‌شد، به مکه می‌رفت و تمام اعمال حج را انجام می‌داد ولی هیچ وقت موفق به دیدار با امام زمان(عج) نشد. علی بن مهزیار دیگه نا امید شده بود از ملاقات با امام زمان(عج)، پس دیگه تصمیم گرفت به مکه به قصد انجام حج و دیدار امام زمان(عج) نرود. عکس سنگ قبر علی بن مهزیار است. @salamfarmandeh1443
بقیه قصه رو از زبان خود علی بن مهزیار برایتان می‌نویسم: «من بیست مرتبه به حج بیت‌الله الحرام مشرف شدم و در تمام این سفرها قصدم، دیدن مولایم امام زمان(عج) بود، ولی در این سفرها هرچه بیشتر دنبال امام زمان(عج) گشتم، کمتر موفق به پیدا کردن آن حضرت شدم. بالاخره مأیوس شدم و تصمیم گرفتم که دیگر به مکه نروم. وقتی که دوستانم می‌خواستند به مکه بروند، به من گفتند مگر امسال به مکه نمی‌آ‌یی؟ گفتم: نه، امسال گرفتاری‌هایی دارم و قصد رفتن به مکه را ندارم. شبی در عالم خواب شنیدم کسی می‌گوید: ای علی بن مهزیار، خداوند به تو فرمان داده که امسال را نیز به مکه بیایی. عکس مربوط به حرم علی بن مهزیار است. @salamfarmandeh1443
آن شب را هر طور بود تا صبح صبر کردم، و با امیدی آماده سفر شدم، وقتی دوستانم من را دیدند تعجب کردند، ولی به آن‌ها از علت تغییر عقیده‌ام چیزی نگفتم. شب و روز به انتظار رسیدن روز برگزاری مراسم حج واجب بودم تا آنکه آن روز رسید و خودم را آماده کردم و با دوستانم به سمت مدینه حرکت کردیم. وقتی به سرزمین مدینه رسیدیم از بازماندگان امام حسن عسکری(ع) جویا شدم، اثری از آنها نیافتم. در آنجا نیز مدام در این باره فکر می‌کردم تا آنکه به قصد مکه از مدینه خارج شدم. عکس مربوط به ضریح علی بن مهزیار است. @salamfarmandeh1443
پس به شهر جُحفه رسیدیم و یک روز در آنجا ماندم. در مسجد آن شهر بعد از آنکه نماز خواندم، صورت خودم را به خاک گذاشتم و برای تشرف خدمت اولاد امام یازدهم(ع) به درگاه خداوند متعال دعا و تضرع فراوان کردم. آنگاه به سمت شهرعَسفان رفتیم و از آنجا به سمت مکه رفتیم و چند روزی در آنجا ماندیم و به طواف خانه خدا و اعتکاف در مسجدالحرام پرداختیم. پس از اعمال حج، دائماً در گوشه مسجدالحرام تنها می‌نشستم و فکر می‌کردم. گاهی با خودم می‌گفتم، آیا خوابم راست بوده یا خیالاتی بوده که در خواب دیده‌ام. @salamfarmandeh1443
شبی در اطراف خانه خدا، جوان زیبا و خوش بویی را دیدم که به آرامی راه می‌رود و در اطراف خانه خدا طواف می‌کند. دلم متوجه او شد. برخاستم و به جانب او رفتم. تا متوجه من ‌شد، پرسید از مردم کجایی؟ گفتم: از اهل عراقم. پرسید: کدام عراق؟ گفتم: اهواز. پرسید: خصیب (ابن خصیب) را می‌شناسی؟ گفتم: خدا او را رحمت کند از دنیا رفت. گفت: خدا او را رحمت فرماید که شب‌ها را بیدار بود و بسیار به درگاه خداوند می‌نالید و اشکش پیوسته جاری بود. آنگاه پرسید: علی بن مهزیار را می‌شناسی؟ گفتم: بله خودم هستم. گفت: خدا تو را حفظ کند. علامتی را که میان تو و امام حسن عسکری(ع) بود چه کردی؟ گفتم: اینک نزد من است. گفت آن را بیرون آور. پس دست در جیب کردم و آنرا در آوردم. موقعی که آنرا دید نتوانست خودداری کند و چشمانش پر از اشک شد و زار زار گریه کرد، به طوری‌که لباس‌هایش از سیلاب اشک، خیس شد. آنگاه فرمود: ای پسر مهزیار خداوند به تو اذن می‌دهد، خداوند به تو اذن می‌دهد. به محل اقامت خود برگرد، و با رفقایت خداحافظی کن، و چون وقت شب رسید، به سمت منطقه شعب بنی عامر بیا که مرا در آنجا خواهی دید. @salamfarmandeh1443
من با خوشحالی فوق العاده‌ای به منزل رفتم، و وسائل سفر را جمع کردم و با رفقا خداحافظی نمودم و گفتم برایم کاری پیش آمده و باید چند روزی به جایی بروم. پس چون شب شد، شتر خود را آماده کردم و وسایلم را بر روی آن محکم بستم و سوار شدم و به سرعت حرکت کردم تا به شعب بنی عامر رسیدم. دیدم همان جوان ایستاده و مرا صدا می‌زند که پیش من بیا. وقتی نزدیک او شدم، به من گفت پیاده شو تا نماز شب بخوانیم. پس از نماز شب، امر فرمود سجده کنم و تعقیب بخوانم. سپس سوار شدیم و راه افتادیم تا طلوع فجر، پیاده شدیم و نماز صبح را خواندیم. وقتی که نمازش را تمام کرد سوار شد و به من هم دستور داد سوار شوم. من هم سوار شدم و با وی حرکت کردم تا آنکه قلّه کوه طائف پیدا شد. هوا کمی روشن شده بود. پرسید آیا چیزی می‌بینی؟ گفتم: آری تَلِّ‌ ریگی می‌بینم که خیمه‌ای بر بالای آن است و نور داخل آن تمام صحرا را روشن کرده است! گفت: بله درست است، منزل مقصود همان جاست، جایگاه مولا و محبوب ما، در همان جا قرار دارد. سپس گفت: بیا برویم. وقتی مسافتی از راه را رفتیم، گفت پیاده شو که در اینجا سرکشان، ذلیل و جباران، خاضع می‌گردند. گفتم شترها را چه بکنیم؟ گفت: اینجا حرم قائم آل محمد (ص) است. کسی جز افراد با ایمان بدین‌جا راه نمی‌یابد، و هیچ کس جز مؤمن از اینجا بیرون نمی‌رود. پس مهار شتر را رها کردم، و به من دستور داد تا در بیرون چادر توقف کنم. وقتی برگشت، گفت: داخل شو که در اینجا جز سلامتی چیزی نیست. بشارت باد به تو، اذن دخول صادر شد. @salamfarmandeh1443
وقتی وارد شدم، چشمم به جمال آقا افتاد، سلام کرده با شتاب به سویش رفته و خود را به دست و پای ایشان انداختم و صورت و دست و پای آن حضرت را بوسیدم. دیدم حضرت(ع) بر جایی نشسته‌اند، و پارچه‌ای بر روی لباس پوشیده که قسمتی از آن را روی دوش مبارک انداخته‌اند و رنگ مبارکشان گندمگون و در سرخی همچون گل ارغوانی است، ولی در عین حال چندان سرخ نبود. قطراتی از عرق مثل شبنم بر آن نشسته بود، پاکیزه و پاک سرشت و نه بسیار بلندقد و نه چندان کوتاه بود. بلکه متوسط القامة، سر مبارکشان گرد، پیشانی گشاده، ابروانش بلند و کمانی، بینی کشیده و میان برآمده، صورت کم گوشت، و بر گونه راستشان خالی مانند پاره مشکی بر روی عنبر کوبیده شده بود. وقتی سلام کردم، جوابی از سلام خود بهتر شنیدم. فرمودند: ما شب و روز منتظر ورودت بودیم، چرا این قدر دیر نزد ما آمدی؟ عرض کردم: آقای من! تاکنون کسی را نیافته بودم که دلیل و راهنمای من به سوی شما باشد. فرمودند: آیا کسی را نیافتی که تو را دلالت کند؟!! بعد انگشت مبارک را به روی زمین کشیده، سپس فرمودند: نه لکن شماها اموالتان را فزونی بخشیدید، و بر بینوایان از مؤمنین سخت گرفته، آنان را سرگردان و بیچاره کردید، و رابطه خویشاوندی را در بین خود بریدید (صله رحم انجام ندادید) دیگر شما چه عذری دارید؟ گفتم: توبه، توبه، عذر می‌خواهم. ببخشید، نادیده بگیرید. @salamfarmandeh1443
علی بن مهزیار گوید: چند روزی میهمان آن حضرت در آن خیمه بودم، و استفاده از انوار و علومش می‌کردم! تا آنکه خواستم به وطن برگردم. مبلغ پنجاه هزار درهم داشتم، خواستم به عنوان وجوهات تقدیم حضورش کنم. امام(ع) فرمودند: از قبول نکردنش ناراحت نشوی، این به علت آن است که تو راه دوری در پیش داری و این پول مورد احتیاج تو خواهد بود. پس خداحافظی کردم و به طرف اهواز به راه افتادم، و همیشه به یاد آن حضرت و محبت‌های ایشان هستم و آرزو دارم باز هم آن حضرت را ببینم. @salamfarmandeh1443
شما در شعر وقتی می‌خوانید: « بیا جون من بیا، بیا یارت میشم»، «هوادارت میشم گرفتارت میشم»، «علی بن مهزیارت میشم» داری به امام زمانت میگی منم مثل علی بن مهزیار برای دیدنت سر از پا نمیشناسم و عاشقانه بدنبال رسیدن به تو هستم و منم اگر هزار بار بیام ولی توفیق دیدنت رو پیدا نکنم ولی نا امید نمیشم چون که میدونم تو من رو میبینی و من بالاخره یه روزی چشمای قشنگت رو میبینم و میتونم تو رو بغل کنم و تو رو ببوسم. @salamfarmandeh1443
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
برخی از روایات از علی بن مهزیار به محمد مهزیار نام برده اند. اگر شیعیان بدانند من مهدی چقدر مشتاق دیدنشون هستم از شدت شوق دق میکردند. @salamfarmandeh1443
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان تشرف علی بن مهزیار محضر امام زمان(عج) با صدای مرحوم استاد کافی. @salamfarmandeh1443