eitaa logo
سلام فرمانده(امام زمان، انتظار، ظهور، حکومت مهدوی)
52 دنبال‌کننده
91 عکس
55 ویدیو
0 فایل
شعر سلام فرمانده همچون قطار سریع السیری در حال سوار کردن کودکان و فرزندان ما در مسیر ریل مهدویت و انقلاب هست. تبیین مفاهیم و گزاره های مهم این شعر در این کانال انجام می گیرد.
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام به همراهای گلم. چند روزی سرم خیلی شلوغ بود. یکی از یاران امام زمان علی بن مهزیار است که در شعر سلام فرمانده به آن اشاره میکنید. امروز از علی بن مهزیار براتون میخوام بگم. علی قصه ما در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد. پدرش، ابراهیم از یاران امام حسن عسکری(ع) بود و برادرش یکی از یاران امام زمان(عج). او نیز عاشق امام زمانش شده بود و شنیده بود که امام زمان(عج) با آدم‌هایی که دروغ نمی‌گویند و کارهای خوب انجام می‌دهند، حتما دیدار خواهد داشت. پس با خدا عهد بست که تمام دستورات قرآن و اسلام را یاد بگیرد و به همه آن‌ها گوش دهد و یک انسان مؤمن و خدا ترس شود. @salamfarmandeh1443
او شنیده بود که هر سال امام زمان(عج) در مراسم حج واجب در مکه، به صورت مخفیانه حضور پیدا می‌کند و با بعضی از انسان‌های خوب دیدار می‌کند. پس تصمیم گرفت هر سال به زیارت خانه خدا برود و او نیز اعمال حج را انجام بدهد و منتظر بماند که امام زمان(عج) را ببیند. بچه‌های عزیز، علی بن مهزیار قصه ما بیست مرتبه به زیارت کعبه رفت. یعنی بیست سال پشت سر هم وقتی ایام حج می‌شد، به مکه می‌رفت و تمام اعمال حج را انجام می‌داد ولی هیچ وقت موفق به دیدار با امام زمان(عج) نشد. علی بن مهزیار دیگه نا امید شده بود از ملاقات با امام زمان(عج)، پس دیگه تصمیم گرفت به مکه به قصد انجام حج و دیدار امام زمان(عج) نرود. عکس سنگ قبر علی بن مهزیار است. @salamfarmandeh1443
بقیه قصه رو از زبان خود علی بن مهزیار برایتان می‌نویسم: «من بیست مرتبه به حج بیت‌الله الحرام مشرف شدم و در تمام این سفرها قصدم، دیدن مولایم امام زمان(عج) بود، ولی در این سفرها هرچه بیشتر دنبال امام زمان(عج) گشتم، کمتر موفق به پیدا کردن آن حضرت شدم. بالاخره مأیوس شدم و تصمیم گرفتم که دیگر به مکه نروم. وقتی که دوستانم می‌خواستند به مکه بروند، به من گفتند مگر امسال به مکه نمی‌آ‌یی؟ گفتم: نه، امسال گرفتاری‌هایی دارم و قصد رفتن به مکه را ندارم. شبی در عالم خواب شنیدم کسی می‌گوید: ای علی بن مهزیار، خداوند به تو فرمان داده که امسال را نیز به مکه بیایی. عکس مربوط به حرم علی بن مهزیار است. @salamfarmandeh1443
آن شب را هر طور بود تا صبح صبر کردم، و با امیدی آماده سفر شدم، وقتی دوستانم من را دیدند تعجب کردند، ولی به آن‌ها از علت تغییر عقیده‌ام چیزی نگفتم. شب و روز به انتظار رسیدن روز برگزاری مراسم حج واجب بودم تا آنکه آن روز رسید و خودم را آماده کردم و با دوستانم به سمت مدینه حرکت کردیم. وقتی به سرزمین مدینه رسیدیم از بازماندگان امام حسن عسکری(ع) جویا شدم، اثری از آنها نیافتم. در آنجا نیز مدام در این باره فکر می‌کردم تا آنکه به قصد مکه از مدینه خارج شدم. عکس مربوط به ضریح علی بن مهزیار است. @salamfarmandeh1443
پس به شهر جُحفه رسیدیم و یک روز در آنجا ماندم. در مسجد آن شهر بعد از آنکه نماز خواندم، صورت خودم را به خاک گذاشتم و برای تشرف خدمت اولاد امام یازدهم(ع) به درگاه خداوند متعال دعا و تضرع فراوان کردم. آنگاه به سمت شهرعَسفان رفتیم و از آنجا به سمت مکه رفتیم و چند روزی در آنجا ماندیم و به طواف خانه خدا و اعتکاف در مسجدالحرام پرداختیم. پس از اعمال حج، دائماً در گوشه مسجدالحرام تنها می‌نشستم و فکر می‌کردم. گاهی با خودم می‌گفتم، آیا خوابم راست بوده یا خیالاتی بوده که در خواب دیده‌ام. @salamfarmandeh1443
شبی در اطراف خانه خدا، جوان زیبا و خوش بویی را دیدم که به آرامی راه می‌رود و در اطراف خانه خدا طواف می‌کند. دلم متوجه او شد. برخاستم و به جانب او رفتم. تا متوجه من ‌شد، پرسید از مردم کجایی؟ گفتم: از اهل عراقم. پرسید: کدام عراق؟ گفتم: اهواز. پرسید: خصیب (ابن خصیب) را می‌شناسی؟ گفتم: خدا او را رحمت کند از دنیا رفت. گفت: خدا او را رحمت فرماید که شب‌ها را بیدار بود و بسیار به درگاه خداوند می‌نالید و اشکش پیوسته جاری بود. آنگاه پرسید: علی بن مهزیار را می‌شناسی؟ گفتم: بله خودم هستم. گفت: خدا تو را حفظ کند. علامتی را که میان تو و امام حسن عسکری(ع) بود چه کردی؟ گفتم: اینک نزد من است. گفت آن را بیرون آور. پس دست در جیب کردم و آنرا در آوردم. موقعی که آنرا دید نتوانست خودداری کند و چشمانش پر از اشک شد و زار زار گریه کرد، به طوری‌که لباس‌هایش از سیلاب اشک، خیس شد. آنگاه فرمود: ای پسر مهزیار خداوند به تو اذن می‌دهد، خداوند به تو اذن می‌دهد. به محل اقامت خود برگرد، و با رفقایت خداحافظی کن، و چون وقت شب رسید، به سمت منطقه شعب بنی عامر بیا که مرا در آنجا خواهی دید. @salamfarmandeh1443
من با خوشحالی فوق العاده‌ای به منزل رفتم، و وسائل سفر را جمع کردم و با رفقا خداحافظی نمودم و گفتم برایم کاری پیش آمده و باید چند روزی به جایی بروم. پس چون شب شد، شتر خود را آماده کردم و وسایلم را بر روی آن محکم بستم و سوار شدم و به سرعت حرکت کردم تا به شعب بنی عامر رسیدم. دیدم همان جوان ایستاده و مرا صدا می‌زند که پیش من بیا. وقتی نزدیک او شدم، به من گفت پیاده شو تا نماز شب بخوانیم. پس از نماز شب، امر فرمود سجده کنم و تعقیب بخوانم. سپس سوار شدیم و راه افتادیم تا طلوع فجر، پیاده شدیم و نماز صبح را خواندیم. وقتی که نمازش را تمام کرد سوار شد و به من هم دستور داد سوار شوم. من هم سوار شدم و با وی حرکت کردم تا آنکه قلّه کوه طائف پیدا شد. هوا کمی روشن شده بود. پرسید آیا چیزی می‌بینی؟ گفتم: آری تَلِّ‌ ریگی می‌بینم که خیمه‌ای بر بالای آن است و نور داخل آن تمام صحرا را روشن کرده است! گفت: بله درست است، منزل مقصود همان جاست، جایگاه مولا و محبوب ما، در همان جا قرار دارد. سپس گفت: بیا برویم. وقتی مسافتی از راه را رفتیم، گفت پیاده شو که در اینجا سرکشان، ذلیل و جباران، خاضع می‌گردند. گفتم شترها را چه بکنیم؟ گفت: اینجا حرم قائم آل محمد (ص) است. کسی جز افراد با ایمان بدین‌جا راه نمی‌یابد، و هیچ کس جز مؤمن از اینجا بیرون نمی‌رود. پس مهار شتر را رها کردم، و به من دستور داد تا در بیرون چادر توقف کنم. وقتی برگشت، گفت: داخل شو که در اینجا جز سلامتی چیزی نیست. بشارت باد به تو، اذن دخول صادر شد. @salamfarmandeh1443
وقتی وارد شدم، چشمم به جمال آقا افتاد، سلام کرده با شتاب به سویش رفته و خود را به دست و پای ایشان انداختم و صورت و دست و پای آن حضرت را بوسیدم. دیدم حضرت(ع) بر جایی نشسته‌اند، و پارچه‌ای بر روی لباس پوشیده که قسمتی از آن را روی دوش مبارک انداخته‌اند و رنگ مبارکشان گندمگون و در سرخی همچون گل ارغوانی است، ولی در عین حال چندان سرخ نبود. قطراتی از عرق مثل شبنم بر آن نشسته بود، پاکیزه و پاک سرشت و نه بسیار بلندقد و نه چندان کوتاه بود. بلکه متوسط القامة، سر مبارکشان گرد، پیشانی گشاده، ابروانش بلند و کمانی، بینی کشیده و میان برآمده، صورت کم گوشت، و بر گونه راستشان خالی مانند پاره مشکی بر روی عنبر کوبیده شده بود. وقتی سلام کردم، جوابی از سلام خود بهتر شنیدم. فرمودند: ما شب و روز منتظر ورودت بودیم، چرا این قدر دیر نزد ما آمدی؟ عرض کردم: آقای من! تاکنون کسی را نیافته بودم که دلیل و راهنمای من به سوی شما باشد. فرمودند: آیا کسی را نیافتی که تو را دلالت کند؟!! بعد انگشت مبارک را به روی زمین کشیده، سپس فرمودند: نه لکن شماها اموالتان را فزونی بخشیدید، و بر بینوایان از مؤمنین سخت گرفته، آنان را سرگردان و بیچاره کردید، و رابطه خویشاوندی را در بین خود بریدید (صله رحم انجام ندادید) دیگر شما چه عذری دارید؟ گفتم: توبه، توبه، عذر می‌خواهم. ببخشید، نادیده بگیرید. @salamfarmandeh1443
علی بن مهزیار گوید: چند روزی میهمان آن حضرت در آن خیمه بودم، و استفاده از انوار و علومش می‌کردم! تا آنکه خواستم به وطن برگردم. مبلغ پنجاه هزار درهم داشتم، خواستم به عنوان وجوهات تقدیم حضورش کنم. امام(ع) فرمودند: از قبول نکردنش ناراحت نشوی، این به علت آن است که تو راه دوری در پیش داری و این پول مورد احتیاج تو خواهد بود. پس خداحافظی کردم و به طرف اهواز به راه افتادم، و همیشه به یاد آن حضرت و محبت‌های ایشان هستم و آرزو دارم باز هم آن حضرت را ببینم. @salamfarmandeh1443
شما در شعر وقتی می‌خوانید: « بیا جون من بیا، بیا یارت میشم»، «هوادارت میشم گرفتارت میشم»، «علی بن مهزیارت میشم» داری به امام زمانت میگی منم مثل علی بن مهزیار برای دیدنت سر از پا نمیشناسم و عاشقانه بدنبال رسیدن به تو هستم و منم اگر هزار بار بیام ولی توفیق دیدنت رو پیدا نکنم ولی نا امید نمیشم چون که میدونم تو من رو میبینی و من بالاخره یه روزی چشمای قشنگت رو میبینم و میتونم تو رو بغل کنم و تو رو ببوسم. @salamfarmandeh1443
ali-ebne-mahziyar.mp3
2.62M
برخی از روایات از علی بن مهزیار به محمد مهزیار نام برده اند. اگر شیعیان بدانند من مهدی چقدر مشتاق دیدنشون هستم از شدت شوق دق میکردند. @salamfarmandeh1443
ostad-kafi-ali-ebne-mahziyar1.mp3
8.4M
داستان تشرف علی بن مهزیار محضر امام زمان(عج) با صدای مرحوم استاد کافی. @salamfarmandeh1443
31.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آغاز دهه فجر مبارک🌹🌹🌹 نماهنگ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔸تهیه‌کننده: مجتبی میرزایی 🔸ترانه‌سرا: محمدجواد الهی پور 🔸خواننده: حسین جعفری 🔸آهنگساز: محمد پورفرخی/حامدجهانبخش 🔸صدابردار: حامد داوری 🔸تنظیم : استودیو کارو @salamfarmandeh1443
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻مقام معظم رهبری: ▫️در مرحوم آقای محلاتی يك خصوصيت وجود داشت كه آن خصوصيت برای عناصر انقلابی خيلی مهم است و آن خصلت سازش‌ناپذيری و مبارزه‌گری و غيرت دينی و آمادگی برای فداكاری و تلاش است. 🌹روز اول اسفندماه سال ۱۳۶۴ هواپیمایی که از تهران به مقصد اهواز در پرواز بود، در نزدیکی اهواز هدف حمله دو جنگنده عراقی قرار می‌گیرد و آیت الله فضل الله محلاتی نماینده امام خمینی(ره) در سپاه و تعدادی از مسئولان کشور که در این پرواز بودند به شهادت می‌رسند. به همین مناسبت و برای ارج نهادن به خدمات روحانیون در دفاع مقدس این روز را، روز «روحانیت و دفاع مقدس» نامگذاری کرده‌اند. @qomirib @salamfarmandeh1443
حاج آقا خضری: سلام علیکم طارم هاشمی خالص کشت اول با سم و کود کمتر کیلویی 100فقط هم انصاف در فروشو هم حمایت از کشاورز . به جیب خود کشاورز میره دلال در کار نیست
⁉️ حاج آقا چه وضع گرونی هست؟... من که ملبس هستم وقتی به میان مردم میروم مردم با این سوال سر صحبت را باز می‌کنند. دو تجربه در پاسخ دارم یکی تقریبا همیشه ناموفق بوده و یکی همیشه موفق بوده. معمولا هر وقت در جواب این سوال در جمع‌های عمومی شروع کردم تحلیل‌های اقتصادی گفتن و از عامل تورم و نقدینگی و ... گفتن، کم کم بحث‌ها به ناکجا آباد رفت و مردم پس زدند. واقعش هم این حرف‌ها تخصص من نیست و مردم هم انتظار این پاسخ‌ها را از من ندارند. اما تا جایی که یاد دارم هیچ وقت نبوده که از زاویه‌ای که کار من است و مردم از من انتظار دارند شروع کرده باشم و نتیجه نگرفته باشم. چه زاویه‌ای؟! دعوت به خدا و توحید با استفاده از همین گرانی. در جواب با خنده می‌پرسم شما بگو کی وضع خوب بوده؟ کی گرانی نبوده؟ ولی همه رزقشون رسید، هممون هرجور حساب می‌کردیم تا سال‌های سال هم نمی‌شد خونه‌دار شیم ماشین‌دار شیم! ولی خدا خورد خورد رسوند اتفاقا وسط گرونی‌ها هم رسوند، هرکی زحمت بکشه و توکل کنه خدا کمکش میکنه، رزقش رو میرسونه. ما چکار به گرونی داریم ما وظیفه‌ داریم زحمت بکشیم خداست که مسئول روزی ماست. شما شکر نعمت کن، زحمت بکش، توکل کن بعد ببین چطور خدا بهترین روزی رو وسط همه گرونی‌ها بهت بده. معمولا وقتی شروع می‌کنم از این حرفا زدن اکثریت تصدیق می‌کنند و آرام میشن و جلسه با خنده و شکر و روی خوش به پایان میرسه. https://eitaa.com/sharhe_hal
...: سلام علیکم طارم هاشمی خالص کشت اول با سم و کود کمتر کیلویی 90هزارتومن فقط هم انصاف در فروش و هم حمایت از کشاورز. به جیب خود کشاورز میره دلال در کار نیست. حاج آقا خضری +989191528299
⁉️ جبرئیل هم از قیامت می‌ترسد! 🌹🍃شهید آیت الله دستغیب رضوان الله علیه: 🟢🍃«جبرائیل» هروقت می‌خواست خدمت رسول الله برسد، مثل عبد و بنده ای کوچک می‌شد و اجازه می‌گرفت و وارد می‌شد. ⚪️🍃روزی این ملک عظیم الشأن، نزد رسول الله(صلی الله علیه و آله) نشسته بود، در این حال ناگهان بر خود لرزید و به پیامبر اکرم پناه آورد. در همین موقع «اسرافیل» برای دیدن پیامبر آمد و پیغامی آورد. وقتی که اسرافیل علیه السلام رفت، جبرئیل علیه السلام راحت شد و ترسش فرو ریخت. 🌹🍃رسول الله(صلی الله علیه و آله) به وی فرمود: چه شد که لرزیدی؟ جبرائیل گفت: وقتی اسرافیل را دیدم که از آسمان به زمین می‌آید، ترسیدم که شاید قیامت می‌خواهد بر پا شود. چون اسرافیل روز قیامت به زمین می‌آید و در بیت المقدس در صور می‌دمد. ⚪️🍃من نمی دانم قیامت چه روزی است که جبرائیل این طورمی ترسد؟ به هر صورت، این روز به قدری شدید است که جبرائیل شدید القوی از آن لرزان می‌شود. 🟢🍃نکته لطیف دیگر اینکه، آیا می‌دانید، پناه آوردن وی به رسول الله(صلی الله علیه و آله) یعنی چه؟ 🌷🌷🌷یعنی: توسل به رسول خدا و اهل بیت (علیهم السلام) او، دژ محکم الهی است، که هر کس در این دژ وارد شود، در امان است. شدید القوی در لغت به معنی بسیار نیرومند است. 📚 کتاب داستان‌های شهید دستغیب (معاد و قیامت)