فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تمسخر حجت الاسلام #رئیسی به خاطر شام ساده !!
❌ آقای #لاریجانی ادعای مدیریت در شرایط سخت نکن که هنوز یادمون نرفته بخاطر بدون تشریفات بودن شام رئیسی در جلسه سران قوا، او را مسخره کردی!
مردم ایران دیگه از مسئولانی چون شما که با بی تفاوتی نسبت به درد و رنج مردم، بیت المال را صرف تشریفات بازی خود کردید خسته شدند.
#دولت_سوم_روحانی
[ کانال جوانان انقلابی ]
✍#استقامت_بلال
بلال بن ریاح از کسانی است که در پذیرفتن اسلام از دیگران سبقت گرفت. وی از غلام زادگان طایفه ی بنی جمع بود، ابوجهل او را بر زمین میخوابانید و سنگهای گران و سنگین بر پشتش میگذاشت و در آفتاب گرم و سوزان حجاز نگه میداشت به قدری که از حرارت و التهاب پشتش میسوخت، به او میگفت: به پروردگار محمد کافر شو، پاسخ بلال در مقابل سخن ابوجهل فقط این کلمه بود: احد، احد. روزی ورقة بن نوفل بر او گذشت در آن حال که عذاب میشد و احد، احد میگفت، نالههای جانسوز و نوای توحیدی از دل بلال برمی آمد و هر کس میشنید متأثر میشد، ورقه گفت: بلال اگر بر همین وضع بمیری به خدا سوگند قبر تو را محل ناله و سوز و گداز قرار میدهیم. روزی پیامبر اکرم (ص) به ابوبکر فرمودند: اگر مالی داشتم بلال را از صاحبش خریداری میکردم. ابوبکر نیز ص: 246 عباس بن عبدالمطلب را دید و از او درخواست کرد بلال را برایش خریداری کند. عباس به زنی که مالک بلال بود مراجعه کرد و خریدار بلال شد. زن گفت: این بنده، خبیث و بدسیرت است. برای مرتبه ی دوم به او مراجعه کرد و بلال را خرید و نزد ابوبکر فرستاد. بلال مؤذن پیامبر بود با این که ابوبکر او را آزاد کرد، ولی علی را بسیار زیادتر از او احترام میکرد. به بلال اعتراض کردند که ابوبکر تو را خرید و آزاد کرد با این حال علی را بیشتر احترام میکنی؟ در جواب گفت: حق علی (ع) بر من زیادتر از ابوبکر است؛ زیرا ابوبکر مرا از قید بندگی و شکنجه نجات داد؛ ولی علی (ع) مرا از عذاب ابدی و جهنم نجات داد و به واسطه ی دوستی و ولای او و مقدم داشتنش بر دیگران سزاوار بهشت برین و نعمت جاوید شده ام.
📙پند تاریخ 129/5 ؛ به نقل از: سفینة البحار 104/1 ؛ أسد الغابه 206/1
تاجری نصرانی در بصره بود که سرمایه ی زیادی داشت و این در حالی بود که بصره گنجایش سرمایه ی او را نداشت. شریکهایش از بغداد برای او نوشتند: سزاوار نیست با این سرمایه در بصره بمانید، خوب است وسیله ی حرکت خود را به بغداد فراهم کنید؛ زیرا این جا توسعهی معاملاتش خیلی بیشتر از بصره است. مرد نصرانی مطالبات خود را نقد کرد و با تمام سرمایه اش به طرف بغداد حرکت کرد، در راه دزدان با او برخورد کردند و تمام موجودی اش را گرفتند، چون خجالت میکشید با آن وضع وارد بغداد شود ناچار به اعراب بادیه نشین پناه برد، بالاخره به یک دسته از اعراب رسید که میان آنها جوانانی بودند که بر اثر تناسب اخلاقی کم کم با آنها انس گرفت و چندی هم در مهمان سرای آنان ماند. یک روز جوانان قبیله او را افسرده دیدند، علت افسردگی اش را سؤال کردند. گفت: مدتی است که من مهمان شما هستم، از این رو غمگینم. بادیه نشینان گفتند: این میهمان سرا مخارج معینی دارد که با بودن و نبودن تو نه اضافه میشود و نه کم میگردد، وقتی تاجر فهمید توقف او در آن جا موجب مخارج زیادتر و تشریفات فوق العاده ای نیست شاد شد و بر اقامت خود افزود. روزی عده ای از قبایل اطراف برای زیارت کربلا با پای برهنه بر این قبیله وارد شدند، جوانهای آنها نیز با شوق تمام تلاش میکردند مرد نصرانی هم به همراه آنها حرکت میکرد و در راه از اسباب آنها مراقبت میکرد و از خوراکشان میخورد، ایشان ابتدا به نجف آمدند و پس از انجام مراسم زیارت مولا علی وارد کربلا شدند، اسباب خود را داخل صحن گذاشته، به نصرانی گفتند: تو این جا بنشین، ما تا فردا بعد از ظهر نمی آییم و برای زیارت به طرف حرم رفتند. تاجر وضعی عجیب مشاهده کرد، دید همراهانش با اشکهای جاری چنان ناله میزنند که گویی در و دیوار با آنها هم آهنگ است. نصرانی به واسطه ی خستگی به خواب رفت، پاسی که از شب گذشت در خواب دید شخصی بسیار جلیل و بزرگوار از حرم خارج شد و در دو طرف او دو نفر ایستاده اند، به هر یک از آن دو دفتری داد، یکی را مأمور کرد اطراف خارجی صحن را بررسی کند و هر چه زائر و مهمان وارد شده است یادداشت کند و دیگری را برای داخل صحن مأمور کرد. آنها رفتند و پس از مختصر زمانی بازگشته، صورت اسامی را عرضه داشتند. آقا نگاه کرد و فرمود: هنوز کسانی هستند که شما نامشان را ننوشته اید، برای مرتبه ی دوم به جست و جو پرداختند، سپس برگشته، اسامی را به عرض رساندند. باز آن جناب فرمود: باز هم هستند. پس از گردش در مرتبه ی سوم عرض کردند: ما کسی را نیافتیم مگر همین مرد نصرانی که این جا به خواب رفته و چون نصرانی بود اسم او را ننوشتیم. فرمود: چرا ننوشتید؟ آیا به در خانه ی ما نیامده؟ تاجر از مشاهده این خواب چنان شیفته ی توجه مخصوص ابا عبد الله شد که پس از بیدار شدن، اشک از دیده فرو ریخت و اسلام اختیار کرد و اگرچه سرمایه ی مادی خود را از دست داد، سرمایه ای بس گرانبها به دست آورد.
📙دار السلام 2/ 144.
💠همنشين حضرت موسي در بهشت
روزي حضرت موسي (ع) در ضمن مناجات به خداوند عرضه داشت: «مي خواهم همنشينم را در بهشت ببينم».
جبرئيل بر او نازل شد و گفت: «اي موسي، قصابي که در فلان محل ساکن است، همنشين توست».
حضرت موسي نزد قصاب رفت و اعمال او را زير نظر گرفت. شب که شد قصاب جوان مقداري گوشت برداشت و به سوي منزل روان گرديد. موسي از پي او روان شد. چون به در منزل رسيدند، موسي جلو رفت و پرسيد: «اي جوان مهمان نميخواهي؟»
گفت: بفرماييد!
حضرت موسي (ع) وقتي به درون خانه رفت، ديد جوان با آن گوشت تازه غذايي تهيه کرد، آن گاه زنبيلي را که به سقف آويخته بود، پايين آورد و پيرزني کهنسال را از درون آن بيرون آورد. ابتدا او را شست و شو داد و آنگاه با دست خويش غذا را به او خورانيد. هنگامي که خواست زنبيل را به جاي آن بياويزد، زبان پيرزن به کلماتي نامفهوم حرکت کرد و هر دو خنديدند.
سپس جوان قصاب براي حضرت موسي (علیه السلام) غذا آورد و با هم غذا را خوردند.
چون موسي از ماجراي جوان پرسيد، پاسخ داد: «اين پيرزن مادر من است. چون درآمدم بالا نيست و نمي توانم براي او کنيزي استخدام نمايم، خدمتش را مي نمايم».
موسي پرسيد: «آن کلماتي که مادرت بر زبان جاري کرد،و خنديديد چه بود؟»
گفت :«هرگاه او را شست و شو مي دهم و غذا به او مي خورانم، دعايم ميکند و مي گويد: "خدا تو را ببخشايد و تو را در بهشت هم درجه و همنشين حضرت موسي گرداند!"
حضرت موسي (ع) فرمود:
اي جوان، من موسي هستم. اينک به تو بشارت مي دهم که خداوند دعاي مادرت را درباره تو مستجاب گردانيده است. جبرئيل به من خبر داد که تو در بهشت همنشين و هم درجه ي من خواهي بود.
📔پند تاريخ، جلد1 ؛ صفحه 68 و يكصد موضوع 500داستان جلد 1 صفحه 138
✍#حکایت_ابزار_شیطان
گویند روزی شیطان همه جا جار زد که قصد دارد از کار خود دست بکشد و وسایلش را با تخفیف مناسب به فروش بگذارد. او ابزارهای خود را به شکل چشمگیری به نمایش گذاشت. این وسایل شامل خودپرستی، شهوت، نفرت، خشم، آز، حسادت، قدرتطلبی و دیگر شرارتها بود. ولی در میان آنها یکی که بسیار کهنه و مستعمل به نظر میرسید، بهای گرانی داشت و شیطان حاضر نبود آن را ارزان بفروشد. کسی از او پرسید: «این وسیله چیست؟»
شیطان پاسخ داد: «این نومیدی از تواناییهای خود و رحمت خدا است.»
آن مرد با حیرت گفت: «چرا این قدر گران است؟»
شیطان با همان لبخند مرموزش پاسخ داد: «چون این مؤثرترین وسیله من است. هرگاه سایر ابزارم بیاثر میشوند، فقط با این وسیله میتوانم در قلب انسانها رخنه کنم و کاری را به انجام برسانم. اگر فقط موفق شوم کسی را به احساس نومیدی، دلسردی و اندوه وا دارم، میتوانم با او هر آنچه میخواهم بکنم. من این وسیله را در مورد تمامی انسانها به کار بردهام. به همین دلیل این قدرکهنه است!»