eitaa logo
صالحین اشکذر یزد
1.1هزار دنبال‌کننده
59.2هزار عکس
7.6هزار ویدیو
445 فایل
#گزارش_تصویری بخشی از فعالیت های رده های مقاومت بسیج و اخبار روز شهرستان اشکذر- استان یزد #لینک_کانال_صالحین_اشکذر @salehinashkezar #ادمین @salehineashkezar @Ama8850yamahdi313#
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅══✼🍃🌹🍃✼══┅┄ ✅مهم سربازی برای امام زمان(عج) است... ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 کانال صالحین اشکذر 🌍 @salehinashkezar# 🌍 https://eitaa.com/salehinashkezar 👆👆👆👆👆 ╰─┅═ঊঈ🌷🌷ঊঈ═┅─╯
2⃣قسمت دوم2⃣ 📚📚 📚کتاب،حلال مشکلات📚 در زندگی اش هرگاه با مشکل مواجه می شد، با کتاب آن مشکل را برطرف می کرد. یکی از تأسفاتی که همیشه خورد، این بود که می گفت : « من از سال ۸۵ که وارد موسسه شهید کاظمی شدم، دنیای جدیدی به روی من باز شد . پشیمان هستم که چرا از بچگی کتابخوان نبودم!» ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 کانال صالحین اشکذر 🌍 @salehinashkezar# 👆👆👆👆👆 ╰─┅═ঊঈ🌷🌷ঊঈ═┅─╯
2⃣1⃣قسمت دوازدهم 📚 🌹 🌷امر واجب در مدارس به تبلیغ کتاب می پرداخت. با یک کوله پشتی پر از کتاب می رفت و کتاب هایش را بساط می کرد روی میز. اگر دانش‌آموزی، کتابی را دوست داشت و پول نداشت، می گفت این هدیه ی من به تو، اما باید قول بدهیم حتماً مطالعه اش بکنی. در نماز جمعه هم انجام می داد. البته اصلا خجالت نمی کشید و نمی گفت ا«ین کار برای من زشته و…» کتابخوانی برایش یک امر واجب بود. ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 کانال صالحین اشکذر 🌍 https://eitaa.com/salehinashkezar 👆👆👆👆👆 ╰─┅═ঊঈ🌷🌷ঊঈ═┅─╯
3⃣1⃣قسمت سیزده هم 📚📚 🌹 📚تبلیغ کتاب کتاب «مفاتیح الحیات» که چاپ شد، راه افتاد توی مساجد شهر. 🌙ماه رمضان بود🌙. همان دور اول شصت تا فروخت. می‌رفت داخل مساجد، اول کتاب را به امام جماعت معرفی می‌کرد و بعد از او اجازه می خواست بین دو نماز، کتاب را برای نمازگزاران معرفی کند. در پویش های مطالعاتی، با سایر بچه‌ها غوغا می کردند. در شهر نجف آباد، چهار هزار نسخه کتاب «من زنده ام» را فروختتند. خانمش هم به او کمک می‌کرد قسمتی از کتاب را به حالت تئاتر اجرا و تبلیغ می‌کرد. ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 کانال صالحین اشکذر 🌍 https://eitaa.com/salehinashkezar 👆👆👆👆👆 ╰─┅═ঊঈ🌷🌷ঊঈ═┅─╯
4⃣1⃣قسمت چهاردهم 📚 🌹 🌸اردوی جهادی قرار بود برویم اردوی جهادی، امّا اردو به خاطر مشکلات مالی در حال لغو شدن بود. در نهایت به همین منظور جلسه ای برگزار شد. محسن اصرار به برگزاری اردو داشت و می گفت:«حتی اگه یک نفر هم به اردو نیاد، من به تنهایی میرم. کار عمرانی نمیتونیم بکنیم، کار فرهنگی که میشه انجام بدیم.» بچه‌های روستا منتظرند خیلی پیگیر شد تا بالاخره اردو برگزار شد. ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 کانال صالحین اشکذر 🌍 https://eitaa.com/salehinashkezar 👆👆👆👆👆 ╰─┅═ঊঈ🌷🌷ঊঈ═┅─╯
5⃣1⃣قسمت پانزدهم 📚 🌹 🔥بچه های روستا به عنوان مسئول فرهنگی اردوی جهادی او را انتخاب کرده بودم. شانه خالی کرد و گفت:《 نه؛ می‌خواهم بروم روستای وزوه.》 واحد خواهران موسسه، در آن روستا کار می‌کردند. گفتم:《 محسن زشته جلوی بچه ها‼️》 گفت:《نه، امروز به ما اجازه بده.》 فکر کردم می خواهد به هوای خانمش برود آنجا باشد. طرف‌های ظهر رفتم به آنجا سر زدم. دیدم بچه های روستا را جمع کرده و اذان می گوید. بعد هم یک نماز جماعت با حضور دختر و پسر های کوچک روستا راه انداخت. طبق اصل مرامنامه ی موسسه که 《 کاری که روی زمین مانده مال من است》، محسن این قسمت کار اردو را در دست گرفته بود؛ بچه های روستا‼️ با آنها کار می کرد، نماز و جلسه قرآن راه می انداخت. ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 کانال صالحین اشکذر 🌍 https://eitaa.com/salehinashkezar 👆👆👆👆👆 ╰─┅═ঊঈ🌷🌷ঊঈ═┅─╯
15.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ زیبای «...» به مناسبت سالگرد اسارت 🌷/ [اون نگاه آخرت از جلو چشمام نمیره... کی میگه تو اسیری؛ دنیــ🌍ــا به چشمات اسیــره... ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 کانال صالحین اشکذر 🌍eitaa.com/salehinashkezar 👆👆👆👆👆 ╰─┅═ঊঈ🌷🌷ঊঈ═┅─╯