🏴 #لطیفه_نکته ۲۵۴
🍃به نام خدایی که زهرا را الگو قرار داد
سلام بر دوستان اهل بیت علیهم السلام
▪️ادامه وصیت #حضرت_فاطمه خطاب به همسر عزیزش امیرالمؤمنین #امام_علی علیهما السلام؛
به تو وصیت می کنم که هیچ یک از اینهایی که به من ظلم کردند و حقم را گرفتند شاهد جنازه من نباشند چرا که اینها دشمنان من و دشمنان رسول خدا هستند
هرگز اجازه نده هیچ یک از اینها یا همراهانشان بر من نماز بخوانند
مرا در شب دفن کن همان زمانی که چشمها آرام گرفته و دیدهها خواب است
أُوصِيكَ أَنْ لَا يَشْهَدَ أَحَدٌ جِنَازَتِي مِنْ هَؤُلَاءِ الَّذِينَ ظَلَمُونِي وَ أَخَذُوا حَقِّي فَإِنَّهُمْ عَدُوِّي وَ عَدُوُّ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ لَا تَتْرُكُ أَنْ يُصَلِّيَ عَلَيَّ أَحَدٌ مِنْهُمْ وَ لَا مِنْ أَتْبَاعِهِمْ وَ ادْفِنِّي فِي اللَّيْلِ إِذَا هَدَأَتِ الْعُيُونُ وَ نَامَتِ الْأَبْصَار
(📖بجار ج۴۳ ص۱۹۲)
✍🏻: آنقدر از دست دشمنان امیرالمؤمنین ناراحت و غضبناک بودند که حاضر نشدند آنها را برای نماز خود حاضر ببینند و حتی حاضر نشدند قبر او را دریابند و آنقدر از دست اینان غمزده بودند که قبر حضرتش هنوز بر مشتاقان زیارتش پنهان است.
#فاطمیه
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
KayhanNews759797104121495757153459.pdf
12.07M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
امروز شنبه
۱۹ آذر ۱۴۰۱
۱۵ جمادیالاول ۱۴۴۴
۱۰ دسامبر ۲۰۲۲
تمام صفحات #روزنامه_کیهان
پیدیاف روزنامههای آرمان، ایران و وطن امروز در "سالن مطالعه"
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#معرفی_بازی ۶۹
اجرای نمایشنامه
کودکان به خاطر تخیلات بالایی که دارند همیشه در حال تصور کردن خود در نقش شخصیتهای محبوب خود هستند. شما میتوانید از علاقه آنها در این زمینه استفاده کنید و به آنها پیشنهاد دهد تا یک نمایشنامه بازی کنند.
در این بازی کودکانه در خانه، شما نیز میتوانید درگیر شوید و در نقش یکی از شخصیتها بازی کنید یا اینکه فقط تماشاچی باشید و شخصیتهای دیگر تخیلی باشند. این بازی برای کودکان بالای ۵ سال که قادر به ساخت داستان هستند مناسب است.
◀️ #نکته_تربیتی
❤️اوقاتی شیرین با فرزندانتان خلق کنید❤️
🗣کودکان احتمالا چیزهایی که به آنها میگویید را فراموش میکنند، اما سنتهای تکرارشوندهی خانوادگی را به خاطر خواهند داشت
🔸کارهایی مثل اینکه🔸
🙆♂️ چگونه برای خواب آماده میشدهاید
🌈چطور شبها دستهجمعی بازی میکردید.
📚چگونه در کنار هم هر شب صفحه ای از قرآن را تلاوت می کردید یا حافظ و مولانا می خواندید
✅ و کارهای پسندیده و ارزشمند دیگر مثل دیدار بزرگان فامیل
✍️ با بیان خاطرات شیرین و شیوه زندگی خود در گذشته کودکان را همراهی کنید
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#تحلیل_تاریخی
#دشمن_شناسی
✡🔥 #تبار_انحراف 🔥✡
#پژوهشی_در_دشمنشناسی_تاریخی ۵۳
🖋 مقالهی دوازدهم: #اقدامات_یهود_علیه_جبهه_حق_پس_از_پیامبر (ص)
قسمت دوم؛
◀️ ٢. تبعید
یکی از دلایل تبعید ابوذر به ربذه، اختلاف وی با کعبالاحبار دربارهی جایگاه زکات حقوق مالی بوده است.
🏴 شرح ماجرا از این قرار است که در دربار خلیفه سوم، اموال عبدالرحمان در حال تقسیمشدن بود.
در حالیکه ابوذر (غریبانه) در گوشهای از جلسه دربار نشسته بود، عثمان از کعب پرسید:
«ابا اسحاق! اگر زکات مال داده شود، بدهی دیگری در آن وجود دارد؟»
کعب گفت:
"خیر!"
ابوذر برخاست و با عصایش به صورت کعب کوفت و گفت:
"زادهی زن یهودی! تو چنین گمان میکنی که غیر از زکات، حق دیگری در اموال مردم نیست؟!
مگر خداوند نمیگوید: «آنها دیگران را بر خود مقدم میدارند، حتی اگر خودشان محتاج باشند»؟
مگر خداوند نمیگوید: «آنها بهخاطر محبت خداوند، غذای خود را به مسکین و یتیم و اسیر میدهند»؟
مگر خداوند نمیگوید: «بخشی از اموال آنها حق گدایان و محرومان است»؟…" [۱۲]
عثمان رو به ابوذر کرد و گفت:
«تو چه بسیار مرا میآزاری، روی خویش از من پنهان دار که مرا آزردی.»
سپس ابوذر را بهسوی ربذه بیرون کرد. [۱۳]
🏴 کعبالاحبار، در ماجراهای دیگری نیز از ترس ابوذر، به عثمان پناه برده بود و خود را پشت سر او پنهان کرده بود. [۱۴]
این در حالی بود که ابوذر پیش از آن، بهوسیلهی عثمان به شام تبعید شده بود، ولی در پی اعتراض معاویه دوباره به مدینه بازگردانده شده بود. [۱۵]
◀️ ۳. نفوذ و یارگیری از جبهه حق
جریان باطل بهدنبال نفوذ در دل جبهه حق و یارگیری از آنها نیز هست. بنابراین بهدنبال یافتن گزینههایی برای سرمایهگذاری بر روی آنها است.
🏴 زبیر که تا چندی پیش یکی از سرسختترین مدافعان حریم ولایت بود، گزینهی مناسبی برای سرمایهگذاری بهنظر میرسید.
اینکه وی از میان جمع کثیری از صحابه یکباره بهعنوان یکی از نامزدهای خلافت تعیین شود، توجیهی ندارد غیر از اینکه معلوم شده بود زبیر، آمادگی جدایی از امیرالمؤمنین (ع) را دارد؛
و لذا تنها باید بر روی او سرمایهگذاری کرد و حسّ طمع را در او زنده و فعال نمود.
🏴 در پردهای دیگر، زبیر بعد از انتخاب عثمان در شورا، با انبوهی از دارایی و ثروت بادآورده روبهرو میشود.
سیاستِ حبّ مقام، در کنار زر و زیور دنیا، در قلب زبیر کارگر میشوند و از مدافع شمشیر بهدست خانهی حضرت فاطمه (س)، [۱۶] مخالف مدعیِ خلافت و رو در رو در برابر امیرالمؤمنین (ع) میسازد.
◀️ ۴. کشتار
یهود در طول تاریخ، به مخالفکُشی معروف است.
🏴 نمونهی کوچکی از آن به ماجرای اصحاب اخدود بازمیگردد؛
پس از آنکه مردم منطقهی نجران به مسیحیت گرویدند، ذونواس یهودی با لشکریانش بهسمت آنها رفتند و چون آنها حاضر به بازگشت به یهودیت نشدند، بهدستور ذونواس دوازدههزار نفرشان را در چالهی آتش انداختند و هفتادهزار نفرشان را هم کشتند. [۱۷]
🏴 در دوران رسولالله (ص) نیز برخی از افراد صراحتاً اعلام میداشتند که علت اسلامنیاوردن آنها ترس از کشتار یهود است. [۱۸]
حتی در یک مورد، وقتی یکی از یهودیان منطقهی یمن به مدینه آمده و مسلمان شده بود، پس از بازگشت، بهدستور بزرگ منطقه تکه تکه شد! [۱۹]
ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/5997
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#دشمن_شناسی
#صهیونیسم_در_کلام_رهبری (۳۱)
خیلی از مفاسد و بلیّاتی که امروز در فرهنگ غربی هست، صد سال پیش بلکه پنجاه سال پیش در کشورهای غربی وجود نداشت،
بتدریج اینها را دائم اضافه کردند، وارد کردند.
این چیزهایی که واقعاً انسان شرمش میآید دربارهِی آنها حرف بزند،
رواج منکر و تعطیلِ معروف،
امروز در کشورهای غربی هست.
[البتّه] این حرف ما نیست که ما مخالف آنها هستیم؛
خیلی از دانشمندان خودشان،
خیلی از مصلحین خودشان،
متفکّرین خودشان اینها را میگویند، مینویسند؛
لکن یک جریانِ پُرقدرتِ
سرمایهداری
و قدرتطلبِ مخلوطِ صهیونیستی
و استعماری
و استکباری دارند پیش میبرند این جریان را در آمریکا
و به تبع آن در اروپا
و در کشورهایی که تابع اینها هستند.
ما اگر چنانچه بتوانیم درست عمل بکنیم،
میتوانیم بسیاری از جوامع را از نفوذ این فرهنگ،
از رسوخ این فرهنگ،
از حاکمیّت این فرهنگ نجات بدهیم.
۱۳۹۸/۰۷/۱۷
بیانات در دیدار نخبگان و استعدادهای برتر علمی
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
#رمانهای_دفاع_مقدس_و_شهدا
🌷🇮🇷 #خداحافظ_سالار 🇮🇷🌷
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی
سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
◀️ قسمت چهل و دوم؛
یک روز از مدرسه آمدم تا ناهار بخورم و به مدرسه برگردم،
دیدم برادر کوچکم على، توی کوچه بازی میکند و لای در باز است.
دست على را گرفتم ودرب را بستم.
مامان هم قابلمه خورشت به دست داشت از آشپزخانه به طرف اتاق می آمد.
کیفم را یک گوشه انداختم وارد اتاق شدم.
آمدم که سفره را بیندازم، دیدم یک میهمان ناخوانده، بالای اتاق جا خشک کرده و آرام نشسته، حواسم به مامان که پشت سرم وارد اتاق میشد، نبود.
گفتم:
«مامان، مامان نیا، زردی اینجاست!»
با فریاد من، مامان ترسید
دستش شل شد و قابلمه خورشت قرمه سبزی روی فرش افتاد و اتاق شد یکی پا خورشت.
«زردی» را به سختی بیرون کردم.
حیوان بوی گوشت به دماغش خورده بود و نمیخواست برود.
آن روز، مادرم تمام وسایل داخل اتاق مثل فرشها را به حمال داد و با الاغ بردند فرششویی همدان.
غیر از فرش بقیه وسایل را شست.
با اینکه تمیز شده بودند باز مادرم به دلش نمیچسبید
میگفت:
«سگ اومده همه جا نجس شده.»
وقتی آقام آمد ماجرا را شنید و دید هنوز اسیر آب و آبکشی هستیم، از زبان عمهام گفت:
«خانم عروس، چرا، وسواس نشون میدی، اینجوری خودت رو پیر میکنی.»
اما مامان دست از حساسیت برنمیداشت.
آن سالها، تلویزیون تازه به خانه مردم آمده بود.
دخترعمه منصور، تلویزیون داشت و تنها سریال تلویزیون "مرادبرقی" را نگاه میکردند.
ما تلویزیون نداشتیم؛
یعنی آقام پول داشت اما میگفت، تلویزیون حرام است.
میپرسیدم:
«پس چرا منصورخانم داره؟»
میگفت:
"حالا، شوهرش حسین آقا یه خریدی کرده، حتما دوست داشته، من دوست ندارم چکار کنم."
وقت پخش سریال «مرادبرقی» خانه دخترعمه منصور مثل سینما میشد.
ما میرفتیم و حتى همسایهها هم جمع میشدند.
حسین آقا، شوهرش تخمه آفتابگردان میخرید، چغچغ میشکستیم و وقتی فیلم تمام میشد، کف اتاق پر از آشغال تخمه بود
گاهی عمه و پسرانش حسین و اصغر هم میآمدند منزل منصورخانم.
حالا به غیراز دخترعمه منصور، خواهرش اکرم هم شوهر کرده بود و عمه به غیر از حسین و اصغر، کسی را کنار خود نمیدید.
البته هر بار که میآمد، با آن لحن مهربان کنار حسین، میگفت:
"پروانه جان! عروس خوبم، خیلی دلم برات تنگ شده."
من سرخ میشدم و زیرچشمی به حسین نگاه میکردم.
او هم سرخ میشد و از اتاق بیرون میرفت.
حسین در اداره گمرک تهران به عنوان انباردار کار میکرد.
کار انبارداری را فقط به آدمهای خاطرجمع و دست پاک میدادند.
حسین خیلی جا افتادهتر از سنش بود.
اگرچه ۹ سال از من بزرگتر بود، در دلم مهری نسبت به او ایجاد شده بود.
این مهر از ایمان او بود یا از تلاش او یا از آشنایی دیرینه از کودکی یا تعریفهای آقا و مامانم یا زمزمههای مهربانانه عمه از دیرباز؛نمیدانم.
هرچه بود، فکر میکردم مرد آینده زندگی است.
اما من از حسین نمیدانستم که او هم به من همین احساس را دارد یا نه.
از فرط نجابتی که داشت، نه حرفی میزد و نه عکسالعملی نشان میداد.
سرش را پایین میانداخت و سرخ میشد و همین سرخ شدن، مهرش را به دلم بیشتر میکرد.
پس از مدتی عمه با حسین و اصغر به تهران رفتند.
حسین توی خیابان جوادیه در منطقه محروم و فقیرنشین تهران یک اتاق اجاره کرده بود.
ادامه دارد ...
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee