📖 #متن_قانون_اساسی
🇮🇷 #جمهوری_اسلامی_ایران
🔷 قسمت چهاردهم؛
🔷🔹فصل چهارم؛ اقتصاد و امورمالی
🔸اصل پنجاهم
در جمهوری اسلامی، حفاظت محیط زیست كه نسل امروز و نسلهای بعد باید در آن حیات اجتماعی رو به رشدی داشته باشند، وظیفه عمومی تلقی میگردد. از این رو فعالیتهای اقتصادی و غیر آن كه با آلودگی محیط زیست یا تخریب غیرقابل جبران آن ملازمه پیدا كند، ممنوع است
🔸اصل پنجاه و یكم
هیچ نوع مالیات وضع نمیشود مگر به موجب قانون.
موارد معافیت و بخشودگی و تخفیف مالیاتی به موجب قانون مشخص میشود
🔸اصل پنجاه و دوم
بودجه سالانه كل كشور به ترتیبی كه در قانون مقرر میشود از طرف دولت تهیه و برای رسیدگی و تصویب به مجلس شورای اسلامی تسلیم میگردد. هرگونه تغییر در ارقام بودجه نیز تابع مراتب مقرر در قانون خواهد بود
🔸اصل پنجاه و سوم
كلیه دریافتهای دولت درحسابهای خزانهداری كل متمركز میشود و همه پرداختها در حدود اعتبارات مصوب به موجب قانون انجام میگیرد
🔸اصل پنجاه و چهارم
دیوان محاسبات كشور مستقیماً زیر نظر مجلس شورای اسلامی میباشد. سازمان و اداره امور آن در تهران و مراكز استانها به موجب قانون تعیین خواهد شد.
🔸اصل پنجاه و پنجم
دیوان محاسبات به كلیه حسابهای وزارتخانهها، مؤسسات، شركتهای دولتی و سایر دستگاههایی كه به نحوی از انحاء از بودجه كل كشور استفاده میكنند به ترتیبی كه قانون مقرر میدارد، رسیدگی یا حسابرسی مینماید كه هیچ هزینهای از اعتبارات مصوب تجاوز نكرده و هر وجهی در محل خود به مصرف رسیده باشد.
🔸ادامه دارد ...
▪️🌺▪️--------------
@salonemotalee
📙 #داستان
🔅#سرزمین_زیبای_من
قسمت هجدهم؛
هیچ کس به جز منِ سیاه پوست، حاضر نشده بود با آن مبلغ ناچیز از آنها دفاع کند
اما حالا...
این جواب انساندوستی و خیرخواهی من بود...
به زحمت تمام، لطفهای اندکی را که این سالها سفیدها در حقم کرده بودند از جلو چشمانم گذشت...
حس سگی را داشتم که هربار از روی ترحم استخوان کوچکی را جلویش پرت کرده باشند.
انسان دوستی؟!
حتی موکلهای من به چشم یک انسان به من نگاه نمیکردند و بهم اعتماد نداشتند.
لحظات سخت و وحشتناکی بود.
به دیوار پشت سرم تکیه دادم.
انگار مغزم از کنترلم خارج شده بود
نمیتوانستم افکاری را که از ذهنم میگذشت کنترل کنم.
تمام زجرهایی که از روز اول مدرسه تحمل کرده بودم،
دستی که در ۱۹ سالگی از دست دادم،
مرگ ناعادلانه خواهرم و...
همه و همه جلوی چشمانم رژه میرفت...
دیگر حسم حس انساندوستی و آزادیخواهی نبود.
دیگر حسم برای دفاع از عدالت و حقوق انسانهای مظلوم نبود.
حسی که مرا به سمت وکالت کشانده بود، حالا میرفت که تبدیل شود به حس تنفر عمیق از دنیای سفیدها...
واقعیت این بود که انسانیت در وجود من در حال مرگ بود...
وارد راهروی دادگاه شدم.
اما نه برای دفاع از حقوق انسانهای سفید. بلکه برای اثبات برتری و قدرت خودم!
باید هر طور که بود در این پرونده برنده میشدم.
فقط برای اثبات قدرتم!
باید به آنها ثابت میکردم که با وجود این همه تبعیض و دشمنی، قدرت پیروزی و برتری را دارم!
دیگر نه برای دفاع از حقوق انسانهای سفید، بلکه برای دنیای بومیها و سیاهها، باید برتری خودم را اثبات میکردم...
جلسه دادگاه شروع شد.
موضوع پرونده آنقدر ساده بود که به راحتی در یک یا دو جلسه قابل بررسی و حل بود
اما تا من میخواستم صحبت کنم، وکیل خوانده توی صحبتم میپرید و یا فریاد میزد تا مانع حرف زدن من بشود.
موکلهای من تمام امیدشان را از دست داده بودند
مدام با ناراحتی زیرچشمی به من نگاه میکردند...
یاس و شکست در چهرههاشان موج میزد
اما من قصد شکست خوردن نداشتم...
وکیل خوانده پشت سر هم حرف میزد و عملا اجازه حرف زدن به من نمیداد.
وقتی حرفش تمام شد، قاضی رو به من کرد و گفت:
"آقای ویزل! حرفی برای گفتن ندارید؟"
از جا بلند شدم.
این آخرین شانس من برای پیروزی بود
تنها یک جمله در ذهنم تکرار می شد:
"یا مرگ یا پیروزی!"
با اعتماد به نفس، زل زدم در چشمهای قاضی و گفتم:
"حرف! آقای قاضی؟ آیا گوشی برای شنیدن صدای انسانهای مظلوم هست؟ آیا کسی در این کشور گوشی برای شنیدن دارد؟"
وکیل خوانده از جا پرید و با عصبانیت فریاد زد: "اعتراض دارم آقای قاضی! جای این حرفها در دادگاه نیست!"
قاضی گفت:
"اعتراض وارده! آقای ویزل شما دارید توی صحن دادگاه اهانت میکنید!"
گفتم:
"من اهانت میکنم! آقای قاضی؟! منی که هر بار خواستم صحبت کنم اجازه و فرصتی برای صحبت به من داده نشد؟ همه شما خیلی خوب میدونید که تمام مدارک این پرونده به نفع موکل منه! من قبل از دادگاه تمام مدارک و شواهد رو به شما تقدیم کردم و امروز ما فقط باید برای تعیین جریمه و حق موکل من اینجا باشیم. اما چرا به من حتی حق اعتراض به وکیل مقابلم داده نمیشه؟!"
ادامه دارد ...
▪️🌺▪️--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
🏴#لطیفه_نکته ۲۶۵
▪️#متن_خطبهی_فدکیه ۱۰
قسمت دهم؛
حَتَّی تَفَرَّی اللَّـیلُ عَنْ صُبْحِهِ،
وَ اَسْفَرَ الْحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ،
و نَطَقَ زَعیمُالدّینِ،
وَ خَرَسَتْ شَقاشِقُ الشَّیاطینِ،
وَ طاحَ وَ شیظُ النِّفاقِ،
وَ انْحَلَّتْ عُقَدُ الْكُفْرِ وَ الشَّقاقِ،
وَ فُهْتُمْ بِكَلِمَةِ الْاِخْلاصِ فی نَفَرٍ مِنَ الْبیضِ الْخِماصِ.
وَ كُنْتُمْ عَلی شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ،
مُذْقَةَ الشَّارِبِ،
وَ نُهْزَةَ الطَّامِعِ،
وَ قُبْسَةَ الْعِجْلانِ،
وَ مَوْطِیءَ الْاَقْدامِ،
تَشْرَبُونَ الطَّرْقَ،
وَ تَقْتاتُونَ الْقِدَّ،
اَذِلَّةً خاسِئینَ،
تَخافُونَ اَنْ یتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِكُمْ،
فَاَنْقَذَكُمُ اللَّـهُ تَبارَكَ وَ تَعالی بِمُحَمَّدٍ صَلَّی اللَّـهُ عَلَیهِ وَ الِهِ بَعْدَ اللَّـتَیا وَ الَّتی،
وَ بَعْدَ اَنْ مُنِی بِبُهَمِ الرِّجالِ،
وَ ذُؤْبانِ الْعَرَبِ،
وَ مَرَدَةِ اَهْلِ الْكِتابِ.
🏴🏴🏴🏴🏴
تا آنگاه که صبح روشن از پرده شب برآمد،
و حق نقاب از چهره برکشید،
زمامدار دین به سخن درآمد،
و فریاد شیطانها خاموش گردید،
خار نفاق از سر راه برداشته شد،
و گرههای کفر و تفرقه از هم گشوده گردید،
و دهانهای شما به کلمه اخلاص باز شد،
در میان گروهی که سپیدرو و شکم به پشت چسبیده بودند
و شما بر کناره پرتگاهی از آتش قرار داشته،
و مانند جرعهای آب بوده
و در معرض طمع طمّاعان قرار داشتید،
همچون آتشزنهای بودید که بلافاصله خاموش میگردید،
لگدکوب روندگان بودید،
از آبی مینوشیدید که شتران آن را آلوده کرده بودند،
و از پوست درختان به عنوان غذا استفاده میکردید،
خوار و مطرود بودید،
میترسیدید که مردمانی که در اطراف شما بودند شما را بربایند،
تا خدای تعالی بعد از چنین حالاتی شما را به دست آن حضرت نجات داد،
بعد از آنکه از دست قدرتمندان
و گرگهای عرب
و و سرکشان اهل کتاب ناراحتیها کشیدید ...
ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/6442
▪️🌺▪️--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
KayhanNews759797104121484849166500.pdf
10.6M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
امروز؛ پنجشنبه
۱ دی ۱۴۰۱
۲۷ جمادیالاول ۱۴۴۴
۲۲ دسامبر ۲۰۲۲
تمام صفحات #روزنامه_کیهان
پیدیاف روزنامههای ایران، وطن امروز، شرق و اعتماد در "سالن مطالعه"
▪️🌺▪️--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee