🍃🌸🍃
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
امروز؛ دوشنبه
۷ فروردین ۱۴۰۲
۵ رمضان ۱۴۴۴
۲۷ مارس ۲۰۲۳
منسوب به دو سید جوانان بهشتی امام حسن و امام حسین علیهماالسلام
ذکر امروز؛
یکصد مرتبه: یَا قَاضِیَ الحَاجَاتِ
📆 مناسبهای امروز
✝ مرگ #ریچارد_نلسون_فرای شرقشناس و ایرانشناس #یهودی، و ترویجکنندهٔ نظریهٔ #اسلام_ایرانی بهعنوان ریشهٔ نظریهٔ انحرافی #مکتب_ایرانی (٢٠١۴م)
🖊خلاصهی مقالهای در این زمینه در همین کانال
https://eitaa.com/salonemotalee/1223
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
✡️ متن کامل مقالهٔ «ریچارد فرای و اسلام ایرانی» در چند قسمت در "سالن مطالعه"
👈 قسمت اول؛ https://eitaa.com/salonemotalee/1228
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستا، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
🍃🌸🍃
#رمانهای_دفاع_مقدس_و_شهدا
🌷🇮🇷 #خداحافظ_سالار 🇮🇷🌷
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی
سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
◀️ قسمت ۱۳۳م؛
از این آمدن ناگهانی و مکث طولانی شستم خبر داد که اتفاقی افتاده و ذهن حسین درگیر این اتفاق است
شک نداشتم که این خلوت باخود، بیارتباط با حوادث و درگیریهای خیابانی نیست.
وقتی بیرون آمد از این رو به آن رو شده بود.
انگار نه انگار حسین ساعت پیش است
خودش سر صحبت را باز کرد و گفت:
«خوب اومد!»
پرسیدم:
"چی!؟"
گفت:
«استخاره.»
و ادامه داد:
"آقا عزیز ازم خواست که مسئولیت سپاه تهران بزرگ رو در این وضعیت نابسامان بپذیرم. گفتم
استخاره می کنم. آیه ای آمد که دستم رو گرفت و راه رو نشونم داد!"
آیه را خواند و رفت.
وهب و مهدی و امین اخباری را از بیرون میآوردند که هر کدام حاکی از گسترش درگیریها بود.
موبایلها قطع بودند
اما حسین یک موبایل مخصوص داشت که گاهی تماس میگرفت و تأکید میکرد که به مراکز درگیری نزدیک نشوید
روز عاشورا رسید
دخترها اصرار داشتند که حداقل برای زیارت به امامزاده صالح برویم
مردم توی پیادهروها و خیابانها توی هم وول میخوردند
خبری از ترافیک همیشگی تهران نبود
بوی سوختن سطلهای پلاستیکی زباله دماغ را میآزرد
شیشههای بعضی از ادارات و بانکها شکسته شده بودند.
از میدان ونک به سمت بالا که رد شدیم، زن و مرد قاطی هم شعار میدادند:
"نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران!"
عده زیادی که نقاب به صورت زده بودند با سنگ و چوب؛ هر چه را که دستشان میرسید، میشکستند و با بنزین همه چیز را آتش میزدند
حتی بیرقهای سرخ و سیاه عزاداری روز عاشورا را
بغض کردم و غمی به حجم یک کوه بزرگ بر روح و جانم سنگینی کرد
به امامزاده صالح که رسیدیم پای روضه ظهر عاشورای سیدالشهدا نشستم و از غصه خالی شدم
برای سلامتی همه مردم و موفقیت حسین در بازگرداندن آرامش به تهران دعا کردم و زیارت عاشورا خواندم.
روز سوم عاشورا شد
همان روزی که حسین پابرهنه میشد
لباس بلند سیاه هیئت عزاداری ثارالله سپاه را میپوشید و می رفت داخل بسیجیها.
حالا حتم داشتم که اگر او هم مثل ما صحنه آتش زدن بیرقهای حسینی را ببیند غیرتش به جوش میآید.
مهدی و امین به عنوان نیروی بسیجی نزدیکتر از من به او بودند.
روز چهارم به خانه آمدند.
امین گفت:
"حاجآقا مصوبه شورای امنیت ملی رو گرفت که نیروهای نظامی و انتظامی و مردمی از سلاح گرم استفاده نکنن. وقتی که درگیریها اوج میگرفت و بسیجیها کارد به استخوانشون میرسید باز حاجآقا اجازه شلیک نداد. اگه کسی غیر از حاجآقا بود، کم میآورد یا از کوره در میرفت و حکم تیر میداد."
مهدی هم که وقت ورود حسین برای مدیریت بحران تهران به باباش گفته بود که این کار ترکش زیادی داره، از ورود پدرش اظهار خرسندی میکرد و میگفت:
«کنار بابا بودم که یه جوان که صورتش رو پوشونده بود سنگ برداشت و به طرف ما پرتاب کرد و خورد روی سر بابا. بلافاصله چند تا بسیجی رفتند و اونو از بین دوستاش بیرون کشیدن.
به حضرت آقا فحش داد. یکی از بسیجیها گرفتش زیر مشت و لگد. بابا با صدای بلند نهیب زد که: "نزنش! نزنش!"
اما بسیجی که حسابی غیرتش به جوش اومده بود طرف رو کت بسته آورد پیش بابا...
🔗 ادامه دارد ...
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
عهد بستهایم با شهیدان
که پرچم را
به مهدی (عج) برسانیم ...
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
تفاوت بین ادعا و اجرای مدیریت عالمانه
به این صندلیها امید نداشته باشید
خیلی زود دیر میشود!!!!
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
🍃🌸🍃
✡ #شناخت_تمدن_شیطانی_غرب ✝
یهود و فرهنگسازی
📖 مقاله اول؛
🔮 #تمدن_شیطان
قسمت ششم؛
🔶🔸تصرف آمریکا
🔹در اندک زمانی، یهودیان، مسیحیانِ یهودی، پیوریتنها (۱۶) و فراماسونها سراسر آمریکا را به اشغال خود درآورده و این کشور را بر مبنای نقشههای خود طراحی و ایجاد نمودند.
اینچنین بود که آمریکا از اساس یهودی زاده شد.
فرض مسیحی بودنِ حکومت آمریکا در این دوره و قدرتداشتنِ یک لابی از اقلیت یهودی بر این اساس کاملاً باطل است.
🔹بهطور کلی سفرهای دریایی اروپاییان در این دوره؛
👈 از یکسو منجر به شکلگیری آمریکا شد
👈 و از سوی دیگر جریان استعمار و اشغال سرزمینهای ثروتمند جهان را بهویژه در آسیا در پی داشت،
🔹بهدنبال این اشغال، یهودیانِ بهظاهر مسیحی در قالبِ مأموریتهای تبشیری و بهعنوان میسیونر، فوج فوج راهی سرزمینهای مستعمره شدند.
این جریان نیز یکی دیگر از سوءاستفادههای حزب شیطان از مسیحیت بود.
🔶🔸داستان تلخ اندلس
🔸فتح آندلس
🔹مسلمانان قسمتهایی از شبهجزیره ایبری در کنار مدیترانه، واقع در جنوب اسپانیا و جنوبشرقی پرتغال را اَندُلُس نامیدهاند.
در زمان خلافت ولید بن عبدالملک (۹۶-۸۶ق) موسی بن نصیر که حاکم افریقیه و مغرب بود، در پی بروز ضعف و انحطاط در حکومت ویزیگوتها در اندلس، به غلام خود طارق بن زیاد دستور داد تا با هزار سرباز این سرزمین را فتح کند.
وی با عبور از تنگهی میان دو قاره اروپا و آفریقا بهنام ستونهای هرکول وارد اسپانیا شد.
این تنگه از آن پس به نام او “جبلالطارق” نام گرفت.
این جریان، نخستین ورود اسلام به اروپا بود.
🔸دوران شکوفایی
🔹دوران اسلامی، دوران شکوفایی و درخشندگی اندلس در دل سرزمینهای اروپایی بود.
جلوههای باشکوهی که از تمدن اسلامی همچنان در دو کشور اسپانیا و پرتغال خودنمایی میکند، مهمترین منبع جلب جهانگرد و درآمد برای این دو کشور است.
🔹هنر اسلامی بهویژه در عرصه معماری، خطاطی و سفالگری در این سرزمین به اوج خود رسید.
در عرصه فلسفه، کلام، شعر و ادبیات، علوم قرآنی، علوم حدیث و فقه دانشمندان نامداری از این سرزمین برخاستند.
یهودیان نیز در این سرزمین و در پناه حکومت اسلامی زندگی مرفّهی داشتند.
🔸ضعف و سقوط
🔹از آنجا که این همه مظاهر تمدنی نهایتاً آن چیزی نبود که بتوان بر آن نام تمدن واقعی اسلام را نهاد، سرانجام پس از چندی و در پی استبداد اموی و فساد داخلی، حکومت اندلس رو به ضعف گذاشت.
اروپاییان از این فرصت استفاده کردند؛
و از دو جبهه به جنگ با مسلمانان آمدند.
👈 "جبهه نظامی" را آلفونسوی اول گشود و فردیناند دوم به انتها رساند.
در زمان او بود که ابوعبدالله، آخرین حکمران مسلمان اسپانیا، با اندلس برای همیشه وداع کرد.
👈 اما نبرد اصلی در "جبهه فرهنگی" شکل گرفت.
اروپاییان با بستن معاهدههایی با مسلمانان مبنی بر آزادی در تبلیغ دین، آزادی در آموزش به مسلمانان، و آزادی در تجارت با آنان، ضمن بهدست آوردن زمان، تهاجم فرهنگی وسیعی را علیه مسلمانان آغاز نمودند.
🔹دو مورد نخست منجر به ایجاد حس احترام نسبت به آموزگاران مسیحی در میان جوانان مسلمان و برتر دانستن اروپاییان از لحاظ فکری و نژادی شد،
و مورد سوم انواع پوشاک و خوردنیها و نوشیدنیهای حرام را در میان آنان رواج داد.
🔹نتیجه این تهاجم فرهنگی از سوی اروپاییان و وادادگی مسلمانان برابر آن، چیزی نبود جز سقوط اندلس.
این اتفاق در سال ۱۴۹۲ و درست مقارن با ورود کلمب به آمریکا رخ داد.
🔹با خروج مسلمانان، یهودیان نیز بهظاهر از شبهجزیره ایبری رانده شده و البته به کلمب پیوستند.
بدینترتیب اسلام برای مدتهای طولانی از صحنه اروپا حذف شد
🔹در دوران معاصر و در پی انقلاب اسلامی، مسلمانان بوسنی و هرزگوین و کوزوو از آنرو قتلعام شدند که میتوانستند مجرای ورود اسلام انقلابی به اروپا بوده و داستان اندلس را برای آنان تکرار کنند.
🔗 ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/9812
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
🍃🌸🍃
#داستان ۲
#دمشق_شهرِ_عشق
قسمت شصتوپنجم؛
مصطفی از جا پرید
انگار میخواست فرار کند
داوطلب شد:
«منم میام!»…
از اینهمه دستپاچگی، مادرش خندید و ابوالفضل دیگر دلیلی برای پنهانکاری نداشت
با نمک لحنش پاسخ داد:
«داداش! من دارم میرم تو راحت حرفهاتو بزنی، تو کجا میخوای بیای؟!»
از صراحت شوخ ابوالفضل اینبار من هم به خنده افتادم
خنده بیصدایم مقاومت مصطفی را شکست
بیهیچ حرفی سر جایش نشست
میدیدم زیر پردهای از خنده، نگاهش میدرخشد و بهنرمی میلرزد.
مادرش به بهانه بدرقه ابوالفضل بهزحمت از جا بلند شد،
با هم از اتاق بیرون رفتند و دیگر برنگشت.
باران احساسش به حدی شدید بود که با چتر پلکم چشمانم را پوشاندم
ساده شروع کرد:
«شاید فکر کنید الان تو این وضعیت نباید این خواسته رو مطرح میکردم.»
از همان سحر حرم منتظر بودم حرفی بزند
امشب قسمت شده بود شرح عشقش را بشنوم
لحنش هم مثل دلش برایم لرزید:
«چند روز قبل با برادرتون صحبت کردم، گفتن همه چی به خودتون بستگی داره.»
نگاهش تشنه پاسخی به سمت چشمه چشمانم آمد
در برابر اینهمه احساسش کلمه کم آورده بودم
با آهنگ آرمشبخش صدایش، جانم را نوازش داد:
«همونجوری که این مدت بهم اعتماد کردید، میتونید تا آخر عمر بهم اعتماد کنید؟»
طعم عشقش به کام دلم بهقدری شیرین بود که در برابرش تنها پلکی زدم
از همین اشاره چشمم، پاسخش را گرفت
لبخندی شیرین لبهایش را ربود و ساکت سر به زیر انداخت.
در این شهر هیچکدام آشنایی نداشتیم
چند روز بعد تنها با حضور ابوالفضل و مادرش در دفتر رهبری در زینبیه عقد کردیم.
کنارم که نشست گرمای شانههایش را حس کردم
از صبح برای چندمین بار صدای تیراندازی در #زینبیه بلند شده بود
دستم را میان انگشتانش محکم گرفت و زیر گوشم اولین عاشقانهاش را خرج کرد:
«باورم نمیشه دستت رو گرفتم!»
از حرارت لمس احساسش، گرمای عشقش در تمام رگهایم دوید
نگاهم را با ناز به سمت چشمانش کشیدم
ناگهان ضربهای شیشههای اتاق را در هم شکست.
مصطفی با هر دو دستش سر و صورتم را پوشاند و شانههایم را طوری کشید که هر دو با هم روی زمین افتادیم.
بدنمان بین پایههای صندلی و میز شیشهای سفره عقد مانده بود،
تمام تنم میان دستانش از ترس میلرزید
همچنان رگبار گلوله به در و دیوار اتاق و چهارچوب پنجره میخورد.
ابوالفضل خودش را از اتاق کناری رساند
فریاد وحشتزدهاش را میشنیدم:
«از بیرون، ساختمون رو به گلوله بستن!»
مصطفی دستانش را روی سر و کمرم سپر کرده بود تا بلند نشوم و مضطرب صدایم میکرد:
«زینب! حالت خوبه؟»
زبانم به سقف دهانم چسبید
میخواست بدنم را روی زمین بکشد که دستان ابوالفضل به کمک آمد.
خمیده وارد اتاق شده بود
شانههایم را گرفت و با یک تکان از بین صندلی تا در اتاق کشید.
مصطفی به سرعت خودش را از اتاق بیرون کشید
رگبار گلوله از پنجرههای بدون شیشه همچنان دیوار مقابل را میکوبید
جیغم در گلو خفه شد.
مادر مصطفی کنار کارکنان دفتر رهبری گوشه یکی از اتاقها پناه گرفته بود،
ابوالفضل در پناه بازوانش مرا تا آنجا برد و او مادرانه در آغوشم کشید.
مصطفی پوشیده در پیراهن سفید و کت و شلوار نوک مدادی دامادیاش هراسان دنبال اسلحهای میگشت
چند نفر از کارکنان دفتر فقط کلت کمری داشتند
ابوالفضل فریاد کشید:
«این بیشرفها دارن با مسلسل و دوشکا میزنن، ما با کلت چیکار میخوایم بکنیم؟»
🔗 ادامه دارد ...
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
📣 ماه دعا
🔸 رهبر انقلاب:
ماه رمضان ماه دعاست.
دعاها را فراموش نکنید.
دعاهای وارد شده در ماه رمضان، یکی از آن نعم و فرصتهایی است که باید مغتنم بشمرید.
این دعای ابیحمزه،
این دعای افتتاح،
این دعای جوشن
و بقیهی ادعیهای که در روزها و شبها و سحرها و بقیهی ساعات و اوقات مخصوص در ماه رمضان وارد شده است؛
واقعاً از نعمتهای بزرگ الهی است.
⭐️ #بهار_معنویت
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
🍃🌸🍃
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
امروز؛ سهشنبه
۸ فروردین ۱۴۰۲
۶ رمضان ۱۴۴۴
۲۸ مارس ۲۰۲۳
منسوب به سه امام مظلوم بقیع؛ امام سجاد، امام باقر و امام صادق علیهمالسلام
ذکر امروز؛
یکصد مرتبه: یَا اَرحَمَ الرَاحِمِینَ
📆 مناسبهای امروز
✝
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
🍃🌸🍃
•┈┈• 🍃 #لطیفه_نکته ۳۴۵🍃••┈┈•
یه بارم تو خیابون؛
خواستم رفیقم رو صدا بزنم
به شوخی داد زدم:
"هووووووی .....مشنگ"
حدود شونزده نفر برگشتن
واقعا این آمار نگران کنندست..🤣😅😅😅😅
--------🔸😜🔸--------
🤲 به نام خداوند مقتدر
✋ سلام بر بندگان روزهدار خدا
💐 از امیرالمومنین#امام_علی علیهالسلام؛
أبعَدُ النّاسِ مِن النّجاحِ المُستَهتَرُ باللَّهوِ و المِزاحِ
دورترين مردم از موفقيت، كسى است كه شيفته سرگرمى و شوخى است.
📘غرر الحكم، ص۲۱۵
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
✍🏻 کسانی که بخش قابل توجهی از زندگیشان را شوخی و تفریح و سرگرمی پر کرده فرصتی برای موفقیت نخواهند یافت.
برای موفقیت باید در مسیر کارهای ارزشمند تلاش کنیم
البته شوخی و تفریح برای رفع خستگی کار ارزشمندی است
ولی تمام وقت و عمر را برای سرگرمی برنامهریزی کنیم؛ قطعا فرصتی برای کارهای ارزشمند و استفاده درست از عمر نخواهیم یافت.
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
🍃🌸🍃
#رمانهای_دفاع_مقدس_و_شهدا
🌷🇮🇷 #خداحافظ_سالار 🇮🇷🌷
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی
سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
◀️ قسمت ۱۳۴م؛
بابا با ترشرویی به بسیجی گفت:
"مگه نگفتم ولش کن؟"
بسیجی گفت:
"همین بود که با سنگ زد توی سر شما ...!"
بابا گفت:
"نه این نبود، بذار بره."
طرف خجالت زده سرش رو پایین انداخت
وقتی داشت میرفت رو کرد به بابا و گفت:
"میدونستی که کار من بود. اما آزادم کردی! هیچ وقت این کارت رو فراموش نمیکنم. حاجآقا!"
وقتی رفت، بابا رو کرد به جمع متعجب ما و گفت:
"جوونه و خدا جوونا رو دوست داره"
غبار فتنه خوابید
حسین پس از چند شبانه روز بیخوابی با قیافهای خسته به خانه آمد
یک آلبوم بزرگ عکس زیر بغلش بود
عکسهای جوانهای آشولاش با سر و صورتهای خونین
چشمان از حدقه درآمده و بدنهای چاقو خورده
چند تا رو که دیدم، حالم خراب شد.
گفت:
"این بسیجیها دستشون تفنگ نبود. قمه و چاقو هم نبود. جرمشون دفاع از نظام و رهبری بوده که اینجوری شدن!"
گفتم:
"حالا این عکسها رو برا چی آوردی خونه؟!"
گفت:
"میخوام به هر کس که گفت؛ جمهوری اسلامی جواب اعتراض مردم رو با گلوله داد نشون بدم که برخورد ما با این ماجرا در اوج رعایت و رأفت بود که بچههامون اینجوری شدن"
و یک خاطره گفت:
"توی اتاق کنترل بحران از طریق دوربینهای سر چهار راه، تصویر یکی از این جونهای بسیجی رو دیدم که چند نفر با چاقو و قمه دورهاش کردن و یه عکس از حضرت آقا دادن دستش و گفتن پارهاش کن! بسیجی عکس رو به سینه چسبوند.
اول زدنش و بعد یکی با قمه گذاشت وسط کمرش و قطع نخاع شد."
هر چه از ماجرای فتنه فاصله گرفتیم به نقش هوشمندانه با صبر و خویشتن داری حسین واقفتر شدیم
رسانههای بیگانه طرح پنهان براندازیشان آشکار شده بود
حسین را عامل سرکوب مردم تهران معرفی میکردند.
مسئولین عالی رتبه کشوری و نظامی به ویژه فرمانده کل سپاه در مصاحبههایشان اذعان میکردند که اگر کسی جز حسین، بالای سر این کار بود، نظام هزینههای جانی سنگینی از دو طرف میپرداخت
حسین مرز مردم معترض را با کسانی که در زمین دشمن نقشآفرینی میکردند جدا میکرد و هجوم تبلیغاتی رسانههای غربی و صهیونیستی را نشانه درستی راه خود میدانست.
بعد از این ماجرا گفتم:
"حساب کردم شما دو ساله که از زمان بازنشستگیتون گذشته! همکارات اکثراً بازنشسته شدن. شما نمیخوای بازنشسته بشی؟!"
گفت:
"از خدا خواستم که یه اربعین خدمت کنم یعنی چهل سال! میدونی که چهل عدد کماله."
اسم اربعین حس خوبی را در من زنده کرد
حسی مثل گرفتن کارنامه قبولی پس از آزمایش و امتحانات سخت.
مثل امتحانی که حضرت زینب داد و با پیامش حماسه عاشورا را جاودانه کرد
یا مثل رسیدن یک میوه و افتادن از درخت.
گفتم:
"این روزها مردم برا پیادهروی اربعین آماده میشن! کمتر از یه ماه تا اربعین مونده. دست بچهها رو بگیریم و بریم کربلا !!"
گفت:
"به روی چشم سالار! فکر میکنم یه سفر خانوادگی دیگه باید بریم و بعد خودمون رو برا اربعین سال آینده آماده کنیم ..."
پرسیدم:
"دوباره راهیان نور!؟"
گفت:
"حج عمره"
دید که از شادی بال در آوردهام گفت:
"البته چند ماه دیگه."
آن قدر خبر خوشحال کنندهای بود که صبر برای رسیدنش هم لذت داشت.
من و حسین هر کدام جداگانه به حج رفته بودیم و حج خانوادگی، آرزوی شبهای قدرم از خدا بود.
رفتیم توی هواپیمایی که چند نماینده مجلس و
تعدادی از مسئولین بودند.
ته هواپیما نشستیم
میهماندارها حسین را شناختند و گفتند:
"جای مناسبی را پشت کابین خلبان برای او خالی کردهاند"
حسین تشکر کرد و گفت:
"اینجا پیش خونوادهام راحتم."
هواپیما بلند شد،
🔗 ادامه دارد ...
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee