#لطیفه_نکته ۹۷
اولین حقوقمو گرفتم تصمیم داشتم همتونو به رستوران و کافی شاپ دعوت کنم😎
بعد با خودم گفتم 🤔
به یه چیزی دعوتتون کنم که سودی هم براتون داشته باشه😊
رستوران و کافی شاپ که چاقتون میکنه😏
پس تصمیم گرفتم شما رو به ایمان، تقوا و عمل صالح و همچنین ورزش دعوت کنم😋
اوصیکُم بِتَقْوَی اللّه وَ نَظمِ اَمْرِکُم ✋
باشد که رستگار شوید😝😂😂😂
.
.
.
به نام خدای متقین
سلام
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَ جاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ
ای اهل ایمان، از خدا بترسید و به سوی او وسیله جویید و در راه او جهاد کنید، باشد که رستگار شوید.
(آیه۳۵_سوره مائده)
حضرت على عليه السلام مىفرمايد: «بهترين وسيلهاى كه مىتوان با آن به خدا نزديك شد، ايمان به خداوند و پيامبرش و جهاد در راه او و كلمهى اخلاص و اقامهى نماز و پرداخت زكات و روزه گرفتن ماه رمضان و حج و عمره و صلهى رحم و انفاقهاى پنهانى و آشكار و كارهاى نيك است».
اهل بيت عليهم السلام همان ريسمان محكم و بهترین وسيلهى تقرّب به خداوند هستند.
بنابراین براى رسيدن به رستگاری، هم بايد گناهان را ترك كرد، هم بايد طاعات را انجام داد و كارهاى خير، همه زمينه و وسيلهى سعادتند. (البتّه اگر با گناه آن زمينهها را از بين نبريم.)
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
KayhanNews75979710412150505237112.pdf
10.37M
بسم الله الرحمن الرحیم
تمام صفحات #روزنامه_کیهان
امروز شتبه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۱
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#دشمن_شناسی
#نفوذ_مهرههای_فرهنگی_یهود ۴
#ابو_هریره
🖋قسمت پنجم
در پاسخ اعتراض عبدالله بن عمر به روایت او دربارهی «سگ زراعت» هم، تلاش کردند آن را تأیید ابوهریره جلوه دهند، نه اعتراض بر او! (۲۵)
زبیر بن عوام نیز نسبت به روایات ابوهریره عقیده داشت برخی از آنها راست و برخی دروغ است.
برای توجیه این کلام زبیر، گفتهاند منظور او این بود که ابوهریره در پارهای موارد، روایات را بهدرستی بر مصادیق خود تطبیق نمیکرد!
عجلی هم در پاسخ گفته است: ابراهیم نخعی -که کلامش پیش از این نقل شد- نوشته:
«این حرف، حرف کافران است. ایراد گرفتن به صحابه، ایجاد شکاف در اسلام است!» (۲۶)
ماجرای روایات ابوهریره آنقدر لوده شده بود که یکی از قریشیان، با لباسی گرانقیمت پیش ابوهریره آمد و گفت:
«تو که اینقدر از رسولالله (ص) روایت میکنی، از او دربارهی این لباس من چیزی نشنیدی ؟!»
جالب آنکه ابوهریره در این زمینه نیز، روایتی دروغ در چنته داشت!
او در ماه صفر سال هفتم هجری اسلام آورد و با توجه به شهادت رسول خدا (ص) در سال دهم هجری، وی میبایست بیش از دو سال همراه پیامبر بوده باشد.
اما ابوهریره تمامی این مدت را در حضور رسولخدا (ص) نبود، بلکه در ذیالقعده سال هشتم به بحرین رفته و تا زمان خلافت خلیفه دوم آنجا بوده است.
پس حضور او در مدینه در زمان پیامبر (ص)، «یکسال و نُه ماه» خواهد بود. (۲۷)
با این حال، از وی در کتابهای حدیثی اهل تسنن تعداد ۵۳۷۴ روایت نقل شده است! این در حالی است که مجموع روایات «صحاح ستّه» اهل تسنن، یعنی «صحیح بخاری»، «صحیح مسلم»، «سنن نسائی»، «سنن ترمزی»، «سنن أبیداود»، و «سنن ابنماجه» -که البته برخیها بهجای سنن ابنماجه، «موطأ مالک» را ذکر میکنند- بعد از حذف مکررات، ۹۸۰۰ روایت میشود! بههمین خاطر محمود أبوریه در کتاب «شیخ المضیرة ابوهریرة»، به نکتهی جالبی اشاره میکند و میگوید:
«اگر علی (ع) در هر روز فقط یک روایت از پیغمبر حفظ بود، تعداد روایاتی که باید نقل میکرد بیش از ۱۲۰۰۰ روایت بود.
این تنها در صورتی است که علی (ع) در هر روز، فقط یک روایت نقل کند.
حال اگر میخواست تمام آنچه که از پیغمبر شنیده را نقل کند، چه میشد!» (۲۸)
و. سیاسی
عمر بن خطاب، ابوهریره را در سال بیست هجری به فرمانداری بحرین و یمامه منصوب کرد. (۲۹)
او پس از یک سال، با دههزار (درهم یا دینار) به مدینه بازگشت.
وقتی وی در اینباره از او جویا شد، گفت:
«این درآمد در اثر زاد و ولد اسبها و کسب و کار بردگانم و هدایایی است که به من رسیده!»
او پس از آن، دیگر حاضر به پذیرش کار دولتی از سوی خلیفهی وقت نشد، چراکه از مسئولیت آن بیم داشت!
او از مدافعان سرسخت عثمان بود.
وقتی مردم به او که بر منبر مسجد بود، حملهور شدند؛ ابوهریره جزء مدافعان او بود و از وی اجازهی جنگ مسلحانه میخواست! (۳۰)
او بر بام خانهی خلیفه فریاد میزد: «از رسولالله (ص) شنیدم فتنهای اتفاق خواهد افتاد که باید به امین و یارانش پناهنده شوید.» و اشاره به وی میکرد. (۳۱)
او ادعا داشت: «بهخاطر سوگند خلیفه، شمشیر را از دستم انداختم و نفهمیدم چه کسی آن را برداشت!» (۳۲)
تا زمانی که مهاجمان به درب خانه خلیفه نزدیک شدند، از ابوهریره در برخی گزارشها نشان هست (۳۳) ولی پس از آن، دیگر از او هیچ نشانی یافت نمیشود!
پس از مرگ خلیفه هم از مردم میخواست او را بکُشند (چرا که زندگی پس از خلیفه را دوست نداشت!) (۳۴)
معاویه هم به پاس وفاداری ابوهریره، پس از مرگ وی به فرزندانش دههزار درهم بخشید و سفارش آنها را به فرماندار مدینه کرد.
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
📖 فرنگیس
#خاطرات_فرنگیس_حیدریپور
🖋قسمت ۵۱م
تلخ بود، اما باید تحمل میکردیم. رفتم بیرون و جلوی در چادر نشستم. توی سرما، دستهایم را بغل کردم و به رود دولابی که تا ته دره میرفت، نگاه کردم. بارها از دولابی رد شده بودم، اما فکر نمیکردم یک روز دولابی خانهام شود.
رودخانه از بالا مثل ماری بود که میخزید و می رفت. همان هم برای مردم نعمت بود. هم از آبش میخوردیم، هم وسایلمان را توی آب میشستم و هم در آن حمام میکردیم.
این طرف و آن طرف رودخانه، کوه و تپه بود همه جا پر بود از چادر آوارهها. مردم از صبح تا شب کنار هم مینشستند و حرف میزدند و رفت و آمد ماشینها را تماشا میکردند. هر وقت رفت و آمدها بیشتر میشد، میدانستیم که نیروهای خودی دارند حمله میکنند. و ما از روی همان کوهها برایشان دعا میکردیم.
بیشتر وقتها به فکر خانوادهام بودم که رفته بودند به روستایی نزدیک ماهیدشت. دلم برایشان تنگ شده بود و خبری از آنها نداشتم. دائم فکر میکردم جمعه و لیلا و ستار و جبار و سیما چه میکنند؟ آن دو برادرم رحیم و ابراهیم که در جبهه بودند، چه میکردند؟ از همهشان بیخبر بودم.
یک شب که توی چادر نشسته بودیم، صدای فریاد زنی بلند شد. جماعت از چادرها زدند بیرون. زنی که توی چادرِ نزدیک ما بود، جیغ میکشید و میگفت: «عقرب... عقرب.»
دویدم رفتم ببینم چه خبر است. عقرب توی پتوهای زن بیچاره رفته بود و زن دنبال عقرب میگشت و فریاد میکشید. کمک کردیم و عقرب را با تکه سنگی کشتیم
در آنجا، عقرب و مار و مارمولکهایی که ما به آنها کولنجی میگفتیم، مردم را میگزیدند. مار و عقرب فراوان بود. هر شب عقربها چند نفر را نیش میزدند. تمام کوه، پر بود از لانۀ عقربها. یک روز از حرصم آفتابهای دست گرفتم و اطراف چادرها گشتم. لانۀ عقربها و مارها را میشناختم. از وقتی بچه بودم، یاد گرفته بودم که از آب بدشان میآید. توی لانۀ عقربها آب ریختم. عقربها یکییکی از زیر خاک بیرون میآمدند. با پا و سنگ آنها
را می کشتم. هر کدام از این عقربهای سیاه، میتوانستند بچۀ بیگناهی را بکشند. پس از آن، کار خاصی نداشتم، به جز اینکه هر روز تا آنجا که میتوانم، عقرب بکشم.
یواشیواش هواپیماها هم از بالا به جانمان افتادند. جایمان را پیدا کرده بودند و روزی نبود که به ما سری نزنند. میآمدند و صدای وحشتناکی میدادند که بعدها از رزمندگان شنیدیم به آن دیوار صوتی شکستن میگویند. وقتی دیوار صوتی را می شکستند، تمام کوه پر از صدا می شد
کوه صدای هواپیماها را چند برابر میکرد. حاضر بودیم بمباران شویم و این همه صدا توی گوش بچههامان نپیچد.
هواپیماها از بالا بمباران میکردند و حیوانات وحشی هم از روی زمین امانمان را بریده بودند. زمستان و برف، با هم از راه رسیدند. مجبور بودیم در دولابی بمانیم. سرما تا مغز استخوانمان را میسوزاند. چراغهای علاءالدین نمیتوانستند چادر را گرم کنند. از سرما میلرزیدیم و دست و پامان سرخ میشد. توی آن سرما، حیوانات وحشی هم به ما نزدیک میشدند. هر خانوادهای با خودش تفنگ داشت تا اگر گرگ یا حیوان درندهای به طرفشان آمد، بتوانند دفاع کنند.
دیگر فهمیده بودیم این جنگ طولانی میشود. دولابی هم زیاد بمباران میشد. دیدیم آنجا با خط مقدم تفاوتی ندارد. مدتی بعد نیروهای خودی آمدند و با بلندگو اعلام کردند کسی نباید اینجا بماند، همه باید بروند عقب.
چادرها را که جمع میکردیم، همه گریه میکردند. دوباره با علیمردان سوار ماشینها
شدیم. از دولابی حرکت کردیم و یک ساعت بعد برگشتیم به گواور. گواور امن بود. در گواور، زمین بزرگی بود که سپاه آنجا را برای ما آماده کرده بود. اول چادر زدند. چادرهای زیادی آماده کرده بودند و هر خانوادهای زیر یک چادر نشست. همان وسایل اولیه زندگی را به ما دادند. پدر و مادرم و بچهها توی یکی از روستاهای اطراف ماهیدشت در امان بودند. دلم خوش بود که اقلکم جای آنها خوب است.
ادامه دارد ...
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#پرتغال_آغازگر_استعمار_و_زرسالاری
مهاجمان اروپایی و جنگهای صلیبی نوین
🖋قسمت ششم
در زمان ورود اروپاییان، ممباسا و مالیندی (ملنده)، در شمال زنگبار و در سواحل کنیای امروز، کیلوا (کلوه) (۴۰) در ساحل تانگانیکا، به سان بندر موگادیشو (مقدشو) (۴۱)،
در ساحل سومالی، و جزیره مهم زنگبار، مراکز مهم و شکوفای تجاری آن عصر در شرق قاره آفریقا و کانون تجار ثروتمند مسلمان ایرانی و غیرایرانی بود.
به گزارش ابن بطوطه، «بندر مقدشو» شهری است بزرگ که روزانه دویست شتر در آن نحر میشود و مأوای مردمی «توانگر و تاجرپیشه» است.
حکمران آن مسلمانی است بربر به نام ابوبکر بن عمر که «شیخ» نامیده میشود و مردمدار و غریبنواز است و بازرگانان را محترم میشمرد. (۴۲)
ابن بطوطه سپس به «منبسی» میرود و مردم آن را «به غایت متدین و عفیف و صالح» مییابد. (۴۳)
در این زمان، ممباسا را مهاجرین شیرازی اداره میکردند و، به نوشته دکتر عبدالسلام فهمی مصری، آخرین حکمران این دودمان، که در سال ۱۵۸۹ پرتغالیها او را برکنار کردند، شاهومشاهام بن هشام (شاهنشاه بن هشام) نام داشت. (۴۴)
مقصد بعدی ابن بطوطه بندر مهم کیلوا است؛ شهری «بزرگ» و «نیکو» با «ساختمانهای خوب» و مردمی «غالباً متدین و صالح».
در زمان سفر ابن بطوطه، حکمران کیلوا ابوالمظفر بن حسن بود که به دلیل «بذل و بخشش به ابوالمواهب شهرت داشت»؛ مردی «فروتن که با درویشان مینشیند و با آنان غذا میخورد و مردمان متدین و شریف را بسیار بزرگ میدارد». (۴۵)
کیلوا را نیز خاندانهای مهاجر شیرازی اداره میکردند و دارای ضرابخانه و سکه مسین بود.
اوج شکوفایی و درخشش این شهر در اوایل سده دوازدهم، در دوران حکومت داوود بن سلیمان شیرازی، است (۴۶).
واپسین حکمران کیلوا از این خاندان امیر ابراهیم شیرازی نام داشت که درباره فرجام او سخن خواهیم گفت.
در آستانه سده شانزدهم میلادی، اسلام نیرویی رو به گسترش بود و مهمترین مانع سلطه انحصاری و قهرآمیز مهاجمان اروپایی بر اقتصاد مشرق زمین.
میچل کراودر در تاریخ غرب آفریقا در دوران استعماری جدیترین نیروی مقابلهکننده با نفوذ استعمار اروپایی در قاره آفریقا را اسلام میخواند و فصلی از کتاب خود را چنین مینامد:
«ریشههای امپریالیسم اروپایی و پیدایش اسلام مبارز»
امروزه، امپریالیسم اروپایی رسماً پدیدهای غیرقابل دفاع است ولی راههایی برای توجیه آن، یا حداقل کاهش «قبح» و عادی جلوه دادن آن، وجود دارد. لذا، کراودر رندانه تقابل استعمار غرب با اسلام را تقابل «دوگونه از امپریالیسم» میخواند و مینویسد:
«تاریخ غرب آفریقا در سده نوزدهم صحنه تعارض دو امپریالیسم است: [امپریالیسم] آفریقایی – اسلامی و [امپریالیسم] اروپایی – مسیحی». (۴۷)
معهذا، همو در صفحه بعد مینویسد:
«پیش از سال ۱۶۰۰، اسلام از طریق راههای کاروانرو صحرا، به وسیله بازرگانان عرب و بربر، به سودان غربی رسوخ کرد و در بسیاری موارد مورد پذیرش بازرگانان سیاهپوست طرف معامله آنان قرار گرفت. مسلمانان به دلیل دانششان در دستگاههای اداری دولتهای بزرگ سودان مفید بودند و مورد استفاده قرار گرفتند… مسلمانان نه تنها در دربارهای شاهان و حکام دولتهای سودان مورد استقبال قرار گرفتند بلکه چنان نفوذی یافتند که اسلام به شکلی فزاینده در جایگاه دین رسمی این دولتها قرار گرفت». (۴۸)
این گسترش فرهنگی را، که وابسته و متکی به هیچ دولت مقتدر مسلمانی نبود، چگونه میتوان امپریالیسم دانست و با نفوذ تجاوزکارانه و دسیسهگرانهی اروپاییان مقایسه کرد؟!
در این دوران، اسلام گسترش فرهنگی و اقتصادی خود را از دولتها نمیگرفت بلکه بهعکس این اسلام بود که دولتهای غیر مسلمان را، از فرمانروایان مغول در آستانه سده چهاردهم تا حکمرانان محلی سودان در سده پانزدهم، به خود جلب میکرد.
دولتهای بزرگ گورکانی هند و صفوی ایران در نیمه اول سده شانزدهم پدید شدند و دولت عثمانی نیز در همین زمان به اوج انسجام و قدرت خویش رسید.
بدینسان، اروپاییان، که آزمندانه چشم به ثروتهای شرق دوخته بودند و راه دستیابی سریع به آن را نه در کوشش و رقابت مسالمتآمیز و عملیات متعارف تجاری بلکه در تهاجم و تصرف قهرآمیز و سوداگریهای ضدانسانی میدیدند، تهاجمی هولناک را به بازرگانان مسلمان آغاز کردند.
پرتغالیان آغازگر این جنگ صلیبی نوین بودند.
🔗 ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/1609
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#لطیفه_نکته ۹۸
حیف نون ۱۵ سال دعا می کرد😔🤲🏻
و از خدا پسر می خواست.😢🚶🏻♂
در سال شانزدهم فرشته ای نازل شد و گفت فلان فلان شده😐👀
اول باید زن بگیری!میفهمییی؟ زن!😐😐😐😤😂😂😂
.
.
.
*به نام خدای بهترین وارث*
*سلام*
*خداوند کریم در قرآن فرمودند*
*رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا وَأَنْتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ*
*پروردگارا مرا تنها و بی فرزند رها مکن در حالی که تو بهترین وارث اهل عالم هستی.*
*(آیه ۸۹ سوره انبیا)*
*-اینجا خداوند از زبان یکی از پیامبران درخواست فرزند کرده است یعنی انبيا با پيش آمدن هر مشكلى، به درگاه خداوند شتافته و گشايش آن را از پروردگار خويش خواستار مىشدند* .
*- پس هرگز نباید از رحمت الهى مأيوس شویم.*
*-یادمان باشد ذكر كلمه ی «رب» و تكرار آن در دعا، درخواستها را به اجابت نزدیکتر مىکند نیز بهتر است در هنگام دعا، خداوند را با آن صفتى كه با خواسته ما تناسب بيشترى دارد ياد كنيم.*
*- فرزند، عطيه الهى است لذا پیامبران هم از خدا درخواست این عطیه را دارند.. از این آیه میتوان فهمید دست خداوند بسته نيست و مىتواند زن یا مرد نازا را هم شايستهى فرزند آوری گرداند. و نیز انسان مىتواند از طريق دعا نازائى را اصلاح كند.*
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
KayhanNews75979710412150505337112.pdf
11.5M
بسم الله الرحمن الرحیم
تمام صفحات #روزنامه_کیهان
امروز یکشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۱
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
📖 فرنگیس
#خاطرات_فرنگیس_حیدریپور
🖋قسمت ۵۲م
کمکم نیروهای کمکی هم آمدند و شروع کردند به خانه ساختن.
نیروهای جهادی بودند و از استانهای دیگر آمده بودند. خانهها ساخته شدند؛ خانههایی ساده، مخصوص زمان جنگ. خانههایی با یک یا دو اتاق کوتاه و ساده، فقط برای اینکه سرپناهی داشته باشیم و توی سرما و گرما زجر نکشیم. خانهای که برای من ساختند، یک اتاق دراز داشت و یک اتاق کوچک. با سنگ و گل ساخته بودند. وقتی خانهام را میساختند، جلوی خانه مینشستم و با خودم میگفتم: «فرنگ، این یعنی اینکه جنگ مدتها طول میکشد و حالا حالاها ننباید فکر کنی که به خانهات برمیگردی.»
آرامآرام شهرکی درست شد و شهرک گواور نام گرفت. وقتی خانهها را تحویل خانوادهای میدادند، ما شیون میکردیم. وقتی برای کسی خانه میسازند، باید خوشحال باشد، اما توی گواور، این خانه ساختن از مرگ بدتر بود. میفهمیدیم حالا حالاها باید از خانههامان دور باشیم. دیگر فهمیدیم جنگ طول میکشد و باید سختیهای زیادی را تحمل کنیم. زنها که با هم حرف میزدیم، میگفتیم حتماً دولت میداند جنگ خیلی طول میکشد، وگرنه ما را زیر همان چادرها پناه میداد. من و علیمردان در شهرک گواور ماندگار شدیم.
روزها مینشستم و گریه میکردم. بعد هم اتفاقی فهمیدم که باردار بودهام و سقط کردم. بیست سالم بود. دو ماهه باردار بودم و خودم نمیدانستم.
این هم ضربۀ بدتری شد. زانوی غم بغل میکردم و توی خانهام تک و تنها مینشستم و ناله میکردم. آنقدر کنارم بمب ترکیده بود که بچهام را از دست
دادم .
در آن روزها، علیمردان سعی میکرد دلداریام بدهد. میگفت: «خدا اگر بخواهد، دوباره به ما فرزند میدهد. به خدا توکل کن و کم غصه بخور.»
نگران برادرهایم ابراهیم و رحیم بودم. مدتها بود از آنها بیخبر بودم. نگران خانوادهام بودم که در روستای دیگر چه میکنند. به فکر خانهام بودم که در دست عراقیها به چه شکلی درآمده بود. روزها و شبها به این چیزها فکر میکردم.
یک روز جلوی خانهام نشسته بودم و به آسمان نگاه میکردم که دیدم کلاغهای دشمن از راه رسیدند. با نگرانی از جا بلند شدم. صدای آژیر قرمز توی کوه و دشت پیچید. هنوز آژیر تمام نشده، هواپیماها بنا کردند به بمباران شهرک. همه فکر میکردیم مثل همیشه میخواهند بروند کرمانشاه را بمباران کنند و برگردند، اما این بار آمده بودند سراغ ما.
از دیدن چیزی که میدیدم، داشتم دیوانه میشدم. هواپیماها خیلی نزدیک زمین بودند و ما اصلاً آماده نبودیم. هر کس از طرفی شروع کرد به دویدن. ضدهواییها تیراندازی میکردند و صدایشان بیشتر دل هامان را میلرزاند.
اردوگاه را که بمباران کردند، رفتند. شیون و داد و فریاد همه جا را گرفت. به طرف زخمیها دویدیم. چند نفر روی زمین افتاده بودند. بعضیهاشان ناله میکردند و بعضی دیگر صدایی نداشتند. چند نفر کشته شده بودند. زنها بالاسر مجروحین و کشته شدهها، صورتهاشان را میخراشیدند و بچهها گریه میکردند.
ماشینها که رسیدند، کمک کردم و زنهای زخمی را توی ماشینها گذاشتیم. دست و لباسهایم همه خونی شده بودند.
بچهای که مادرش را از دست داده بود، دستش در دست زنی دیگر بود و گریه میکرد. این صحنه را هیچ وقت از یاد نمیبرم.
دیگر آنجا هم امن نبود. نیروهای صدام، هر وقت میتوانستند، اردوگاه را بمباران میکردند. تا آژیر میزدند، میدیدیم هواپیماها بالای سرمان هستند.
در شهرک، امکانات کم بود. بچهها که مریض میشدند، آبنمک درست میکردیم و آنها را پاشویه میدادیم. وسیلهای نداشتیم بچهها را برسانیم دکتر
بزرگترین مشکلمان، ماشین و وسیله برای نقل و انتقال بود. بعد برایمان دکتر آوردند. دکتر پاکستانی بود. چهرهای سیاه داشت و فارسی سخت حرف میزد. اما به کارش وارد بود. یک شب که بچهای را عقرب زد، دکتر پاکستانی سریع به او آمپول زد. بچه آرامآرام حالش خوب شد و ما خیالمان راحت شد که با وجود دکتر، مشکلاتمان کمتر شده است. کمکم دکترهای پاکستانی زیاد شدند و مرتب به ما رسیدگی میکردند.
زمستان در دولابی بودیم و تابستان هم گواور. در هر دو جا شهرک درست کرده بودند. از مردم قصرشیرین و روستاهای مختلف در این اردوگاهها بودند. وقتی بمبارانهای گواور هم شدت گرفت، بعضیها به دالاهو و کرمانشاه رفتند؛ یا شهرهای دور و پیش اقوامشان. گواور هم داشت خالی میشد.آنجا مرتب بمباران میشد.
ادامه دارد ...
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#پرتغال_آغازگر_استعمار_و_زرسالاری
آغاز خونین زرسالاری جهانی
🖋قسمت هفتم
کابرال، شکست خورده، به پرتغال بازگشت و کمی بعد، به سال ۱۵۰۲، واسکو داگاما مأموریت جدید خود را آغاز کرد با هدف انهدام کامل ناوگانهای تجاری مسلمانان و استقرار سلطه انحصاری پرتغال بر راههای دریایی شرق.
گاما این بار در رأس ناوگان نظامی نیرومندی قرار داشت که تعداد آن را بین ۱۴ تا ۲۱ کشتی ذکر کردهاند؛ به تعبیر ریان،
«چنان کشتیها و تسلیحات آتشینی که هیچ ناوگان آسیایی قدرت مقابله با آن را نداشت» (۴۹).
گاما در مسیر خود ابتدا در بندر کیلوا خراج مفصلی از حکمران مسلمان شهر گرفت و به کشتار مردم دست زد، سپس به بندر کالیکوت رفت و کشتیهای تجار مسلمانان را در این بندر نابود کرد. (۵۰)
او با تهاجم به بنادر اصلی منطقه موجی بیسابقه از خشونت و وحشت آفرید.
ریان که با همدلی آشکار از زندگی گاما سخن میگوید، هدف اصلی مأموریت او را نه غارتگری و سلطه بلکه تنها و تنها «ورود پرتغالیها» به «تجارت اقیانوس هند که تحت سلطه مسلمانها قرار داشت» عنوان میکند!
او مینویسد:
«مأموریت اکتشافی» پدرو کابرال در سال ۱۵۰۰ ثابت کرد که «انحصار مسلمانان» بر تجارت شرق را نمیتوان «از طریق مذاکره یا رقابت مسالمتآمیز» از میان برد؛
تنها راه «اِعمال قهر بیرحمانه» بود.
ریان میافزاید:
گاما این درس را [ به اروپاییان] آموخت که «مؤثرترین راه برای شکستن انحصار تجارت ادویه به دست مسلمانان زور اسلحه است». (۵۱)
تاریخ هند آکسفورد نیز مأموریت گاما را اخراج تجار مسلمان از سواحل مالابار عنوان میکند و میافزاید وی در این مأموریت همان خشونتی را علیه مسلمانان به کار برد که پرتغالیها و اسپانیاییها علیه مسلمانان شبهجزیره ایبری به کار میبردند و سرانجام نیز موفق به اخراج تجار مسلمان از سواحل مالابار شد. (۵۲)
ارنست ماندل توصیفی جامع و منصفانه از مأموریت گاما به دست داده است:
«سفر دوم واسکا داگاما [۱۵۰۲-۱۵۰۳] در رأس یک ناوگان جنگی تمام عیار مرکب از ۲۱ کشتی بدان انجامید که انحصاری جدید (انحصار بازرگانی ادویه) جانشین انحصار مصری – ونیزی شود.
این کار بدون خونریزی انجام نشد.
این نوعی جنگ صلیبی بازرگانان فلفل، دارچین، و میخک بود که نشانههای سفاکیهای وحشتناک را با خود داشت.
علیه «مسلمانان منفور»، که پرتغالیها پس از راندنشان از مغرب و سرکوبیشان در سرزمین «بربرها» در انتهای جهان با شگفتی بدانان برخوردند،
ظاهراً هر وسیلهای مجاز بود
حریق و کشتار گروهی، ویران کردن شهرهای بزرگ، سوزاندن کشتیها با سرنشینان آنها، سلاخی اسیران، که دستها و بینیها و گوشهایشان را به نشانه تمسخر برای پادشاهان «وحشی» میفرستادند؛
این بود دلاوریهای «شهسوار مسیح»!
او تنها یکی از برهمنهایی را که به همانگونه مثله شده بود زنده گذاشت، زیرا این برهمن میبایست نشانههای پیروزی هولناک را به گوش حاکمان محلی برساند». (۵۳)
این سرآغاز دورانی است که دکتر ریان با مباهات آن را عصر واسکو داگاما مینامد.
واسکو داگاما در دسامبر سال ۱۵۰۳ به لیسبون بازگشت.
در سال ۱۵۱۹ پادشاه پرتغال عنوان کنت ویدیگورا (۵۴) را به وی اعطا کرد.
در سال ۱۵۲۴ از سوی خوان سوم، پادشاه پرتغال، به عنوان نایبالسلطنه پرتغال در شرق منصوب شد
ولی مدت کوتاهی پس از سفر به هند، در ۲۴ دسامبر ۱۵۲۴، در بندر کوچن (ساحل مالابار) درگذشت. (۵۵)
🔗 ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/1620
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#نکته_لطیفه ۹۹
👌 سیب زمینی باش!!!
اصلنم فحش نیس😜😜
به نظرم همگی باید سیب زمینی رو الگوی زندگیمون قرار بدیم، ☺️😍
تو هر شرایطی قرار بگیره بهترین خودشو ارائه میده،
تو آتیش بندازیش
سرخش کنی
تنوریش کنی
تهدیگش کنی
آبپزش کنی
همه جوره خوشمزس😂😍
لامصب یه پا اشرف مخلوقاته برا خودش😂😂😂
*به نام خدایی که فرمانده اول است*
*سلام*
*خداوند حکیم در قرآن میفرمایند*
*وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً ۖ قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ ۖ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ*
*و به یاد آور وقتی که پروردگارت به فرشتگان فرمود من در زمین خلیفهای خواهم گماشت، گفتند: آیا کسانی در زمین خواهی گماشت که در آن فساد و خونریزی کنند در حالی که ما تو را تسبیح و تقدیس میکنیم؟! خداوند فرمود: من چیزی میدانم که شما نمیدانید.*
*(آیه ۳۰ سوره بقره)*
*خداوند در آيهى قبل میفرماید همهى مواهب زمين را براى انسان آفريده است. در اين آيه و آيات بعد، مسألهى خلافت انسان در زمين را مطرح مىکند كه نگرانى فرشتگان از فسادهاى بشر و توضيح و توجيه خدا و سجده آنان در برابر نخستين انسان را بدنبال دارد.*
*از گفتمان این آیه میتوان مطالب زیر را درک نمود*
*به ديگران اجازه دهيد سؤال كنند. خداوند به فرشتگان اذن داد تا سؤال كنند و گرنه ملائك، بدون اجازه حرف نمىزنند و فرشتگان مىدانستند كه براى هر آفريدهاى، هدفى عالى در كار است.*
*انسان، مخلوق ويژهاى است كه ساخت مادی او به بهترين قوام بوده: و در او روح خدايى دميده شده تا جایی که بعد از خلقت او خداوند به خود تبريك گفت.*
*خداوند ابتدا اسباب زندگى را براى انسان فراهم كرد، سپس او را آفريد. پس همیشه لوازم کار را فراهم کنید سپس اقدام کنید*
*انتصاب خليفه و جانشين و حاكم الهى، تنها بدست خداست نه انسانها*
*انسان مىتواند اشرف مخلوقات و لايق مقام خليفةاللهى باشد.البتّه ستمكاران از نيل به اين مقام محروم شدهاند..*
*چون خدا عادل است پس حاكم و خليفهى الهى نیز بايد عادل باشد، نه فاسد و فاسق.*
*به خاطر انحراف يا فساد گروهى، نبايد جلوى امكان رشد ديگران گرفته شود*
*مطيع و تسليم بودن با سؤال كردن براى رفع ابهام منافاتى ندارد. همانند ملائکه در برابر خدا*
*خداوند فساد و خونريزى انسان را مردود ندانست، ليكن مصلحت مهمتر و شايستگى و برترى انسان را طرح نمود.*
*توقّع نداشته باشيد همهى مردم بىچون و چرا، سخن يا كار شما را بپذيرند. زيرا فرشتگان نيز از خدا سؤال مىكنند. پس باید پرسش را شنید و به صورت منطقی پاسخ قانع کننده داد.*
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
KayhanNews75979710412150505437113.pdf
9.4M
بسم الله الرحمن الرحیم
تمام صفحات #روزنامه_کیهان
امروز دوشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۱
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
خطبه ۴۰.mp3
5.72M
#شرح_نهجالبلاغه
شرح و تفسیر خطبه ۴۰ نهجالبلاغه
درخدمت حجةالاسلام #استاد_احمد_غلامعلی
یکشنبه ۲۵ اردیبهشت
مسجد حضرت زینب علیهاالسلام/شهرک شهید زینالدین
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee