eitaa logo
#ثامن_معراج‌(۸)
167 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
4.3هزار ویدیو
76 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✴️》هر مغز خواصی دارد: مغز گردو: منبع امگا3 و تقویت کننده هوش مغز بادام: استخوان ساز و تقویت کننده سیستم ایمنی مغز پسته:خونساز ومحرک رشد مغز فندق:منبع ویتامین E وتقویت کننده قلب ┏━━━🍃💞🍂━━━┓ @samen_meraj ┗━━━🍂💞🍃━━━┛
✨﷽✨ 🌼میخ و عصبانیت! ✍پدری ، پسر بداخلاقی داشت که زود عصبانی می شد. یک روز پدرش به او يك كيسه پر از ميخ و يك چكش داد و گفت هر وقت عصباني شدي، يك ميخ به ديوار روبرو بكوب. روز اول پسرك مجبور شد 37 ميخ به ديوار روبرو بكوبد. در روزها و هفته های بعد كه پسرك توانست خلق و خوی خود را كنترل كند و كمتر عصبانی شود، تعداد ميخهايی كه به ديوار كوفته بود رفته رفته كمتر شد.. پسرك متوجه شد كه آسانتر آنست كه عصباني شدن خودش را كنترل كند تا آنكه ميخها را در ديوار سخت بكوبد بالأخره به اين ترتيب روزي رسيد كه پسرك ديگر عادت عصباني شدن را ترك كرده بود و موضوع را به پدرش يادآوري كرد. پدر به او پيشنهاد كرد كه حالا به ازاء هر روزي كه عصباني نشود، يكي از ميخهايي را كه در طول مدت گذشته به ديوار كوبيده بوده است را از ديوار بيرون بكشد. روزها گذشت تا بالأخره يك روز پسر جوان به پدرش روكرد و گفت همه ميخها را از ديوار درآورده است. پدر، دست پسرش را گرفت و به آن طرف ديواري كه ميخها بر روي آن كوبيده شده و سپس درآورده بود، برد. پدر رو به پسر كرد و گفت: «دستت درد نكند، كار خوبي انجام دادي ولي به سوراخهايي كه در ديوار به وجود آورده اي نگاه كن !! اين ديوار ديگر هيچوقت ديوار قبلي نخواهد بود پسرم وقتي تو در حال عصبانيت چيزي را مي گوئي مانند ميخي است كه بر ديوار دل طرف مقابل مي كوبي. تو مي تواني چاقوئي را به شخصي بزني و آن را درآوري، مهم نيست تو چند مرتبه به شخص روبرو خواهي گفت معذرت مي خواهم كه آن كار را كرده ام، زخم چاقو كماكان بر بدن شخص روبرو خواهد ماند. يك زخم فيزیكي به همان بدي يك زخم شفاهي است.» ‌‌‌‌@samen_meraj
3345394490.mp3
5.82M
16 آدمای کینه ای؛ دل خطرناکی دارند! چشماشون خوبیها رو نمی ببینه، قلبهاشون توان بخشیدن نداره، وعادتشون،تمرکز برخطاهای دیگرانه! باهاشون رفاقت نکــــن. 🎤 @samen_meraj
🖼 🔺 حضور امام زمان در بین مردم 👤 : 🔸 امام زمان حضور دارد و بین مردم است انتظار یعنی این آینده حتمی و قطعی است؛ بخصوص انتظارِ یک موجود حیّ و حاضر. این خیلی مسئلهٔ مهمی است، اینجور نیست که بگویند کسی متولد خواهد شد، کسی به وجود خواهد آمد؛ نه، کسی است که وجود دارد ، حضور دارد، دربین مردم است. در روایت دارد که مردم او را می‌بینند، همچنان که او مردم را می‌بیند منتها نمی‌شناسند. 🌹@samen_meraj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•مهدی جان شرمنده ایم❤️ 🔹اول مظلوم عالم شکایت خویش از مردم روزگارش را به نخلستان می برد، و درد دل با چاه می گفت... 🔹ای‌کاش می‌دانستیم درکدام نخلستان سر بر کدامین چاه غربت، از بی وفایی‌و غفلت‌ما شِکوه می‌‌کنی! •|اللهم عجل لولیک الفرج|🌹• 🌹@samen_meraj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔎📖🔍 🔎📖🔍 💢 ✅پرسش: نحوه نامگذاری "هفته وحدت"‌به چه صورتی محقق گردید؟ ✍️پاسخ: آیت الله خامنه ای در کتاب "خون دلی که لعل شد" درباره چگونگی نامگذاری هفته وحدت می فرمایند: تقسیم‌بندی طایفه‌ای در ایرانشهر، متاسفانه به جدایی مساجد سنی از مساجد شیعه منجر شده بود. اهل سنت مساجد کوچکی داشتند که هر کدام چند نفر نمازگزار داشت، و شیعیان، یک مسجد داشتند که تمام سال تعطیل بود! 🔸پیشنهاد احیای مسجد را که دادم، بسیار تاییدم کردند. نماز و سخنرانی کوتاه بعدش، از بلندگو پخش می‌شد و این کار، نقش مهمی در احیای روحیه شیعه منطقه داشت؛ همان‌طور که اثر مثبتی بر مومنین اهل سنت داشت، وقتی التزام ما به نماز، قرائت فصیح، و تنوع سوره‌های قرآنی در قرائت را می‌دیدند. ‌‌ 🔹به تدریج، روابط، بین ما و علمای اهل سنت عمیق شد. به برنامه‌ای عملی، برای زدودن موانع روانی بین شیعه و سنی فکر کردم. باب گفتگو را با یکی از علمای اهل سنت باز کردم. به او گفتم:"مسئولیت اسلامی بر ما واجب می‌کند که به آینده اسلام و خطرهایی که آن را تهدید می‌کند و موانعی که مقابل آن می‌ایستد، نگاه کنیم. و تمام مسلمانان، بدون در نظر گرفتن تعلق مذهبی‌شان، با این نگاه آینده‌نگر، مسئولیت‌های خطیری خواهند داشت؛ اما اگر به نبش گذشته و جستجو درکتاب‌های قدیمی‌ها درباره مواضع اختلافی بپردازیم، این به هیچ چیز جز تشدید کینه‌ها و هیجان احساسات منجر نمی‌شود، و در این، هیچ مصلحتی برای اسلام و مسلمین نیست." ‌‌ 🔸همچنین به او گفتم:"این حرف، به این معنی نیست که اتصالمان با گذشته را قطع کنیم، ماهیت فکری و اعتقادی ما با این گذشته مرتبط است؛ ولی همکاری ما باید بر اساس آینده و این نگاه آینده‌نگر باشد." ‌‌ 🔹در چارچوب این تصور، طرح یک برنامه کوچک را ریختم: "برگزاری جشن مشترک بین اهل سنت و شیعه، در روزهای دوازدهم ربیع الاول، که تاریخ ولادت حضرت رسول به روایت اهل سنت است، تا هفدهم آن، که تاریخ مولود مبارک به روایت شیعه است، و بر آن توافق کردیم." @samen_meraj
✍پادشاهی در بستر بیماری افتاد. پزشکی حاذق بر بالین وی حاضر کردند. پزشک گفت: باید کل خون پسر جوانی را در بدن تو تزریق کنند تا ضعف و کسالتت برطرف گردد. شاه از قاضی شهر فتوی مرگ جوانی را برای زنده ماندن گرفت. پدر و مادری را نشانش دادند که از فقر در حال مرگ بودند. پولی دادند و پسر جوان آنها را خریدند. پسر جوان را نزد پادشاه خواباندند تا خون او را در پادشاه تزریق کنند. جوان دستی بر آسمان برد و زیر لب دعایی کرد و اشکش سرازیر شد. شاه را لرزه بر جان افتاد و پرسید چه دعایی کردی که اشکت آمد؟ جوان گفت: در این لحظات آخر عمرم گفتم، خدایا، والدینم به پول شاه نیاز دارند و مرگ مرا رضایت دادند. و قاضی شهر به مقام شاه نیاز دارد که با فتوای مرگ من به آن می‌رسد، با مرگ من، پزشک به شهرت نیاز دارد که شاه را نجات می‌دهد و به آن می‌رسد. و شاه با خون من به زندگی نیاز دارد که کشتن من برایش نوشین شده است. گفتم: خدایا تمام خلایقت برای نیازشان می‌بینی مرا می‌کشند تا با مرگ من به چیزی در این دنیای پست برسند. ای خالق من، تنها تو هستی که مرا برای نیاز خودت نیافریدی و از وجود بنده‌ات بی‌نیازی، تنها تو هستی که من هیچ سود و زیانی به تو اگر بخواهم هم، نمی‌توانم برسانم. ای بی‌نیاز مرا به حق بی‌نیازی‌ات قسم می‌دهم، بر خودم ببخشی و از چنگ این نیازمندانت به بی‌نیازی‌ات سوگند می‌دهم رهایم کنی. شاه چون دعای جوان را شنید زار زار گریست و گفت: برخیز و برو . من مردن را بر این گونه زنده ماندن ترجیح می‌دهم. شاه با چشمانی اشک‌آلود سمت جوان آمده و گفت: دل پاکی داری دعا کن خدای بی‌نیاز مرا هم شفا داده و بی‌نیازم از خلایقش کند. جوان دعا کرد و مدتی بعد شاه شفای کامل یافت . @samen_meraj
✨﷽✨ ✅حکایتی زیبا ✍جناب حجه الاسلام و المسلمين آقای سيد عسكر حيدری،‌ از طلاب علوم دينيه حوزه علميه زينبيه شام چنين نقل كردند که : روزی زنی مسيحی دختر فلجی را از لبنان به سوريه می‌آورد. زيرا دكترهای لبنان او را جواب كرده بودند . زن با دختر مريضش نزديک حرم با عظمت حضرت رقيه (س) منزل می گيرد، تا درآنجا برای معالجه فرزندش به دكتر سوريه مراجعه كند،‌ تا اينكه روز عاشورا فرا می ‌رسد و او می ‌بيند. مردم دسته دسته به طرف محلی كه حرم مطهر حضرت رقيه(س) آنجاست می ‌روند. از مردم شام می پرسد اينجا چه خبر است ؟ می ‌گويند اينجا حرم دختر امام حسين (س) است . او نيز دختر مريضش را در منزل تنها گذاشته درب اطاق را می‌بندد، و به حرم حضرت رقيه سلام الله عليها روانه مي‌شود و گريه می كند،‌به حدي كه غش می ‌كند و بيهوش می ‌افتد ... درآن حال كسي به او مي‌گويد بلند شو برو منزل ... حركت می ‌كند و می ‌رود درب منزل را می ‌زند، می ‌بيند دخترش دارد بازی می كند! وقتی مادر جويای وضع دخترش می ‌شود و احوال او را می ‌پرسد،‌ دختر درجواب مادر می‌گويد وقتی شما رفتيد دختری به نام رقيه وارد اطاق شد و به من گفت : بلند شو تا با هم بازی كنيم . آن دختر به من گفت، بگو : ( بسم الله الرحمن الرحيم ) تا بتوانی بلند شوی و سپس دستم را گرفت و من بلند شدم ديدم تمام بدنم سالم است... او داشت با من صحبت می ‌كرد كه شما درب را زديد،‌ گفت : مادرت آمد . سرانجام مادر مسيحی با ديدن اين كرامت از دختر امام حسين (س) مسلمان شد ... 📚 کتاب کرامات حضرت رقیه(س) ‌‌‌‌@samen_meraj
AUD-20210926-WA0116.mp3
7.84M
17 با خودت روراست باش! و این سؤال رو صادقانه جواب بده؛ آیا ریشه ی کینه هایی که در دلت هست؛ حسادت به کمالات وموفقیتهای دیگران نیست؟ هنوز هم دیر نشده ها. 🎤 @samen_meraj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 🌼حکایت آموزنده ✍قدیما یه شاگرد کفاشی بود، هر روز میرفت لب رودخونه برای درست کردن کفش، چرم می‌شست؛ اوستاش هر روز قبل رفتن بهش سیلی میزد، می‌گفت اینو میزنم تا چرم رو آب نبره! یه روز شاگرد داشت میشُست که چرم رو آب برد، با خودش گفت اوستا هر روز به من چَک میزد که آب نبره چرم رو، الان بفهمه قطعا زنده م نمیذاره! با ترس و لرز رفت و هرجوری بود به اوستاش گفت جریان رو، ولی اوستاش گفت باشه عیب نداره. شاگرد با تعجب پرسید نمی‌زنیم؟ اوستاش گفت من میزدم که چرم رو آب نبره! الان که آب برده دیگه فایده ای نداره... زندگیم همینه، تمام تلاش‌تون رو بکنید چرم رو آب نبره، وقتی چرمتون رو آب برد دیگه فایده نداره، حرص نخورید. ‌‌‌‌@samen_meraj
3345423741.mp3
7.42M
18 فَحشا؛ به عملی میگن، که تو رو به پَستی میکشونه! اینو باور کن؛ که فحشایی، بالاتر از کیـنه وجود نداره! مراقب قلبت باش نکنه به فحشای کینه،مبتلاش کنی. 🎤 @samen_meraj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✔️چند ترفند عالی👌 🔸بشقاب شکسته ۲ روز داخل شیر گرم 🔸سس کچاپ برای از بین بردن زنگ زدگی 🔸جلا دادن جواهر با دلستر 🔸باز کردن گرفتگی دوش حمام با سرکه 🏡 @samen_meraj
3345432502.mp3
7.19M
19 خیانت فقط این نیست که کسی رو،دور بزنی،یا درحقش نامردی کنی. ماخیلی وقتها بیصدا درحق خودمون،خیانت که نه، جنایت میکنیم! از غذایِ روحت،نزن؛ این جنایته. 🎤 @samen_meraj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دکتر الهی قمشه ای: انسان بودن زیاد سخت نیست! کافیست مهربانی کنی... زبانت که نیش نداشته باسد و کسی را نرنجاند! همین انسانیت است! وقتی برای همه خیر بخواهی... همین انسانیت است! 👤دکتر الهی قمشه 🍃🍃@samen_meraj
⁉️ ایشونو میشناسید؟ ‼️نخبه ای که پیشنهاد میلیاردی پادشاه کویت رو رد میکنه! ✅به دانش فنی طراحی و ساخت هلیکوپترهای فوق سبک که در اختیار چند کشور بوده دست پیدا میکنه! بین ۸۰تا۱۲۰هزار دلار صرفه‌جویی اقتصادی برای کشور به ارمغان میاره! باور کنیم که پیشرفت در گرو بها دادن به این جوانانست!✌️🇮🇷 👤 مُحَمّد نُصوحی 💠 منبع خبر؛ خبرگزاری فارس 🔮کانال مرجع گفتمان @samen_meraj
✨﷽✨ 🌸همسری که شوهر خود را از جهنم نجات داد🌸 ✍از زنانی که جزء خاندان حضرت امام حسین (ع) نبودند ولی از خود عظمت به یادگار گذاشتند، همسر زهیر ابن قین است که عامل اصلی نجات زهیر از اعماق جهنم و رساندن او به عالی‌ترین درجات بهشت می‌شود. زهیر، عثمانی بود. عثمانی‌ها معتقد بودند خون عثمان بر گردن حضرت امیرالمؤمنین (ع) است و به همین دلیل دشمن حضرت بودند. زهیر نمی‌خواست با حضرت امام حسین (ع) مواجه شود؛ اما وقتی قاصد آمد و گفت امام می‌خواهند تو را ببینند، قصد نداشت برود‌! همسرش گفت «سبحان‌الله! پسرِ دختر پیامبر تو را می‌طلبد و تو نمی‌روی؟». چنان این را محکم گفت که زهیر شرمنده شد و تصمیم گرفت نزد امام (ع) برود. ما نمی‌دانیم چه بین او و امام رد و بدل شده است. وقتی برگشت، دیدند متحول شده و شاد و مسرور بود و گفت «من راه خودم را پیدا کرده‌ام» نقل مشهور این است که زهیر، همسرش را به کوفه بازگرداند و موقعی که می‌خواستند جدا شوند همسر با چشمان گریان گفت: 💥«تو در رکاب پسر پیامبر به شهادت نائل می‌شوی. در روز قیامت من را فراموش نکن» و درست هم می‌گفت چون او عامل این تحول شده بود. 📚 گفتاری از دكتر محمدحسین رجبی دوانی ‌‌‌‌@samen_meraj
3345873720.mp3
6.14M
20 بِــپَــــر! از روی هر چی که بین تو و خدا، جدایی میندازه، بِپَــر! کینــه؛ به محض اینکه میاد؛ تموم حجم قلبت رو تاریک میکنه. ازش زود بِپــَر. 🎤 @samen_meraj
نماز خواندن یک عروس خانم در یادمان نجف آباد (شهید حججی) اول آبان ۱۴۰۰...شیر مادر و نان پدر حلالت👏👏👏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علامه جعفری میگفت آقا ابراهیم شما بیا به ما درس بده! حاج آقای دولابی میگفت آقا ابراهیم نصیحتمون کن 😔 اینا بزرگان اخلاق بودنا...🍃 ✍ابراهیم هیکل خوبی داشت ، وقتی شنید دخترا بهش نگاه میکنن تیپشو کلا بهم زد موهای کچل ، لباس گشاد و بجای ساک ورزشی کیسه مشما! میگفت من نمیخوام باعث گناه کسی بشم😔 ✍ای کاش همه تو را میشناختند و از تو الگو میگرفتن💔 🌱
🔆 ✍ در شهری که موش آهن می‌خورد، کلاغ هم کودک می‌برد 🔹بازرگانی به قصد سفر و تجارت راهی شهر دیگری بود و تصمیم گرفت برای اینکه در این سفر ضرری متوجه او نشود، مقداری از سرمایه خود را در شهر باقی بگذارد. 🔸بنابراین با آن مقدار سرمایه مقداری آهن خرید و آن‌ها را نزد دوست خود به امانت گذاشت چون فکر می‌کرد آهن وزنش زیاد و قیمتش کم است و کسی به فکر دزدیدن آن نمی‌افتد. 🔹پس از آنکه بازرگان از سفر بازگشت، قیمت آهن زیاد شده بود و بازرگان فکر کرد بهتر است به سراغ دوستش برود و آهن‌ها را از او پس بگیرد. 🔸اما دوست قدیمی او که به فکر خیانت افتاده بود، آهن‌ها را در جای دیگری پنهان کرده بود و زمانی که بازرگان نزد او رفت و آهن‌ها را طلب کرد، با ناراحتی گفت: دوست عزیز، من واقعاً متاسفم اما من آهن‌های تو را در گوشه‌ای از انبار نگه می‌داشتم، تا اینکه روزی برای کار دیگری به انبار رفته بودم، متوجه شدم موشی در انبار بوده که تمام آهن‌ها را خورده است. 🔹مرد بازرگان فهمید که دوستش قصد دارد او را فریب دهد، اما اندیشید حرف حسابی زدن فایده ندارد و باید با حیله‌ای او را شرمنده سازد. 🔸بنابراین گفت: بله، من هم شنیده‌ام که موش آهن دوست دارد، تقصیر من است که فکر موش را نکرده بودم. 🔹دوست بازرگان با خود فکر کرد حالا که این مرد احمق حرف مرا باور کرده، بهتر است او را برای ناهار دعوت کنم تا دوستی خود را به او ثابت کرده و تردید را از او دور کنم.  🔸بازرگان نیز دعوت دوست خائن خود را پذیرفت. 🔹اما زمانی که از خانه او خارج می‌شد، فرزند کوچک دوستش را که نزدیک خانه در حال بازی بود، بغل کرد و به خانه برد. 🔸او به همسرش سفارش کرد تا فردا از کودک به خوبی مراقبت کند و فردای آن روز برای صرف ناهار به خانه دوستش رفت. 🔹دوست خائن که از گم شدن کودک بسیار نگران و ناراحت بود، گفت: دوست عزیز، من شرمنده شما هستم اما امروز مرا معذور بدارید، چون فرزند کوچکم از دیروز گم شده و بسیار نگران و پریشان هستم. 🔸بازرگان که منتظر این سخنان بود، گفت: اما من دیروز، زمانی که به خانه می‌رفتم، فرزند شما را دیدم که کلاغی او را به منقار گرفته بود و با خود می‌برد. 🔹دوست خائن او که پریشان‌تر شده بود، فریاد زد: آخر چطور امکان دارد کلاغی که وزنش نیم‌ من نیست، کودکی را که وزنش ده من است، بلند کند و بپرد؟ مرا مسخره کرده‌ای؟ 🔸بازرگان بلافاصله پاسخ داد: تعجبی ندارد. در شهری که موش می‌تواند آهن بخورد، کلاغ هم می‌تواند کودکی را ببرد. 🔹دوست او که پی به داستان برده بود با پریشانی گفت: حق با توست. فرزندم را بیاور و آهنت را بستان، من به تو دروغ گفتم. 🔸بازرگان که دیگر ناراحت نبود، در پاسخ گفت: بله، اما این را بدان که دروغ تو از دروغ من بدتر بود زیرا من برای پس گرفتن حق خود، مجبور به دروغگویی شدم، اما تو قصد خیانت به من را داشتی. کلیه و دمنه @samen_meraj