فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همه میدانند که دلیل زیبایی شهر قم ، سایه حضور توست ،یا حضرت معصومه
السلام علیک یافاطمة المعصومة
#روزنگار
@samenfanos110
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
پروانه ای در دام عنکبوت #بخش_نودوهشت انور حکم کرد که تمام پرستاران دریک اتاق عمل بزرگ جمع شدند ودخ
پروانه ای در دام عنکبوت
#بخش_نودونه
انور:چطوری دخترم؟؟چرا بهم نگفتی که بارداری؟
اول که بیهوش شدی ,فکر کردم ازخون ترسیدی اما بعدش نبضت راگرفتم ,فهمیدم چه خبره....مبارکه....خودم برای نوه ی نازنینم اسم انتخاب میکنم....
اگه میفهمیدم ,هرگز تورا باخودم اینجا نمیاوردم,اخه برای روحیه ی یک زن باردار,دیدن وشنیدن این چیزا خوب نیست.
اگر بهتری پاشو بریم,نوه ی من باید پهلوانی بشود....وخنده ای کرد وانگار توعالم خودش نبود وادامه داد:بنیامین....اره اسمش را میذارم بنیامین...
وای بلا به دور ای پیرمرد شکم گنده ی یهودی من راکه برای خودش مصادره کرد هیچ,گویا بچه ام را از همین الان مال خودش میداند,حیف که کارم گیر است باید تقیه کنم ,وگرنه بایکی از همین ابزارهای عمل ,شکم گنده اش را از هم پاره میکردم واین کمترین مجازات برای شیطانی خونخواراست.
بااحتیاط از تخت بلند شدم,سرم دستم را کشیدم وگفتم:ممنون استاد,خوبم,چون خودم تازه متوجه شرایطم شده بودم ,
نشد بهتون بگم,انور که انگار چیزی یادش اومده بود گفت:تامن یه چیزایی رابرای پرستاران میگم,اروم اروم برو طرف ماشین,پشت رول هم نمیخواد بنشینی,خودم میشینم.
بارفتن انور ودوتا پرستاری که باهاش امده بودند,خیالم راحت شد وساعت مچی ام را که مجهز به ردیاب بود ,از دستم دراوردم وکنارتخت زهرا رفتم ,ساعت راگذاشتم توی دست کوچکش ومشتش رابستم وگفتم:زهرا ,این یه یادگاری ازمن ,پیشت باشه,حواست باشه هیچ کدام از,پرستارها ودکترها وحتی بچه ها این رانبینن,یه جایی قایمش کن که هیچ کس نبینه وارومتر گفتم:خیلی مهمه زهرا....اگه دختر خوبی باشی واین ساعت راخوب نگهداری,قولت میدم ازاینجا نجاتت بدم.
زهرا بالبخند زیبایی سرش راتکان داد وگفت باشه خاله ,الان میزارمش زیر تشک تختم وهروقت خواستم جایی برم باخودم میبرمش ,یه عروسک رانشانم دادگفت:مال منه,میزارم تولباس عروسک....
از زیرکی زهرا قندتودلم اب شد...حیف این بچه هاااا....بایدنجاتشان بدهم...نزدیک سیصدتا بچه ی بیگناه بود....باید نجاتشان دهیم....
بوسه ای از لپ زهراگرفتم وبه سمت درحرکت کردم وبابقیه ی بچه ها,هم خداحافظی کردم..
حالم خیلی بد بود,نمیدانم به خاطر وضعیت خاصم بود یااینکه حرفهایی که شنیده وصحنه هایی که دیده بودم,علت این بدحالیم بود.
به خانه که رسیدم ,خودم راانداختم روی مبل وزار زدم,علی دست پاچه ,لیوان شربت عسل برام درست کرد تابخورم ,اما میل به هیچی نداشتم.
علی:سلما چرا اینقد ناراحتی؟؟ببین بچه ها ی مبارز فلسطینی برای شنیدن صداتون از میکروفن تا داخل اورشلیم دنبالتون بودندوصداتون را داشتندووقتی که متوجه شدند,ماشین اسکورت اسراییلی داخل اورشلیم توقف کردوماشین شما به کوره راهی خارج شهر رفت ,از ترس اینکه لو نروند ,تعقیبتان نکردند ودیگه صداتون رانداشتند اما سیستم رد یاب کار میکرد والانم داره محل موردنظر رانشان میده,ببینم توساعت را اونجا جاگذاشتی؟؟
اصلا اونجا چه خبر بود؟چرا گریه میکنی,سلما؟؟جون به لبم کردی بانو....جان علی زبان بازکن....
عقده ی دلم ترکید وشروع کردم به گفتن,از بچه های بیگناه,از جنایتی که قرار بود اتفاق بیافتد ,از زهرا وصورت زیبا ودل مهربانش گفتم.....
ناگاه علی مثل اسپند روی اتش از جا پرید ,یک دستش را به کمر زد ویه دستش هم روی سرش گذاشت ومشغول قدم زدن شد.
خوب میدونستم وقتی علی,خیلی ناراحته ومیخوادتصمیم بزرگی بگیره ,این حالت میشه.
علی:این کار دیگه عمق پستی وشیطان صفتی هست,اینا دست ابلیس هم از پشت بستند,اخه چرا؟؟وروکرد به من وگفت:سلما,یه چیزی بخور وراحت بخواب,من میرم تا بیرون باید کاری انجام بدهم,سعی میکنم ,زود برگردم,در خانه را به روی هیچ کس بازنکن,گوشی موبایلت هم خاموش کن چون نمیخوام درنبود من انورخبیث زنگ بزنه وتومجبوربشی جواب بدی,باید خودم باشم ببینم چی به چیه....
روکردم به علی وگفتم:علی ,تورا خدا یه فکری به حال بچه ها کنید...
علی برگشت طرفم یه بوسه به سرم زد وگفت:مطمین باش سلما...اگه خدابخوادو شده جان خودم را فداکنم,نمیذارم کوچکترین خراشی به بدن بچه ها بیافته ,توکار بزرگی کردی,کشف این قتلگاه دروسط,بیابان کارخیلی بزرگیه,امیدوارم ما هم بتونیم یه خدمتی انجام بدیم.
علی را از زیر قران رد کردم,علی که رفت,گوشیم راخاموش کردم به قران پناه بردم تا شاید هرم اتش درونم را با خواندن ایات نورانی قران,التیام ببخشم.
ادامه دارد..
#قلم_پاک_ط_حسینی
@samenfanos110
پروانه ای در دام عنکبوت
#بخش_صد
چشم که باز کردم ,خودم را سرسجاده دیدم ,انگار وقت نماز صبح بود ,بلند شدم,وضوگرفتم وبه نماز ایستادم.
راز ونیاز با معبود,نبودن علی را ازیادم برد,نذزکردم برای موفقیت علی ودوستانش ختم صلوات بردارم.
همینطور که چادرنمازم را تا میکردم شروع به صلوات فرستادن کردم.
صبح به ظهر رسید وظهر به شب رسید وختم صلوات من هم تمام شد وخبری از علی نشد که نشد,خیلی نگران بودم,چندبار میخواستم گوشی را روشن کنم وبه علی زنگ بزنم,اما هربار تاکید علی مبنی بر روشن نکردن گوشی جلوی چشمام میامدومنصرف میشدم....
خدایا چه کنم؟؟چقدر زمان دیرمیگذرد....
علی کجایی ای تمام وجودم؟واقعا خانه درنبود علی به قبرستانی متروک میماند,علی وجودش سرزندگی ومهربانی وطراوت بود.
ضعف شدید بربدنم مستولی شده بود,باخودم گفتم حالا من ناراحتم گناه این بچه درونم چیست؟بلندشدم تا چیزی برای خوردن بیاورم که ناگاه با صدای زنگ خانه ,درجای خودم میخکوب شدم.
این دیگه کیست؟تواین دوسالی که تل اویو بودیم با احدالناسی حشرونشر نداشتیم ,نه کسی مارا میشناخت ونه من کسی رامیشناختم,هرکس که پشت دربود انگار دست بردار نبود.
رفتم سمت در هال ودر راقفل کردم که از پشت پرده با دیدن صحنه ی روبه رویم برخودم لرزیدم...
یک مرد که از لباسش مشخص بود از نظامیان اسراییلی,است از دیوار خانه بالا امد ودر حیاط راباز کرد وچند نفردیگه وارد شدند,فوری خودم را به اتاق خواب رساندم واسلحه ی کمری را که علی بهم داده بود تا برای مواقع اضطراری استفاده کنم زیر لباسم پنهان کردم که صدای در هال بلند شد.
خودم رابه در رساندم,بازش کردم وطوری که انگار از خواب بیدار شدم باتعجب گفتم:ببخشید شما؟؟مگه در حیاط باز بود؟شما به چه جراتی وارد خانه ی من شدید؟؟
یکیشان که به نظرمیامد بربقیه ارجحیت دارد جلو امد وگفت:ببخشید خانم هانیه الکمال؟
من:بله امرتان؟
نظامی:ما قصد جسارت نداشتیم اما دکتر انور امر کردند شما را پیش ایشان ببریم وتاکید کردند اگر درخانه را بازنکردید ,از نبود شما درخانه مطمین شویم وگرنه ما قصد بدی نداشتیم.
وقتی لحن کلام نظامیه راشنیدم ,کمی خیالم راحت شد ,اما احساس درونم خبراز خطری بزرگ وقریب الوقوع میداد.
پس روکردم به مردنظامی وگفتم:شما بیرون بیاستید تا من اماده شوم وباشما بیایم.
همه شان از خانه بیرون رفتند,به سرعت گوشی راروشن کردم,هرچه زنگ میزدم علی در دسترس نبود ,پس برایش پیغام گذاشتم وتوضیح دادم چه شده وکجا رفته ام وبرای اطمینان بیشتر هم روی کاغذی یادداشتی نوشتم وگذاشتم روی میز جلوی تلویزیون,تا به محض امدن ببیند.
ساعتم را به زهرا داده بودم,پس گردنبند رابه گردنم بستم ویه چاقوی کوچلو اما تیز ,ضامن دار داخل جیب پیراهنم گذاشتم واسلحه کمری را مسلح واماده ,داخل جورابم پنهان کردم,چون حسم بهم میگفت خطری تهدیدم میکند واز وضعیت خانه انور هم مطلع بودم,یک ماده ی خمیری مانند نرمی راکه علی قبلا عملکردش رابرایم شرح داده بود کف دستم پنهان کردم ,که هنگام ورود به خانه به قفل در ورودی خانه انور بزنم تا از بسته شدن کاملش جلوگیری کنم واگر احیانا خطری تهدیدم کرد,از باز بودن در خانه مطمین باشم.
زیر لب بسم الله گفتم وباخواندن آیت الکرسی ,سوار ماشین نظامیان شدم.
جلوی خانه انور پیاده شدم,یکی از نظامیان تا جلوی در بدرقه ام کرد ودرهمین حین باانور تلفنی صحبت میکرد واصرار داشت که بمانند اما مثل اینکه انور مرخصشان کرده بود.
خیلی ارام ومعمولی لنگ در را گرفتم ,که انگار میخواهم از نظامیان خداحافظی کنم,وخیلی نرم,کف دستم راکه ماده ی خمیرمانند بود روی قفل وسوراخ کلید در فشاردادم,وعادی برگشتم وبا سربازان اسراییلی خداحافظی کردم ,در را پشت سرم بستم وکاملا مطمین شدم ,زبانه در جا نرفت.
دوباره بسم الله ای گفتم ووارد خانه شدم.
ادامه دارد.
#قلم_پاک_ط_حسینی
@samenfanos110
مهارتهای کلامی_19.mp3
13.35M
#مهارتهای_کلامی ۱۹
▪️در آموزههای اهل بیت، یکی از گناهان زبان، مساویِ بیدینی است ...
و کسی که به این گناه آلوده باشد؛
حتی اگر اهل رعایت ظواهر دینی باشد؛
بیدین از دنیا میرود ...
💥 کدام گناه؟
@samenfanos110
#سواد_رسانه_ای9⃣1⃣
#انتخاب_من_جمهوری_اسلامی
👥💬🗣 رسانه باشید و این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.
@samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه رنگی زیباتر از رنگ خدا
#کتاب_زندگی
@samenfanos110
#سلام_امام_زمانم❤️
#صبحت_بخیر_اقا_جانم
زمیڹ بہار را بہانہ ميڪند،
و زنده ميشود...
و مڹ براے زندگي
تو را بہانہ ميڪنم
و چشمـانم را ڪہ هر صبــح
براے زودتر دیدنت،
بیـدار ميشوند.
سلام بہانہ زندگيام طلوع ڪڹ
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
🌹🍃🌹🍃
@samenfanos110
AUD-20200928-WA0010.mp3
10.65M
🤲دعای هفتم صحیفه سجادیه
🎙سید رضا نریمانی
💟 شروع چله : ۹۹/۸/۱۹
✔️ روز دوم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#پویش_دعای_هفتم
#کرونا
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
@samenfanos110
آموزش
رنگ متالیک با گِل ،
برای بهشتی شدن #غواصان
💠 @samenfanos110
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
آموزش رنگ متالیک با گِل ، برای بهشتی شدن #غواصان 💠 @samenfanos110
#آموزش_رنگ_متالیک
یاد «شهید عباس رضایی» بخیر
چطور توی آموزش غواصی کنار آب،
صداشرو صاف کردو شروعبهصحبتکرد:
«برادرا، اول یه صلوات بفرستند.
آموزش این ساعت، رنگِ متالیکه !
این رنگ توی غواصی خیلی مهمه
و جون خیلیها رو نجات میده
قرار بود، بچههای تدارکات،
چند تا بشکه بزرگ رنگ متالیک بیارن
تا به همه برسه، منتهی تدارکاته دیگه...
ماشین هنوز نرسیده
و ما هم چون آموزش خیلی مهمه،
نمیتونیم معطل بشیم.
بنابراین آموزش رو شروع میکنیم.
این آموزش مربوط به استتاره
و شیوه کار در این آموزش دو نفره است.
حالا بیاین نزدیک آب جمع بشید...
ها ماشاءالله...
حیف که بُرسها نرسیده.
اصلا اسم تدارکات رو باید عوض کنیم
بذاریم ندارکات ، بگذریم...
برای یاد گرفتن این آموزش،
اول باید رنگ درستکردن رو یاد بگیریم.
شیوه درست کردن رنگ هم اینجوریه
که دست رو از آب پر میکنیم،
میریزیم روی گِل تا شُل بشه..
نه خیلی شُل که آبکی بشه.
یکی از برادرا بیاد جلو داوطلبانه کمککنه
مُدلبشه...خیلیممنون برادر، شمابیا،
برای سلامتیش یه صلوات محمدی بفرستید..
خوب گِل رو هم میزنیم تا رنگ آماده بشه.
بعد از طرف مقابلتون عذرخواهی میکنید
تا خدا نکرده دلخور نشه.این جوری:
برادر شرمندهام، آموزشه و قصه قربته ...
بعد از سر شروع میکنیم و
گِل رو میریزید روی سر نفر مقابل
این جوری... چی شد برادر؟...
چرا ترسیدی؟ نترس، چشماتو ببند
که گِل نره توی چشمات، ها ماشاالله،
خلاصه قسمت تمیز روی بدن نَمونه،
مخصوصا قسمت سَر که از آب بیرونه
دیدی چقدر راحته؟
خیلیخوب حالا خودتون شروع کنید.
برادرا چیه؟ چرا شرم میکنید؟
خجالت نداره... گِل ریختن روی سر،
با اینکه میگن خاک بر سَرت
خیلی تفاوت داره،
این کجا و اون کجا؟
اولی مال بهشتیهاست،
دومی مال جهنیها ...
نترسید عاقبت
خاکِ گِل کوزهگران خواهیم شد.
بسیجی خاکیه ...،
بعد از سر نوبت لباس غواصیه
شروع کنید...»
منبع : کتاب آسمان زیر آب
خاطرات غواصان لشکر ۱۹ فجر
@samenfanos110
💠 #دوست_شهید_دارید؟؟
🌷در موسسه یاد گرفته بودیم که هر کداممان حداقل با یک #شهید دوست باشیم♥️
دوست من شهید نور محمدی🌷 بود
و دوست محسن، عمویش🌷
قبر این #دوشهید نزدیک هم بود و هر موقع با هم می رفتیم گلزار شهدای نجف آباد، مسابقه می گذاشتیم😅
🌷عقیده داشتیم هر کی زودتر برسد، حاجتش روا می شود👌 محسن همیشه زودتر می رسید. آخرش هم زودتر #حاجت روا شد😔
📚برشی از کتاب #سرمشق
#شهید_محسن_حججی🌷
🍃🌹🍃🌹
@samenfanos110
revayatgar-shalamche.mp3
7.77M
#رادیو_شهداء
این قسمت : شلمچه
🌹 @samenfanos110
#حضرت_معصومه_س
#ورود_به_شهر_قم
بانوی کریمهای! حریمت زیباست
عمریست میان صحنِ آیینه گمی
معصوم نگاه کردی و رتبه گرفت
کنج حرم ِ تو شیخ عباس قمی!
#مرضیه_عاطفی
@samenfanos110
📸بنر رفقا حلالم کنید با عکس ترامپ در خیابانی در تهران❗️
🔹یک سایت با انتشار عکسی از یک بنر #ترامپ در تهران نوشت:
بنری در محلهای درباره شکست دونالد ترامپ در انتخابات آمریکا نصب شده و روی آن نوشته شده است:
✊آقای ترامپ قمارباز! هنوز کار ما با تو تمام نشده است؛ هر نیمه شب ساعت ۱:۲۰ منتظر ما باش..✌️✌️💔
#انتقام_سخت
#انتخابات_آمریکا
@samenfanos110
اسامی مساجد برای غربالگری و تشخیص کرونا در تهران
🔻مسجد صاحب الزمان (عج) منطقه ۳ چهارراه پاسداران خیابان دولت خیابان اختیاریه
🔻مسجد ریحان منطقه ۶ میدان فاطمی ابتدای خیابان شهید گمنام خیابان شهید جهانمهر
🔻مسجد حضرت جواد الائمه منطقه ۱۰ انتهای اتوبان یادگار امام بلوار سی متری جی خیابان شهید زمانی خیابان شهید فلاح
🔻مسجد محسنی منطقه ۲۱ تهرانسر بلوار یاس انتهای خیابان فجر
🔻مسجد حضرت علی (ع) منطقه ۱۴ انتهای خیابان پاسدار گمنام کوچه غفاری
❌اطلاع رسانی کنید❌
@samenfanos110
🔸#علائم و عوارض عصبی جدید ویروس کرونا
😷😷😷😷😷😷
@samenfanos110
📸 چند راهکار برای مقابله با مشکلات پوستی استفاده از ماسک
😷😷😷😷😷😷
@samenfanos110
1_384824775.mp3
6.55M
♦️هر دلی راهی قم میشه...
🎙مطیعی مطیعی
#یاحضرت_معصومه
@samenfanos110
12.doc
28.7K
🌀نسخه word
🔰 سوال 29
✅ موضوع: : آیا با سرکارآمدن جوبایدن، طبق تحلیل بعضی افراد منافعی برای دولت ایران دارد؟
#نشستهای_بصیرتی
#ثامن
#روشنگری
#بایدن
#انتخابات_آمریکا
🆔 https://sapp.ir/meyar.pb
🆔 eitaa.com/meyarpb
🆔https://rubika.ir/meyar_pb
@samenfanos110