"▪️ "مصیبت عظمی"
حکایت این روزهای ماست ؛
حکایت ما منهایِ شما ....
صبرِ دنیا ترک برداشته؛ بانو!
نفسهای حیدری تو لازم است،
تا بدعایت، حادثهای عظیم، قامتِ دنیا را دوباره راست کند....
#یا_زینب_الکبری
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
#هم_اکنون
مستند " شبیه قاسم "
روایت زندگی یار دیرین حاج قاسم
رزمنده دفاع مقدس ، شهید مدافع حرم
#شهید_حسین_پورجعفری
@fanos25
🌺شهادت🌺
حضرت زینب کبری سلاماللهعلیها
را تسلیت و به ساحت مقدسش
پیوستهصلوات هدیهمیکنیم
#مهمتریناقدامحضرتزینب
انجام رسالت حتی در اسارت بود
رسالت حضرت زینب؛
محبوب کردن امام حسین و
منفور کردن یزید در بین مردم بود.
ما برای محبوب کردن امام زمان
و منفور کردن یزیدِ زمان چه کردیم؟
برای این وظیفه مهم؛
هم #معرفت لازم است هم #مهارت
هر چند ، نامِ نیک ، فراوان شنیدهایم
نامی ، به با شکوهی زینب ، ندیدهایم
ارث از دلِ شجاعِ تو بُرده ست ، یا علی
نامش گره به نام تو خورده ست ، یا علی
پیوندِ عقل ِ روشن و بیداری ِ دل است
شاگردیِ تو کرده ، که استادِ کامل است
مستی، همان حقیقت مستورِ زینب است
آباد ، خانه ای که در آن نورِ زینب است
قانون ِ عقل و عشقِ جهان را به هم زند
وقتی ﻋﻘﻴله العرب ، از عشق ، دم زند
زینب به بند ، بندگی یار میکند
گیر است زلف ِ یار و گرفتار میکند
از چشمِ یار ، قامت دلدار ، دیدنی است
نام حسین ، از لب زینب ، شنیدنی است..
✅ یاعلی(علیهالسلام)
نماز شبش هیچ وقت ترک نمیشد، هیچ وقت ندیدم نماز شب شهید قاسم سلیمانی قطع شود، آن هم نه نماز شبی عادی، نماز شبهای او همیشه با ناله و اشک و اندوه به درگاه خدا بود، من با شهید سلیمانی رفت و آمد داشتم حتی بارها در منزلشان خوابیدم، اتاق مهمانان با اتاق حاج قاسم فاصله داشت اما من با اشکها و صدای نالههای او برای نماز بیدار میشدم.
📎آخرین عکس شهید حاجقاسم سلیمانی در حال خواندن نماز شب قبل از شهادت در هواپیمای #دمشق به بغداد.
#وفات_حضرت_زینب
راوی: سردار معروفی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یا_زینب_الکبری ما آمده ایم؛
به انتقامِ تمامِ ثانیه هایِ تنهاییت
ما آمده ایم، تا همـه بدانند؛
دیگر فصلِ دادخواهیِ اهلِ زَمین رسیده...
باید از منظر رهبر عزیزمون به #تلاش برای کسب علم نگاه کنیم، باید به درس خوندن به چشم یک #جهاد نگاه کنیم.
یک جهاد واقعی؛ این دل بخواهی نیست، بلکه وظیفهایه که فرمانده برات مشخص کرده؛ پس بی خود خودت رو جاهای دیگه سرگرم نکن؛ این جهاد هم مثل بقیه جهادها خستگی داره، بی خوابی داره، غربت داره، دقیقا مثل دفاع مقدس، مثل دفاع از حرم.
بچه ها یه وقت کمر خم نکنین زیر این سختیها و خستگیها؛ اگه خدای نکرده یه وقت میدون رو خالی کنیم، بار خدا رو زمین نمیمونه ولی یه عمر حسرت «جا موندن» به دلمون میمونه.
#رهبری
#تزریق_امید
@fanos25
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_شانزدهم 💠 در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_هفدهم
💠 ما زنها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر کارمان از ترس گذشته بود که از وحشت اسارت به دست #داعشیها همه تن و بدنمان میلرزید.
اما #غیرت عمو اجازه تسلیم شدن نمیداد که به سمت کمد دیواری اتاق رفت، تمام رختخوابها را بیرون ریخت و با آخرین رمقی که به گلویش مانده بود، صدایمان کرد :«بیاید برید تو کمد!»
💠 چهارچوب فلزی پنجرههای خانه مدام از موج #انفجار میلرزید و ما مسیر آشپزخانه تا اتاق را دویدیم و پشت سر هم در کمد پنهان شدیم.
آخرین نفر زنعمو داخل کمد شد و عمو با آرامشی ساختگی بهانه آورد :«اینجا ترکشهای انفجار بهتون نمیخوره!»
💠 اما من میدانستم این کمد آخرین #سنگر عمو برای پنهان کردن ما دخترها از چشم داعش است که نگاه نگران حیدر مقابل چشمانم جان گرفت و تپشهای قلب #عاشقش را در قفسه سینهام احساس کردم.
من به حیدر قول داده بودم حتی اگر داعش شهر را اشغال کرد مقاوم باشم و حرف از مرگ نزنم، اما مگر میشد؟
💠 عمو همانجا مقابل در کمد نشست و دیدم چوب بلندی را کنار دستش روی زمین گذاشت تا اگر پای داعش به خانه رسید از ما #دفاع کند. دلواپسی زنعمو هم از دریای دلشوره عمو آب میخورد که دست ما دخترها را گرفت و مؤمنانه زمزمه کرد :«بیاید دعای #توسل بخونیم!»
در فشار وحشت و حملات بیامان داعشیها، کلمات دعا یادمان نمیآمد و با هرآنچه به خاطرمان میرسید از #اهل_بیت (علیهمالسلام) تمنا میکردیم به فریادمان برسند که احساس کردم همه خانه میلرزد.
💠 صدای وحشتناکی در آسمان پیچید و انفجارهایی پی در پی نفسمان را در سینه حبس کرد. نمیفهمیدیم چه خبر شده که عمو بلند شد و با عجله به سمت پنجرههای اتاق رفت.
حلیه صورت ظریف یوسف را به گونهاش چسبانده و زیر گوشش آهسته نجوا میکرد که عمو به سمت ما چرخید و ناباورانه خبر داد :«جنگندهها شمال شهر رو بمبارون میکنن!»
💠 داعش که هواپیما نداشت و نمیدانستیم چه کسی به کمک مردم در محاصره #آمرلی آمده است. هر چه بود پس از ۱۶ ساعت بساط آتشبازی داعش جمع شد و نتوانست وارد شهر شود که نفس ما بالا آمد و از کمد بیرون آمدیم.
تحمل اینهمه ترس و وحشت، جانمان را گرفته و باز از همه سختتر گریههای یوسف بود. حلیه دیگر با شیره جانش سیرش میکرد و من میدیدم برادرزادهام چطور دست و پا میزند که دوباره دلشوره عباس به جانم افتاد.
💠 با ناامیدی به موبایلم نگاه کردم و دیگر نمیدانستم از چه راهی خبری از عباس بگیرم. حلیه هم مثل من نگران عباس بود که یوسف را تکان میداد و مظلومانه گریه میکرد و خدا به اشک #عاشقانه او رحم کرد که عباس از در وارد شد.
مثل رؤیا بود؛ حلیه حیرتزده نگاهش میکرد و من با زبان #روزه جام شادی را سر کشیدم که جان گرفتم و از جا پریدم.
💠 ما مثل #پروانه دور عباس میچرخیدیم که از معرکه آتش و خون، خسته و خاکی برگشته و چشم او از داغ حال و روز ما مثل #شمع میسوخت.
یوسف را به سینهاش چسباند و میدید رنگ حلیه چطور پریده که با صدایی گرفته خبر داد :«قراره دولت با هلیکوپتر غذا بفرسته!» و عمو با تعجب پرسید :«حمله هوایی هم کار دولت بود؟»
💠 عباس همانطور که یوسف را میبویید، با لحنی مردد پاسخ داد :«نمیدونم، از دیشب که حمله رو شروع کردن ما تا صبح #مقاومت کردیم، دیگه تانکهاشون پیدا بود که نزدیک شهر میشدن.»
از تصور حملهای که عباس به چشم دیده بود، دلم لرزید و او با خستگی از این نبرد طولانی ادامه داد :«نزدیک ظهر دیدیم هواپیماها اومدن و تانکها و نفربرهاشون رو بمبارون کردن! فکر کنم خیلی تلفات دادن! بعضی بچهها میگفتن #ایرانیها بودن، بعضیهام میگفتن کار دولته.» و از نگاه دلتنگم فهمیده بود چه دردی در دل دارم که با لبخندی کمرنگ رو به من کرد :«بچهها دارن موتور برق میارن، تا سوخت این موتور برقها تموم نشده میتونیم گوشیهامون رو شارژ کنیم!»
💠 اتصال برق یعنی خنکای هوا در این گرمای تابستان و شنیدن صدای حیدر که لبهای خشکم به خنده باز شد.
به #همت جوانان شهر، در همه خانهها موتور برق مستقر شد تا هم حرارت هوا را کم کند و هم خط ارتباطمان دوباره برقرار شود و همین که موبایلم را روشن کردم، ۱۷ تماس بیپاسخ حیدر و آخرین پیامش رسید :«نرجس دارم دیوونه میشم! توروخدا جواب بده!»
💠 از اینکه حیدرم اینهمه عذاب کشیده بود، کاسه چشمم لرزید و اشکم چکید. بلافاصله تماس گرفتم و صدایش را که شنیدم، دلم برای بودنش بیشتر تنگ شد.
نمیدانست از اینکه صدایم را میشنود خوشحال باشد یا بابت اینهمه ساعت بیخبری توبیخم کند که سرم فریاد کشید :«تو که منو کشتی دختر!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
0056 baghareh 148-150.mp3
11.84M
#لالایی_خدا ۵۶
#سوره_بقره آیات ۱۴۸ - ۱۵۰
#محسن_عباسی_ولدی
#قصه
منبع قصّه این برنامه👇
📚برگرفته از کتاب «قصه کوفه، صفحات ۳۶۱-۳۶۷ و ۴۱۴-۴۱۶»؛ اثر علی نظری منفرد
با تشکر از گروه "نسیم قدر" که زحمت اجرای تیتراژ این برنامه رو کشیدن.
0057 baghareh 151-153.mp3
10.52M
#لالایی_خدا ۵۷
#سوره_بقره آیات ۱۵۱ - ۱۵۳
#محسن_عباسی_ولدی
#قصه
منبع قصّه این برنامه👇
📚برگرفته از کتاب «قصه کوفه، صفحات ۴۴۰-۴۱۶»؛ اثر علی نظری منفرد
با تشکر از گروه "نسیم قدر" که زحمت اجرای تیتراژ این برنامه رو کشیدن.
اين مدتي که مي گذرد در عزاي تو
روزي نبوده اشک نريزم بپاي تو
با ياد آخرين شب پيش تو بودنم
يک شب نبوده روضه نگيرم براي تو
يکسال و نيم شمع شدم سوختم حسين
يک سال و نيم آب شدم در عزاي تو
اي کاش لحظه اي که رسد جان من به لب
بودم کـنار قبر تـو در کــربلاي تـو
اي کاش لحظه اي که مي آيي به ديدنم
از تن سرم بريده شود پيش پاي تو
جان مي دهم به بستر مرگم در آفتاب
مثل تن به خاک بيابان رهاي تو
در زیر آفتابم و تشنه شبیه تو
دنیا کشیده خنجر غم بر گلوی من
بر روي سينه پيرهنت را گرفته ام
تا اينکه باز زنده شود ماجراي تو
تصویر قتلگاه تو یادم نمی رود
یک بوسه از تنت شده بود آرزوی من
قاریِ روی نیزه شدی تا حواس ها
آید به سوی نیزه، نیاید به سوی من
سنگین ترین غمم غم دفن سه ساله بود
او رفت و رفت پیش شما آبروی من
#نــوكـــر_نـوشـــت:
#عمه_جانم
جان من با همـه ی ایل و تبارم یکجــا
به فـدای نخی از معجر #زینب بشود
هـمـه ی زندگـــی مـن به فـدای آنکـــه
در دفاع از حرمـــش پرپر زینب بشود
صلي الله عليڪ يا سيدناالمظلوم يااباعبدالله الحسين
سلام عليكم و رحمة الله... صبحتون بخير... شهادت اسوه صبر و استقامت خانم حضرت #زینب سلام الله علیها بر عموم شیعیان تسیلت باد
#به_یاد_شهید_مدافع_حرم_فرهاد_دبیریان
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
.
@fanos25