eitaa logo
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
908 دنبال‌کننده
25.2هزار عکس
11.6هزار ویدیو
328 فایل
کانال معرفتی و تربیتی دوستان بهنامی نو+جوان+بهشتی ارتباط با ادمین 👇👇 @abasaleh14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷یا محمد (ص) پیامبری ات مبارک! وقتی نوای ملکوتی وحی آمد، جبرئیل گفت: بخوان! «نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد» تو به پیامبری مبعوث شدی؛ با کوله باری از رسالت. . آمدی تا با تبلور حضورت، سرزمین خشکیده حجاز و جهان در جهالت فرو رفته را نفسی دوباره ببخشی. آمدی تا خار جهل و جهالت را برکنی. آمدی تا بساط ظلم را برهم زنی. فرستاده آخرینِ خدا بر زمین. «تبارک الله احسن الخالقین»... . پیامبری ات مبارک که روح انسانیت را در باغ جان ها شکوفا کردی. صلوات بر (ص)🌸🍃 🌸✨عید مبارڪ✨🌸 (ص)
💚🌸ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد دل رمیده ما را رفیق و مونس شد نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد (حافظ) صلوات بر (ص)🌸🍃 🍃💐 حضرت ختمی مرتبت، خاتم پیامبران، پیامبر نور و رحمت (ص) مبارک باد🍀🌺 (ص)
✨﷽✨ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 ​🔶 دختری با پدرش می‌خواستند از یک پُل چوبی رد شوند. پدر رو به دخترش گفت: دخترم دست من را بگیر تا از پل رد شویم. دختر رو به پدر کرد و گفت: من دست تو را نمیگیرم تو دست مرا بگیر. پدر گفت: چرا؟ چه فرقی میکند؟ مهم این است که دستم را بگیری و با هم رد شویم. دخترک گفت: فرقش این است که اگر من دست تو را بگیرم ممکن است هر لحظه دست تو را رها کنم، اما تو اگر دست مرا بگیری هرگز آن را رها نخواهی کرد... 🔸 این دقیقا مانند داستان رابطه‌ی ما با خداوند است، هرگاه ما دست او را بگیریم ممکن است با هر غفلت و ناآگاهی دستش را رها کنیم، اما اگر از او بخواهیم دست ‌مان را بگیرد، هرگز دست ‌مان را رها نخواهد کرد! و این یعنی ❤️ عشق "دعا کنیم فقط "خدا "دستمونو بگیره. 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
کاش دولت در مهار غربگرا می ماند و تز اروپایی ها را در اجرای قرنطینه اجرا می کرد! در حالیکه اسپانیا بیش از ۴۵ میلیون شهروندش را قرنطینه کرده و مجازات بیرون آمدن از منزل را یکسال زندان اعلام کرده ،جناب روحانی قرنطینه بشدت جلوی قرنطینه ایستاده تا منتظر فاجعه باشیم!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰در مدیریت، باید در خدمت و باشد. چیزی که رسانه های غربی جمهوری اسلامی را به آن متهم می کردند، حالا مصلحت پذیرفته شده ی دولت های غربی در کروناست. 🔰رفتار با خبرنگاری که آمار فله ای از تلفات می دهد را ببینید. خبرنگار: مردم آمریکا ترسیده‌اند. چند صد نفر مُرده‌اند و چند هزار نفر بیمار هستند. شما چه پیامی برای مردم دارید؟ ترامپ: تو خبرنگار افتضاحی هستی. سوالت حال‌بهم‌زن است. مردم آمریکا به دنبال امید هستند و تو سیگنال ترس و ناامیدی به آنها منتقل می‌کنی
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_هشتم 💠 شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن ح
✍️ 💠 در تمام این مدت منتظر بودم و حالا خطش روشن بود که چشیدن صدایش آتشم می‌زد. باطری نیمه بود و نباید این فرصت را از دست می‌دادم که پیامی فرستادم :«حیدر! تو رو خدا جواب بده!» پیام رفت و دلم از خیال پاسخ حیدر از حال رفت. 💠 صبر کردن برایم سخت شده بود و نمی‌توانستم در پاسخ پیام بمانم که دوباره تماس گرفتم. مقابل چشمانم درصد باطری کمتر می‌شد و این جان من بود که تمام می‌شد و با هر نفس به التماس می‌کردم امیدم را از من نگیرد. یک دستم به تمنا گوشی را کنار صورتم نگه داشته بود، با دست دیگرم لباس عروسم را کنار زدم و چوب لباسی بعدی با کت و شلوار مشکی دامادی حیدر در چشمم نشست. 💠 یکبار برای امتحان پوشیده و هنوز عطرش به یادگار مانده بود که دوباره مست محبتش شدم. بوق آزاد در گوشم، انتظار احساس حیدر و اشتیاق که بی‌اختیار صورتم را سمت لباسش کشید. سرم را در آغوش کتش تکیه دادم و از حسرت حضورش، دامن آتش گرفت که گوشی را روی زمین انداختم، با هر دو دست کتش را کشیدم و خودم را در آغوش جای خالی‌اش رها کردم تا ضجه‌های بی‌کسی‌ام را کسی نشنود. 💠 دیگر تب و تشنگی از یادم رفته و پنهان از چشم همه، از هر آنچه بر دلم سنگینی می‌کرد به خدا شکایت می‌کردم؛ از پدر و مادر جوانم به دست تا عباس و عمو که مظلومانه در برابر چشمانم پَرپَر شدند، از یوسف و حلیه که از حال‌شان بی‌خبر بودم و از همه سخت‌تر این برزخ بی‌خبری از عشقم! قبل از خبر ، خطش خاموش شد و حالا نمی‌دانستم چرا پاسخ دل بی‌قرارم را نمی‌دهد. در عوض خوب جواب جان به لب رسیده ما را می‌داد و برای‌مان سنگ تمام می‌گذاشت که نیمه‌شب با طوفان توپ و خمپاره به جان‌مان افتاد. 💠 اگر قرار بود این خمپاره‌ها جانم را بگیرد، دوست داشتم قبل از مردن نغمه را بشنوم که پنهان از چشم بقیه در اتاق با حیدر تماس گرفتم، اما قسمت نبود این قلب غمزده قرار بگیرد. دیگر این صدای بوق داشت جانم را می‌گرفت و سقوط نفسم را خفه کرد. دیوار اتاق به‌شدت لرزید، طوری‌که شکاف خورد و روی سر و صورتم خاک و گچ پاشید. 💠 با سر زانو وحشتزده از دیوار فاصله می‌گرفتم و زن‌عمو نگران حالم خودش را به اتاق رساند. ظاهراً خمپاره‌ای خانه همسایه را با خاک یکی کرده و این فقط گرد و غبارش بود که خانه ما را پُر کرد. ناله‌ای از حیاط کناری شنیده می‌شد، زن‌عمو پابرهنه از اتاق بیرون دوید تا کمک‌شان کند و من تا خواستم بلند شوم صدای پیامک گوشی دلم را به زمین کوبید. 💠 نگاهم پیش از دستم به سمت گوشی کشیده شد، قلبم به انتظار خبری از افتاد و با چشمان پریشانم دیدم حیدر پیامی فرستاده است. نبض نفس‌هایم به تندی می‌زد و دستانم طوری می‌لرزید که باز کردن پیامش جانم را گرفت و او تنها یک جمله نوشته بود :«نرجس نمی‌تونم جواب بدم.» 💠 نه فقط دست و دلم که نگاهم می‌لرزید و هنوز گیج پیامش بودم که پیامی دیگر رسید :«می‌تونی کمکم کنی نرجس؟» ناله همسایه و همهمه مردم گوشم را کر کرده و باورم نمی‌شد حیدر هنوز نفس می‌کشد و حالا از من کمک می‌خواهد که با همه احساس پریشانی‌ام به سمتش پَر کشیدم :«جانم؟» 💠 حدود هشتاد روز بود نگاه را ندیده بودم، چهل شب بیشتر می‌شد که لحن گرمش را نشنیده بودم و اشتیاقم برای چشیدن این فرصت در یک جمله جا نمی‌شد که با کلماتم به نفس نفس افتادم :«حیدر حالت خوبه؟ کجایی؟ چرا تلفن رو جواب نمیدی؟» انگشتانم برای نوشتن روی گوشی می‌دوید و چشمانم از شدت اشتیاق طوری می‌بارید که نگاهم از آب پُر شده و به سختی می‌دیدم. 💠 دیگر همه رنج‌ها فراموشم شده و فقط می‌خواستم با همه هستی‌ام به فدای حیدر شوم که پیام داد :«من خودم رو تا نزدیک رسوندم، ولی دیگه نمی‌تونم!» نگاهم تا آخر پیامش نرسیده، دلم برای رفتن سینه سپر کرد و او بلافاصله نوشت :«نرجس! من فقط به تو اعتماد دارم! خیلی‌ها رو خریده.» 💠 پیامش دلم را خالی کرد و جان حیدرم در میان بود که مردانه پاسخ دادم :«من میام حیدر! فقط بگو کجایی؟» که صدای زهرا دلم را از هوای حیدر بیرون کشید :«یه ساعت تا مونده، نمی‌خوابی؟» نمی‌خواستم نگران‌شان کنم که گوشی را میان مشتم پنهان کردم، با پشت دستم اشکم را پاک کردم و پیش از آنکه حرفی بزنم دوباره گوشی در دستم لرزید. 💠 دلم پیش اضطرار حیدر بود، باید زودتر پیامش را می‌خواندم و زهرا تازه می‌خواست درددل کند که به در تکیه زد و زمزمه کرد :«امّ جعفر و بچه‌اش شدن!»... ✍️نویسنده:
9ef4f0629d-5d8b7a157a1ed829008ce81d.mp3
10.8M
۷۹ آیه ۱۹۹ - ۱۹۸ با تشکر از گروه "نسیم قدر" که زحمت اجرای تیتراژ این برنامه رو کشیدن.
0080 baghareh 200-202.mp3
9.96M
۸۰ آیه ۲۰۲ - ۲۰۰ با تشکر از گروه "نسیم قدر" که زحمت اجرای تیتراژ این برنامه رو کشیدن.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي اسْتَنْقَذَنَا بِكَ مِنَ الشِّرْكِ وَ الضَّلاَلِ سپاس خداي را كه ما را به وسيله تو از شرك و گمراهي رهانيد. 🌹 @fanos25
یا صاحب الزمان (عج) خودت گفتی وعده در بهار است بهار آمد دلم در انتـظار است بهار هر کسی عید است و نوروز بهار عاشقان دیدار یـار است اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج صبحت بخیر آقا🌸🍃 @fanos25
یا مقلب القلوب و الابصار به حرمت هفتمین امام این بار حول حالنا الی احسن الحال با رسیدن جمعه فرج امسال حول حالنا الی احسن الحال 🌷🌷🌷 با سلام و ادب خدمت اعضاء کانال حلول سال جدید را خدمت شما و خانواده محترم تبریک عرض نموده و از خداوند سلامتی رو برای تک تکتون اروزمندیم دوستان از سفره ۷ سین خود عکس بگیریدو به ای دی زیر بفرستید تا تو کانال بزاریم😎😍😎 @abasaleh14
اینم سفره هفت سین ما😉😘