eitaa logo
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
908 دنبال‌کننده
25.2هزار عکس
11.6هزار ویدیو
328 فایل
کانال معرفتی و تربیتی دوستان بهنامی نو+جوان+بهشتی ارتباط با ادمین 👇👇 @abasaleh14
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 قرص ماه در آسمان مدينه تجلی کرد و بنی هاشم صاحب قمر شد. همان نازدانه ای که حیدر او را در آغوش کشیده و زمین و زمان بی تاب گرفتنِ گوشه ی قنداقه اش شده‌اند... 🌼 زینب از راه می رسد، خوشحالی اش وصف ناشدنی است؛ برای در آغوش گرفتن برادر بی‌ تاب است، اما ادب پیشه می‌کند در حضور حسنین. 🌺 علی اما لبخندی می‌ زند و عباس را به دستان پُر مهر او می‌ سپارد. و زینب بی‌ اختیار دست‌ های او را بوسه‌ باران می‌کند. گویا از فردای این دست‌ ها خبر دارد. دست‌ هایی که علمدارند و حامی حسین؛ تا مبادا حرف امام زمان بر زمین بماند. 🔆 عباس روایتگر راهی است که به ظهور ختم می‌ شود. و امروز هم این عباس‌ ها هستند که پرچم را به مهدی خواهند رساند... 💐 ولادت مبارک باد. @fanos25
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از : امام زمان(عج) به : شیعیان‌ اش اگر دعا کنید، برای دعایتان آمین میگویم و چنان چه دعا نکنید، من برایتان دعا میکنم. برای لغزش هایتان استغفار میکنم و حتی بوی شما را دوست دارم... السَّلَامُ‌ عَلَى رَبِيعِ الْأَنَامِ وَ نَضْرَةِ الْأَيَّام💚 🌷 🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹 @fanos25
▫️سير کردم عدد ابجد و ديدم به حساب نام زيباي اباصالح و عباس يکی است 💐 ولادت با سعادت علمدار ارباب، بر امام زمان سلام الله علیه و تمام شیعیانشان مبارک. انشاءالله عیدی ما شیعیان در این ماه پربرکت ظهور مولای غریبمان... @fanos25
🌸به مناسبت ولادت حضرت قمر بنی هاشم🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌷در زیارت حضرت عباس علیه السلام آمده است : «السَّلَامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِیعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ علیهم السلام» 🔰برخی از ویژگی های حضرت عباس علیه السلام عبارتند از: 1⃣ عبد خدا: بشر اگر بخواهد به کمالات انسانی وبه عزتی که مخصوص خدا و رسول و مومنان هست دست یابد،راهی جز اطاعت و بندگی خدای متعال که سرچشمه تمامی خوبی ها و پاکی ها و زیبایی ها هست، ندارد و ما در تشهد این مقام را برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گوئیم که درزیارت نامه ایشان نیز این صفت نقل شده است. ❇️حضرت عباس علیه السلام اثرسجده های طولانی بر پیشانی اش نقش بسته بود تا آن جا که قاتل او می گوید: «وی نیکو چهره و رشید بود که در پیشانی اش اثر سجده می درخشید». ۱ 2⃣ وفاداری: حضرت عباس علیه السلام مصداق أتم و أکمل وفای به عهد و باقی ماندن بر بیعت بود که خداوند مومنان را این چنین توصیف می کند: الَّذینَ یُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لا یَنْقُضُونَ. ۲ آن‌ها که به عهد الهى وفا میکنند، و پیمان را نمی‏‌شکنند؛ ❇️ وفاداری حضرت ابالفضل علیه السلام نسبت به صاحب ولایت جلوه‌های گوناگونی دارد، مثلا زمانی که دو مرتبه برای او امان نامه می آوردند، هر دو را با قاطعیت رد می کند و یا در شب عاشورا زمانی که امام بیعتش را از اصحاب بر می دارد، نخستین کسی است که اظهار وفاداری می‌کند و یا زمانی که به شریعه فرات می رسد در حالی که در اوج تشنگی است، اما به احترام لبان خشکیده امام زمانش، قطره ای آب نمی نوشد و مشک را پر از آب می کند و به سمت خیمه حرکت می کند. 3⃣ مواسات و جانبازی: در زیارت نامه مهدوی، حضرت ابوالفضل علیه السلام با وصف زیبای "المواسی اخاه بنفسه" ستوده شده اند و امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف برایشان درود فرستاده اند. ❇️ مواسات به معنای کمک، همیاری، همکاری و مساعدت است.. کسی که برادرش را با جانش یاری و کمک کرد. 🔸مواسات با جان، بالاترین و باارزش ترین نوع مواسات است و فراتر از مواسات و کمک مالی، زبانی، قلمی و قلبی است.این سطح از ایمان و وفاداری در حضرت اباالفضل (علیه السلام)، بی نظیر و نمونه است. البته این ارتباط صمیمی و عارفانه متقابل بود. 🔹در فرمان امام حسین (علیه السلام) به برادرش حضرت عباس (علیه السلام) برای گفت وگو با دشمنان به منظور گرفتن مهلت تا روز عاشورا چنین آمده است: یا عباس اِرکب بِنَفسی أنتَ یا أخی! ۳ ای عباس! برخیز جانم فدایت ای برادر! دقت در این کلام امام معصوم (علیه السلام)، جایگاه بلند و بی نظیر حضرت اباالفضل العباس(علیه السلام) را آشکار می کند. امام حسین (علیه السلام) به حضرت اباالفضل (علیه السلام) می فرماید: جانم فدایت. ⚜خداوند همه ما را جزء پیروان حقیقی ایشان قرار دهد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد⚜ 🌹🌸🌹 📚پی نوشتها: 1⃣(مقاتل الطالبیین، ص 32) 2⃣الْمیثاق(رعد/۲۰) 3⃣(ارشاد شیخ مفید، ج2، ص92) @fanos25
👓 اگر نبود در ادعیه شیعه، الا ، کافی بود برای اینکه امامان ما امامان بحقند! (۲۱تیر۵۹) 💬 امام خمینی قدس سره 🔻 یکی از مشکلات ما انقلابیون، این است که بیشتر در امور سیاسی تابع ولی فقیهیم، در حالیکه در امور معنوی هم تبعیت بسیار مهم است؛ دستور امام و آقا به مناجات شعبانیه را نباید سرسری رها کرد. @fanos25
📷 نوشته پرستار مرکز کرونای بیمارستان بعثت: اگر فرصت داشتید یک بار را به نیت من بخوانید. ان شاءالله در ثواب شریک خواهید بود @fanos25
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••●اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِيعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لأَِمِيرِالْمُؤْمِنِينَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ(ع)●•• @fanos25
جشن خانوادگی میلادسه امام عزیزمون🎉🎊♥ @fanos25
جشن خانوادگی میلادسه امام عزیزمون🎉🎊♥ @fanos25
❤️ ایستگاه صلواتی خونگی ما به مناسبت میلاد امام حسین علیه السلام @fanos25
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 *ماه بنی هاشم* 🌺 🌺🍃🌺🍃🌺🍃 چهار ویژگی حضرت عباس از نگاه امام صادق(ع): ✅تسلیم ✅تصدیق ✅وفا ✅خیرخواهی وبهترین *یار* برای امام زمانش✅ میلاد حضرت عباس ماه بنی هاشم مبارک باد 🌺 @fanos25
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_دوم 💠 به‌قدری جدی شده بود که نمی‌فهمید چه فشاری به مچ دستم وارد می‌کند و ب
✍️ 💠 دلم می‌لرزید و نباید اجازه می‌دادم این لرزش را حس کند که با نگاهم در چشمانش فرو رفتم و محکم حرف زدم :«برا من فرقی نداره! بلاخره یه جایی باید ریشه این خشک بشه، اگه تو فکر می‌کنی از میشه شروع کرد، من آماده‌ام!» برای چند لحظه نگاهم کرد و مطمئن نبود مرد این میدان باشم که با لحنی مبهم زیر پایم را کشید :«حاضری قید درس و دانشگاه رو بزنی و همین فردا بریم؟» شاید هم می‌خواست تحریکم کند و سرِ من سودایی‌تر از او بود که به مبل تکیه زدم، دستانم را دور بازوانم قفل کردم و به جای جواب، دستور دادم :«بلیط بگیر!» 💠 از اقتدار صدایم دست و پایش را گم کرد، مقابل پایم زانو زد و نمی‌دانست چه آشوبی در دلم برپا شده که مثل پسربچه‌ها ذوق کرد :«نازنین! همه آرزوم این بود که تو این تو هم کنارم باشی!» سقوط به اندازه هم‌نشینی با سعد برایم مهم نبود و نمی‌خواستم بفهمد بیشتر به بهای عشقش تن به این همراهی داده‌ام که همان اندک را عَلم کردم :«اگه قراره این خیزش آخر به ایران برسه، حاضرم تا تهِ دنیا باهات بیام!» و باورم نمی‌شد فاصله این ادعا با پروازمان از فقط چند روز باشد که ششم فروردین در فرودگاه بودیم. 💠 از فرودگاه اردن تا مرز کمتر از صد کیلومتر راه بود و یک ساعت بعد به مرز سوریه رسیدیم. سعد گفته بود اهل استان است و خیال می‌کردم به‌هوای دیدار خانواده این مسیر را برای ورود به سوریه انتخاب کرده و نمی‌دانستم با سرعت به سمت میدان پیش می‌رویم که ورودی شهر درعا با تجمع مردم روبرو شدیم. من هنوز گیج این سفر ناگهانی و هجوم جمعیت بودم و سعد دقیقاً می‌دانست کجا آمده که با آرامش به موج مردم نگاه می‌کرد و می‌دیدم از شهر لذت می‌برد. 💠 در انتهای کوچه‌ای خاکی و خلوت مقابل خانه‌ای رسیدیدم و خیال کردم به خانه پدرش آمده‌ایم که از ماشین پیاده شدیم، کرایه را حساب کرد و با خونسردی توضیح داد :«امروز رو اینجا می‌مونیم تا ببینم چی میشه!» در و دیوار سیمانی این خانه قدیمی در شلوغی شهری که انگار زیر و رو شده بود، دلم را می‌لرزاند و می‌خواستم همچنان محکم باشم که آهسته پرسیدم :«خب چرا نمیریم خونه خودتون؟» 💠 بی‌توجه به حرفم در زد و من نمی‌خواستم وارد این خانه شوم که دستش را کشیدم و کردم :«اینجا کجاس منو اوردی؟» به سرعت سرش را به سمتم چرخاند، با نگاه سنگینش به صورتم سیلی زد تا ساکت شوم و من نمی‌توانستم اینهمه خودسری‌اش را تحمل کنم که از کوره در رفتم :«اگه نمی‌خوای بری خونه بابات، برو یه هتل بگیر! من اینجا نمیام!» نمی‌خواست دستش را به رویم بلند کند که با کوبیدن چمدان روی زمین، خشمش را خالی کرد و فریاد کشید :«تو نمی‌فهمی کجا اومدی؟ هر روز تو این شهر دارن یه جا رو آتیش می‌زنن و آدم می‌کُشن! کدوم هتل بریم که خیالم راحت باشه تو صدمه نمی‌بینی؟» 💠 بین اینهمه پرخاشگری، جمله آخر بوی می‌داد که رام احساسش ساکت شدم و فهمیده بود در این شهر غریبی می‌کنم که با هر دو دستش شانه‌هایم را گرفت و به نرمی نجوا کرد :«نازنین! بذار کاری که صلاح می‌دونم انجام بدم! من دوستت دارم، نمی‌خوام صدمه ببینی!» و هنوز به آخر نرسیده، در خانه باز شد. مردی جوان با صورتی آفتاب سوخته و پیراهنی بلند که بلندیِ بیش از حد قدش را بی‌قواره‌تر می‌کرد. شال و پیراهنی پوشیده بودم تا در چشم مردم منطقه طبیعی باشم و باز طوری خیره نگاهم کرد که سعد فهمید و نگاهش را سمت خودش کشید :«با ولید هماهنگ شده!» 💠 پس از یک سال زندگی با سعد، زبان عربی را تقریباً می‌فهمیدم و نمی‌فهمیدم چرا هنوز نیستم که باید مقصد سفر و خانه مورد نظر و حتی نام رابط را در گفتگوی او با بقیه بشنوم. سعد دستش را به سمتش دراز کرد و او هنوز حضور این زن غیرسوری آزارش می‌داد که دوباره با خط نگاه تیزش صورتم را هدف گرفت و به عربی پرسید :« هستی؟» 💠 از خشونت خوابیده در صدایش، زبانم بند آمد و سعد با خنده‌ای ظاهرسازی کرد :«من که همه چی رو برا ولید گفتم!» و ایرانی بودن برای این مرد جرم بزرگی بود که دوباره بازخواستم کرد :«حتماً هستی، نه؟» و اینبار چکاچک کلماتش مثل تیزی پرده گوشم را پاره کرد و اصلاً نفهمیدم چه می‌گوید که دوباره سعد با همان ظاهر آرام پادرمیانی کرد :«اگه رافضی بود که من عقدش نمی‌کردم!»... ✍️نویسنده:
✍️ 💠 انگار گناه و رافضی بودن با هیچ آبی از دامنم پاک نمی‌شد که خودش را عقب کشید و خواست در را ببندد که سعد با دستش در را گرفت و گله کرد :«من قبلاً با ولید حرف زدم!» و او با لحنی چندش‌آور پرخاش کرد :«هر وقت این رو طلاق دادی، برگرد!» در را طوری به هم کوبید که حس کردم اگر می‌شد سر این ایرانی را با همین ضرب به زمین می‌کوبید. نگاهم به در بسته ماند و در همین اولین قدم، از پشیمان شده بودم که لبم لرزید و اشکم تا روی زمین چکید. 💠 سعد زیر لب به ولید ناسزا می‌گفت و من نمی‌دانستم چرا در ایام آواره اینجا شده‌ایم که سرم را بالا گرفتم و با گریه اعتراض کردم :«این ولید کیه که تو به امیدش اومدی اینجا؟ چرا منو نمی‌بری خونه خودتون؟ این چرا از من بدش اومد؟» صورت سفید سعد در آفتاب بعد از ظهر گل انداخته و بیشتر از عصبانیت سرخ شده بود و انگار او هم مرا مقصر می‌دانست که به‌جای دلداری با صدایی خفه توبیخم کرد :«چون ولید بهش گفته بود زن من ایرانیه، فهمید هستی! اینام وهابی هستن و شیعه رو می‌دونن!» 💠 از روز نخست می‌دانستم سعد است، او هم از من باخبر بود و برای هیچکدام این تفاوت مطرح نبود که اصلاً پابند نبودیم و تنها برای آزادی و انسانیت مبارزه می‌کردیم. حالا باور نمی‌کردم وقتی برای آزادی به این کشور آمده‌ام به جرم مذهبی که خودم هم قبولش ندارم، تحریم شوم که حیرت‌زده پرسیدم :«تو چرا با همچین آدم‌های احمقی کار می‌کنی؟» و جواب سوالم در آستینش بود که با پوزخندی سادگی‌ام را به تمسخر گرفت :«ما با اینا همکاری نمی‌کنیم! ما فقط از این احمق‌ها استفاده می‌کنیم!» 💠 همهمه جمعیت از خیابان اصلی به گوشم می‌رسید و همین هیاهو شاهد ادعای سعد بود که باز خندید و گفت :«همین احمق‌ها چند روز پیش کاخ دادگستری و کلی ماشین دولتی رو آتیش زدن تا استاندار عوض بشه!» سپس به چشمانم دقیق شد و با همان رنگ نیرنگی که در نگاهش پیدا بود، خبر داد :«فقط سه روز بعد استاندار عوض شد! این یعنی ما با همین احمق‌های وحشی می‌تونیم حکومت رو به زانو دربیاریم!» 💠 او می‌گفت و من تازه می‌فهمیدم تمام شب‌هایی که خانه نوعروسانه‌ام را با دنیایی از سلیقه برای عید مهیا می‌کردم و او فقط در شبکه‌های و می‌چرخید، چه خوابی برای نوروزمان می‌دیده که دیگر این بود، نه مبارزه! ترسیده بودم، از نگاه مرد که تشنه به خونم بود، از بوی دود، از فریاد اعتراض مردم و شهری که دیگر شبیه جهنم شده بود و مقابل چشمانش به التماس افتادم :«بیا برگردیم سعد! من می‌ترسم!» در گرمای هوا و در برابر اشک مظلومانه‌ام صورتش از عرق پُر شده و نمی‌خواست به رخم بکشد با پای خودم به این معرکه آمدم که با درماندگی نگاهم کرد و شاید اگر آن تماس برقرار نمی‌شد به هوای هم که شده برمی‌گشت. از پشت تلفن نسخه جدیدی برایش پیچیدند که چمدان را از روی زمین بلند کرد و دیگر گریه‌هایم فراموشش شد که به سمت خیابان به راه افتاد. 💠 قدم‌هایم را دنبالش می‌کشیدم و هنوز سوالم بی‌پاسخ مانده بود که پرسیدم :«چرا نمیریم خونه خودتون؟» به سمتم چرخید و در شلوغی شهر عربده کشید تا دروغش را بهتر بشنوم :«خونواده من زندگی می‌کنن! من بهت دروغ گفتم چون باید می‌اومدیم !» باورم نمی‌شد مردی که بودم فریبم دهد و او نمی‌فهمید چه بلایی سر دلم آورده که برایم خط و نشان کشید :«امشب میریم مسجد می‌مونیم تا صبح!» دیگر در نگاهش ردّی از نمی‌دیدم که قلبم یخ زد و لحنم هم مثل دلم لرزید :«من می‌خوام برگردم!» 💠 چند قدم بین‌مان فاصله نبود و همین فاصله را به سمتم دوید تا با تمام قدرت به صورتم سیلی بزند که تعادلم به هم خورد، با پهلو به زمین افتادم و ظاهراً سیلی زمین محکم‌تر بود که لبم از تیزی دندانم پاره شد. طعم گرم را در دهانم حس می‌کردم و سردی نگاه سعد سخت‌تر بود که از هر دو چشم پشیمانم اشک فواره زد. صدای را می‌شنیدم، در خیابان اصلی آتش از ساختمانی شعله می‌کشید و از پشت شیشه گریه می‌دیدم جمعیت به داخل کوچه می‌دوند و مثل کودکی از ترس به زمین چسبیده بودم. 💠 سعد دستم را کشید تا بلندم کند و هنوز از زمین جدا نشده، شانه‌ام آتش گرفت و با صورت به زمین خوردم. حجم خون از بدنم روی زمین می‌رفت و طوری شانه‌ام را شکافته بود که از شدت درد ضجه می‌زدم... ✍️نویسنده:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای اهل حرم میر و علمدار خوش آمد علمدار خوش آمد علمدار خوش آمد فرا رسیدن میلاد مسعود سقای با وفای کربلا حضرت ابالفضل العباس علیه السلام و گرامیداشت مقام جانبازان سرافراز را خدمت شما تبریک عرض میکنم.🌺🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا اول انجام بدید سپس فوری نشر بدید
امام صادق علیه السلام: «کانَ عَمُّنَا العَبّاسُ بنُ عَلِیٍّ نافِذَالبَصیرَةِ صُلبَ الإیمانِ جاهَدَ مَعَ أبی عَبدِاللّه ِو أبلى بَلاءً حَسَنا و مَضى شَهیداً؛  عموی ما عباس بن علی بصیرتی نافذ و بینشی عظیم و ایمانی استوار داشت، در محضر امام حسین جهاد کرد و در راه حضرتش جانبازی و ایثار کرد و به شهادت رسید.» 🌺 میلاد مسعود حضرت عباس ابن علی علیهما السلام بر عاشقان ولایت مبارک باد🌺