eitaa logo
{سَمِێـࢪ...♡}
51 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
150 ویدیو
13 فایل
{سَمِێـࢪ...♡} ۅ شَـب؛ آغاز بیداࢪیسـټ... شِنۅاےحࢪف‌هاتۅݩ :) http://payamenashenas.ir/sameyr •| کپی؟! کار قشنگتری هم میشه کرد↻
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊 📚 📝 البته من تک فرزند بودم... ولی مرجان یه داداش بزرگتر داشت که رفته بود ایتالیا و خود مرجان هم با مادرش زندگی میکرد. مادری که فقط به فکر قر و فر خودش بود و تو یه سالن، آرایشگری میکرد. رفتم بالا و وقتی چشمم افتاد به مرجان،زدم زیر خنده -زهرمار....به چی میخندی؟ -انصافاً حق داشتی بدون آرایش نیای بیرون خیلی اینجوری ضایعی... -خیلی... حالا مثلاً خودت بی آرایش خوشگلی؟؟ -معلومه که خوششششگلم -عه؟ پس چرا شبیه بوم نقاشی میکنی خودتو؟ -دلم میخوادددد باکلی معذرت خواهی و ادا اطوار از دلش درآوردم. اینقدر مشغول حرف شدیم که اصلا یادمون رفت میخواستیم بریم بیرون!! ترجیح دادیم همین یکی دوساعت باقیمونده رو هم خونه بمونیم. -دیگه چه خبر؟ -هیچی! کلاس، سعید، سعید، کلاس -میگم تو خسته نشدی از این سعید؟ باورکن من بیشتر از یکی دو ماه نمیتونم این پسرا رو تحمل کنم! دوست دارم آدمای مختلفو امتحان کنم. -من... نمیدونم... من میترسم از زندگی بدون سعید. من جز اون کسیو ندارم. اصلا هیچکس نمیتونه مثل سعید باشه. -فکر میکنی... اینقدر باحال تر و بهتر از سعید هست که فکرشم نمیتونی بکنی. بعدم از کجا معلوم سعیدم تو رو اینقدر دوست داره؟؟ اصلاً از کجا میدونی چندنفر دیگه نداره؟ -سعید و خیانت؟! عمرا... سعید عاشق منه... -هه. تو این پسرا رو نمیشناسی... یه مارمولکی هستن که دومی نداره... -اه...ول کن مرجان، سعید فقط با منه... -ولی اون موقع که من با سپهر بودم، یه حرفایی از سعید میزد... -چه حرفایی؟؟ -راجع به اخلاقای خاص سعید و تنوع طلبیش و رفیقای آبجیش و... -حرف بیخود نزن مرجان. من دیگه میرم، میترسم دیرم شه. خداحافظ... بلند شدم و اومدم بیرون. تمام طول راه رو به حرفای مرجان و بعضی کارای مشکوک سعید فکر میکردم... خیلی حالم خراب شده بود. چنددقیقه بود رسیده بودم جلوی باشگاه. اما احساس میکردم پاهام حس نداره از ماشین پیاده شم... حوصله هیچ کاریو نداشتم. دور زدم و راه افتادم سمت بام تهران... جایی که بارها با سعید رفته بودم... حس میکردم روزای خوبی جلو روم نیست، باید یه چیزایی رو میفهمیدم.. شماره های مشکوک توی گوشی سعید، گالری گوشیش که قفل بود، آنلاین بودنش تا نصف شب،درحالیکه چندساعت قبلش به من شب بخیر گفته بود... داشتم دیوونه میشدم... من بیشتر از دو سال بود که با سعید بودم! من دیوونه سعید بودم... اینقدر دوستش داشتم که هربار حس میکردم داره یه شیطنت هایی میکنه هم خودمو میزدم به اون راه که مبادا باعث جداییمون شه... گوشیمو از کیفم درآوردم بهش زنگ زدم. -الو سعید... -سلام خانومم...سلام عشقم...خوبی؟ -سلام نفسم. تو خوبی؟ -ممنون. تو خوب باشی منم خوبم... بعد از اینکه حرفامون تموم شد و قطع کردم، به خودم بابت تمام شک هام فحش دادم و تو دلم از سعید عذرخواهی کردم... امکان نداشت سعید کسی جز منو دوست داشته باشه... ... نویسنده: |.°•🕊✨•°.| https://eitaa.com/joinchat/466092117C38881f8f03
به نظرتون سعید دوسش داره واقعا؟ https://payamenashenas.ir/sameyr
اه چقدر بقیه حرف آدمو نمیفهمن!
به به استاد هم پرسید و کامل جواب ندادم
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
اومدم یه گوشه مترو، کسی نباشه یه آشنارو همونجا دیدم!
گوشیم یه درصد شارژ داره و شارژر ندارم و معلوم نیست کی برم خونه
الهی العغو
هدایت شده از | تَبَتُّـل |
تا وقتِ مرگ حوصله دارم برایِ تو..
+خوبه هنوز ازدواج نکردین انقدر عاشقانه میفرستین 🤔 چجوریه ؟؟ _کدوم عاشقانه؟! +ی سری حرفا هم مال شماس..؟ _نه بابا ما ارادت داریم خدمت ایشون
رسیدیم خونه🤝